eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 کلیپ 🔴 شماره 4⃣ 💖 ✨شكفته در غـدير است علی 🌿✨باران بهار در كوير است علی 🌸✨بر مسند عاشقی شهی بی همتاست ✨🌸 🌸✨بر ملک محمدی امير است علی ✨🌸 🌸🍃 (ع)
- 🎈 - 👸🏻 - 🖤 چآدُࢪ ٻَعنے..: دآشٺَنِ آࢪآمِش.. ٻَعنے بِدآنے ٻِڪ سِپَࢪ دآࢪ؎.. ڪہ اَز جِنسِ فآطِمہ اَسٺ.. تا نپوشي‌اش نمي‌فهمي حرفم را..!ッ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
•از شهید آوینی پرسیدن [چیکار می کنی که این متن ها رو می نویسی...؟] آقا سید در جواب گفتن : 🍃]•خودمم نمیدونم، اما اگر میخوای اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون آب وضو خشک نشده و هنوز سرت رو برنگردوندی همونجا با همین نیت شروع کن بنویس بهت می دهند...:) ●رفقاشون میگن میز کار آقاسیدمرتضی همیشه رو به قبله بوده● 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
نکنه‍ :)💎💕 ^^ | پَـــْروٰازོ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) حرفهای راضیه اونقدری درگیرم کرده بود که بشینم فکر کنم و از خودم بپرسم چرا محمدمهدی که انقدر با من مشکل داشت بازم به من فکر میکنه یعنی باید حرف راضیه رو باور میکردم یا مثل قبل بنا رو میذاشتم بر اینکه اشتباه کرده یا می‌خواسته منو از مهدی دلزده کنه هر چند که هر جوری فکر میکردم احساس من به مهدی شبیه احساسی که الان به این ایلزاد دارم نبود یعنی اگر می خواستم خیلی عاقلانه و به دور از فانتزی های دخترانه م در ۱۸ سالگی فکر کنم من هیچ علاقه‌ای به عنوان همسر به مهدی نداشتم مهدی فقط برای من یک ناجی بود که میتونست تا آخر زندگیم حمایتم کنه اون عشقی که الان میفهمم بین دلم و ایلزاد وجود داره خیلی متفاوت از احساسی که نسبت به مهدی داشتم مهدی برای من یک حامی بود بزرگترین حامی من که توی دورانی که احساس خطر می کردم کمکم کرد اگر پای ایلزاد وسط نمی آمد و زندگی همان جریان قبلی را داشت که من با مهدی محرم شدم برای اینکه از دسته پسر عموی ناشناخته فرار کنم شاید برای ازدواج مهدی مناسب‌ترین گزینه من بود چون هیچ کس به اندازه او نمی توانست من و زیر بال و پر خودش بگیره و کمبودهای زندگی ام را جبران کنه چون اون با تمام مشکلات من آشنا بود و می دونست چه جوری بزرگ شدم مهدی خوب بود مهربون بود زمانی که فهمید میتونه من رو دوست داشته باشه بهترین آدم دنیا بود ولی تمام هر آنچه که من از عشق نیاز داشتم نبود یعنی حالا میفهمم که نبود ذهنم که بزرگتر شده دنیادیده تر شده میفهمم که مهدی اسمش عشق نبود بلکه محبت نداشته ام آسیبی که در بچگی و نوجوانی به من و احساس من وارد شده بود باعث می‌شد تا هر کسی رو در حدی ببینم که میتونه تا آخر عمر به من کمک کنه ولی متوجه شدم که همه آدمای دور و بر من اگر قصد کمک کردن و حمایت از من را داشته باشند قرار نیست که حتماً عاشق من باشند و تا آخر عمر بخوان برام جون بزارن با تمام دلایل منطقی و غیر منطقی مهدی هم جز همان دسته ای بود که تا یک جایی می تونست با من باشه نه تا آخر عمر من به حرف راضیه اعتمادی نداشتم اون امتحان خودشو پس داده بود یه بار برای همیشه منو از مهدی دور کرده بود که شاید این هم حکمت‌خدا بود ولی مقصر اصلی این ماجرا راضیه بود و نباید دوباره بهش اعتماد می کردم هر چند که اگر حرفش درست باشه هم من همسری دارم که حاضرم پای تمام کمبود و کاستی ها بمانم و تا آخر عمر برایش زندگی کنم تو همین فکرا بودم که احسان در حالی که دخترش توی آغوشش بود وارد اتاق ایلناز شد و گفت _ اگه اجازه بدی می خوام باهات حرف بزنم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞
🎨 " به بندگانم خبر ده که من بسیار بخشنده و مهربانم❤️ " امضا : خدا سوره‌حجر ؛ آیه49 ❥︎• 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
•♥️🌸• ذڪرِ‌خـیر‌تـوبہ‌هـرجاشـدویادت‌ڪردیم دسـت‌برسینہ‌بہ‌توعرضِ‌ارادت‌ڪردیم پادشاهـےِ‌جهـان‌حاجتِ‌مـانیسـت‌حـسین مـابہ‌غلامـےدرِ‌خانہ‌ات‌عادت‌ڪردیـم :)) 🖐🏻 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
پارت جدید تقدیم نگاهتون🌹 لطفا برای عاقبت به خیری ما و نابودی حسودان و بددلان ما دعا کنید روزتان نیک🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شخصی نویسنده رمان راه اندازی شد :)👇 https://eitaa.com/joinchat/765722745Cb276bbb72f قرار اتفاقات خوبی بیوفته❤️🌹
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) منتظر بودم تا احسان هم حرفهایی شبیه به همسرش راضیه بزنه همونجوری اومد کنارم روی تخت نشست و بعد از چند ثانیه که به صورتم زل زده بود گفت _فکر نکنی داداشت تو را فراموش کرده من مشغله های خودمو دارم نتونستم بیشتر از این هواتو داشته باشم ولی تا جایی که بودم و تونستم براتون کم نذاشت نه برای تو و نه برای مامان بالاخره آدما وقتی متاهل میشن دغدغه هاشون بیشتر میشه به حدی که گاهی فراموش می کنن به جز زن و فرزند خودشون کسی دیگه هم تو این دنیا دارن حالا من کمی بیشتر مشکلاتی داشتم که جوری حل می شده که خیلی به مذاق تو یا مامان خوش نمی آمده بالاخره من باید برای مشکل مالیم ترو راضی می کردم تا بخوای پدربزرگو راضی کنی تا مقداری از سهم الارثم را بهم بده یا حداقل باعث بشه که یه مقدار پول به من برسه اگه اون موقع سهم ارثت از صادق‌خان زودتر به دستت رسیده بود حتی از خودت درخواست کمک می‌کردم و هیچ وقت بهت اجبار نمی کردم که بخوای زن ایلزاد بشی این دوره ها انقدر به هم ریخته بودم و درگیر مشکلات مالی بودم که هیچی حالیم نبود نمیتونستم برم زندان نمیتونستم حبس بکشم باید بالاخره خودم رو به در و دیوار می کوبیدم تا اینطور جور بشه پوزخندی زدم و نگاهی به دخترش کردم و جواب دادم _یعنی اگه یه روزی مشکل برات پیش بیاد که پول لازم داشته باشی دخترت تو موقعیت من باشه حاضری به دخترت بگی مجبوری با فلانی ازدواج کنی تا من یه پول بیاد دستم این معنیش این نیست که داری دختر تو می فروشی؟ توجیه نیار برای کارات احسان هیچ وقت یادم نمیره من یادم نمیره چه جوری توی اون واهمه و همهمه و شلوغی و وانفسای این که هر کسی از راه می رسید عین گوشت قربونی ناخنکی به جسم و روح من می‌زد تنهام گذاشتی و خودخواهانه به این فکر کردی که فقط باید مشکل خودت را حل کنی ازم نخوا فراموش کنم احسان تو برادر خوبی برای من نبودی هر چند که حرمت و احترامت سر جاشه و قرار نیست هیچ وقت من به تو بی احترامی کنم احسان اخماش رو توی هم کشید و گفت _حرف مفت نزن الهه کم برای تو مامان جون کندم تو اون دورانی که معلوم نبود بابا کدوم خراب شده ای داره قمار میکنه کم برای شما مایه گذاشتم شونه هامو تکون دادم و از جا بلند شدم و جواب دادم _برادری کردی ولی بدی هم کردی از جا بلند شد و بچه اش را سفت بغلش گرفته و جواب داد _کاری به این حرف‌ها ندارم اصلا برام مهم نیست چیکار می کنی چه تصمیم میگیری فقط میخواستم بهت بگم حواست باشه تو فقط یه صیغه خوندی قرار نیست مثل یه زن متاهل برای ایلزاد مایه بذاری ممکنه موقعیت‌های بهتری تو آینده برات گیر بیاد و انقدر وابسته این صیغه نشو ممکنه ایلزاد از جا که بلند شد باز هم همین لکنت زبون رو داشته باشه و نتونه درست حسابی اعصابشو کنترل کنه نمیدونم شنیدی یا نه ولی دکتر به اقا سهراب گفته ممکنه تا مدتی اعصابش دست خودش نباشه یعنی اگه پرخاشگری کرد و عصبانی شد عوارض همین کما رفتنشه پس حواست باشه الکی خودتو به باد ندی مهدی هم تا جایی که من می دونم نسبت به تو بی علاقه نیست نباید خودت و این همه ارث و میراثی که از پدربزرگ خان بهت رسیده باد بدی ممکنه هر کسی چشم طمع داشته باشه به ارث و میراثت ولی مهدی کسیه که هیچ نیازی به این پولا نداره اون قدر پشتش به دایی محسن گرم هست که نگاش به چیزی نباشه با تعجب نگاهش کردم و خواستم حرفی بزنم که با چشمای حق جانبش روبرو شدم و ترجیح دادم سکوت کنم احسان و همسرش خیلی وقیح تر از این حرفا بودند که حرف ه حق توی کله شون بره ترجیه میدادم سکوت کنم و عاقلانه برای زندگی خودم تصمیم بگیرم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞