eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
•🍂🧡• کرونا که تموم شد همچنان‌ فاصله‌ت رو با بعضیا حفظ کن 🙌🏼 کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💋 كنار آب مي ايستيم و اون به سمت من مي چرخه: -لباساتو در بيار! چشمام درشت ميشه: -واسه چي آخه ؟ دستشو روي شونه ام ميذاره: -بايد حتما اينو تجربه كني... بعد اين حرف دستش سر ميخوره پايين و سر راهش بازومو فشار ميده.اول جلیقه مشکیمو در میاره بعد دامن و ...❌ https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 دختر کوچولوی ۱۴ ساله و خانزاده ی ۳۰ ساله😍
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت230 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چنتا بوق خورد جواب نداد دوباره گرفتم سرکلاس گوشیشو سایلنت میکرد مگر اینکه یادش رفته باشه در دل دعا کردم ویبره گوشیش روشن باشه بالاخره جواب داد _رسیدی؟ صدای همهمه ی دانشجوها خبر از این میداد که سر کلاسه و هنوز تموم نشده _بله رسیدم‌ میشه زودتر بیاین؟ با صدای بلندتری گفت _دوستان وقتتون بخیر ادامه مباحث بمونه برای جلسات بعدی صدای خداحافظی دانشجوها به گوشم میرسید میخواستم قطع کنم که شنیدن صدای آشنایی اونور خط باعث شد نگه دارم _استاد میتونم سوالی بپرسم؟ ایلزاد خشک جواب داد _درخدمتم _شرمندم که میپرسم میدونم درست نیست ولی اخرین امیدم شمایین از الهه خبری ندارید؟ ایلزاد چند دقیقه سکوت کرد _چرا فکر کردین من مطلع هستم؟ مریم با مِن مِن گفت _نمیدونم شرمندم بخدا استاد صدای لبخند زورکی ایلزاد رو شنیدم _با من بیاین پایین میتونستم چشمهای از حدقه در اومده ی مریم رو تصور کنم کف دستام یخ کرده بود استرس داشتم از رو‌ به روشدن با مریم بعد از چندین ماه سرمو تا اخرین حد ممکن پایین انداختم و چمنای کف زمینو نگاه میکردم بی توجه به رفت و امدهایی که ناگهانی زیاد شد ربع ساعتی طول کشید تا ایلزاد و پشت سرش مریم از پله های ورودی دانشکده خارج شدن و مستقیم اومدن سمت کافه ای که من ایستاده بودم چند قدم باقی مونده رو دویدم سمت بغل مریم که از دور هم تشخیص میدادم دونه های درشت اشک روی گونه اش خواهرانه بغلم کرد و خواهرانه بغلش کردم با مشت آروم و ریز ریز کوبید تو کمرم و گلایه کرد ار مدتی گه بیخبر ازش دور موندم و بیخبر ازم دور مونده بود _کجا بودی کجا بودی کجا بودی چرا نیومدی دانشگاه پسر داییت که میگفت برمیگردی ده روزه چرا دیگه نیومدی نامرد چرا چرا چرا از خودم جداش کردم و با دقت چهرشو از نظر گذروندم به نظرم لاغرتر شده بود و البته تغییر محسوسش موهای بلوند شده و ابروهای رنگ کرده بود فورا انگشت حلقشو نگاه کردم که اسیر رینگ ساده ی زرد رنگی شده بود ایلزاد ریز خندید مریم سر به زیر انداخت دوباره بغلش کردم و گفتم _مبارکت باشه مهربونم خیلی خوشحال شدم شرمگین جواب داد _نمیدونستم کجا پیدات کنم امروز مزاحم استاد شدم بعد رو به ایلزاد گفت _بازم عذخواهی میکنم لطف کردین ایلزاد جنتلمنانه سری تکون داد و دست به جیب شلوارش فرو برد و جواب داد _خواهش میکنم خانم مریم دوباره صورتمو بین دستاش گرفت و پرسید _اومدی که بمونی؟ غمگین جواب دادم _نه معلوم نیست ایلزاد اومد میون حرفامون _بی ادبی نباشه میون حرفاتون؛ بله خانم مریم، با شروع همین ترم الهه خانم میان سر کلاسا مریم ذوق زده نگاهم کرد _اره الهه میای خوابگاه؟؟ نمیدونستم چه جوابی بدم دوباره ایلزاد گفت _نه خونه زندگی دارن اینجا نیازی به خوابگاه نمیشه بعد هم کلافه از نور افتابی که میخورد به چشماش رو کرد سمتم ادامه داد _الهه خانم بهتر نیست بریم؟ مریم دهنش شش متر باز مونده بود بازوشو فشردم و گفتم _قول میدم برات تعریف کنم فعلا برم؟ تند تند سرشو تکون داد گونه شو بوسیدم و شونه به شونه ی ایلزاد از حیاط دانشگاه خارج شدم سوار ماشین شدیم کمربندشو بست بدون معطلی گفت _درخدمتم الهه خانم بفرمایید سوالاتتونو به سبک جدیدی حرف میزد جمع میبست از دیشب میخواست احترام بذاره و حدود رو رعایت کنه یا ادا در میاوورد _کلاس نداشتین؟ _داشتم ولی کنسل شد _من قرار برگردم دانشگاه؟ ابروشو بالا برد و جواب داد _چرا که نه؟ _فکر میکنی پدربزگ اجازه بده؟ لبخند زد و با اطمینان گفت "بله حتما" 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
°•💛🦋 • اربابم‌حسین•🌿 •° ای نگاهت نَخی از مَخمَل و از ابریشم از هَمان كودكي هرشب به تو می اندیشم🥺 | 📸 🧕کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
‌ •﷽• "با هَر نَفَس بہ عِشقِ تو تَمدید مےشَوَم" ‌ 🌸 کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
✌️🏼 ♥️ ⤶📲 کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 | 🌸 |کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•°|☕️|•° بۍ‌سوادے را گفتند : "؏شق" چندحرف‌دارد؟ بۍ‌سوادگفت:چھارحرف! همہ‌خـندیدنـد.. بۍ‌سواد با خودمیگفت: مگر 'مھدێ' چندحرف‌دارد؟! ' ..♥️ کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
✌️🏼 ♥️ ⤶📲 کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
لبخند طُ قدس دیگرے ست کہ اسرائیل اشغالش را فراموش ڪردہ..♥️💣 کانالهاۍ‌ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2