•🍂🧡•
کرونا که تموم شد همچنان
فاصلهت رو با بعضیا حفظ کن 🙌🏼
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت230 #نویسنده_سیین_باقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پارت_واقعی💋
كنار آب مي ايستيم و اون به
سمت من مي چرخه:
-لباساتو در بيار!
چشمام درشت ميشه:
-واسه چي آخه #خانزاده؟
دستشو روي شونه ام ميذاره:
-بايد حتما اينو تجربه كني...
بعد اين حرف دستش سر ميخوره پايين و سر راهش بازومو فشار ميده.اول جلیقه مشکیمو در میاره بعد دامن و ...❌
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
دختر کوچولوی ۱۴ ساله و خانزاده ی ۳۰ ساله😍
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت230 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت231
#نویسنده_سیین_باقری
چنتا بوق خورد جواب نداد دوباره گرفتم
سرکلاس گوشیشو سایلنت میکرد مگر اینکه یادش رفته باشه
در دل دعا کردم ویبره گوشیش روشن باشه
بالاخره جواب داد
_رسیدی؟
صدای همهمه ی دانشجوها خبر از این میداد که سر کلاسه و هنوز تموم نشده
_بله رسیدم میشه زودتر بیاین؟
با صدای بلندتری گفت
_دوستان وقتتون بخیر ادامه مباحث بمونه برای جلسات بعدی
صدای خداحافظی دانشجوها به گوشم میرسید
میخواستم قطع کنم که شنیدن صدای آشنایی اونور خط باعث شد نگه دارم
_استاد میتونم سوالی بپرسم؟
ایلزاد خشک جواب داد
_درخدمتم
_شرمندم که میپرسم میدونم درست نیست ولی اخرین امیدم شمایین از الهه خبری ندارید؟
ایلزاد چند دقیقه سکوت کرد
_چرا فکر کردین من مطلع هستم؟
مریم با مِن مِن گفت
_نمیدونم شرمندم بخدا استاد
صدای لبخند زورکی ایلزاد رو شنیدم
_با من بیاین پایین
میتونستم چشمهای از حدقه در اومده ی مریم رو تصور کنم
کف دستام یخ کرده بود استرس داشتم از رو به روشدن با مریم بعد از چندین ماه
سرمو تا اخرین حد ممکن پایین انداختم و چمنای کف زمینو نگاه میکردم بی توجه به رفت و امدهایی که ناگهانی زیاد شد
ربع ساعتی طول کشید تا ایلزاد و پشت سرش مریم از پله های ورودی دانشکده خارج شدن و مستقیم اومدن سمت کافه ای که من ایستاده بودم
چند قدم باقی مونده رو دویدم سمت بغل مریم که از دور هم تشخیص میدادم دونه های درشت اشک روی گونه اش
خواهرانه بغلم کرد و خواهرانه بغلش کردم با مشت آروم و ریز ریز کوبید تو کمرم و گلایه کرد ار مدتی گه بیخبر ازش دور موندم و بیخبر ازم دور مونده بود
_کجا بودی کجا بودی کجا بودی
چرا نیومدی دانشگاه پسر داییت که میگفت برمیگردی ده روزه چرا دیگه نیومدی نامرد چرا چرا چرا
از خودم جداش کردم و با دقت چهرشو از نظر گذروندم به نظرم لاغرتر شده بود و البته تغییر محسوسش موهای بلوند شده و ابروهای رنگ کرده بود
فورا انگشت حلقشو نگاه کردم که اسیر رینگ ساده ی زرد رنگی شده بود
ایلزاد ریز خندید
مریم سر به زیر انداخت
دوباره بغلش کردم و گفتم
_مبارکت باشه مهربونم خیلی خوشحال شدم
شرمگین جواب داد
_نمیدونستم کجا پیدات کنم امروز مزاحم استاد شدم
بعد رو به ایلزاد گفت
_بازم عذخواهی میکنم لطف کردین
ایلزاد جنتلمنانه سری تکون داد و دست به جیب شلوارش فرو برد و جواب داد
_خواهش میکنم خانم
مریم دوباره صورتمو بین دستاش گرفت و پرسید
_اومدی که بمونی؟
غمگین جواب دادم
_نه معلوم نیست
ایلزاد اومد میون حرفامون
_بی ادبی نباشه میون حرفاتون؛ بله خانم مریم، با شروع همین ترم الهه خانم میان سر کلاسا
مریم ذوق زده نگاهم کرد
_اره الهه میای خوابگاه؟؟
نمیدونستم چه جوابی بدم دوباره ایلزاد گفت
_نه خونه زندگی دارن اینجا نیازی به خوابگاه نمیشه
بعد هم کلافه از نور افتابی که میخورد به چشماش رو کرد سمتم ادامه داد
_الهه خانم بهتر نیست بریم؟
مریم دهنش شش متر باز مونده بود بازوشو فشردم و گفتم
_قول میدم برات تعریف کنم فعلا برم؟
تند تند سرشو تکون داد گونه شو بوسیدم و شونه به شونه ی ایلزاد از حیاط دانشگاه خارج شدم
سوار ماشین شدیم کمربندشو بست بدون معطلی گفت
_درخدمتم الهه خانم بفرمایید سوالاتتونو
به سبک جدیدی حرف میزد جمع میبست از دیشب
میخواست احترام بذاره و حدود رو رعایت کنه یا ادا در میاوورد
_کلاس نداشتین؟
_داشتم ولی کنسل شد
_من قرار برگردم دانشگاه؟
ابروشو بالا برد و جواب داد
_چرا که نه؟
_فکر میکنی پدربزگ اجازه بده؟
لبخند زد و با اطمینان گفت "بله حتما"
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
°•💛🦋
• اربابمحسین•🌿
•° ای نگاهت نَخی از مَخمَل و از ابریشم
از هَمان كودكي هرشب به تو می اندیشم🥺
#پروفایل | #Prof 📸
#دخترونه 🧕کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•﷽•
"با هَر نَفَس بہ عِشقِ تو تَمدید مےشَوَم"
#حسینجاݩم
#حبیبیحسین🌸
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت231 #نویسنده_سیین_باقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#چہفرۿــــــنڱِمحۺرۍ✌️🏼
#ٺقدیرِما♥️
#ـۺاٻداسٺۅرۍ ⤶📲
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.📸✨. . .
.
.
| #پروفایل🌱
| #دخترانه🦋
| #چادرانه🌸
|کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•°|☕️|•°
بۍسوادے را گفتند :
"؏شق" چندحرفدارد؟
بۍسوادگفت:چھارحرف!
همہخـندیدنـد..
بۍسواد با خودمیگفت:
مگر 'مھدێ' چندحرفدارد؟!
'
#السلامعلیڪیابقیہاللھ..♥️
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#چہفرۿــــــنڱِمحۺرۍ✌️🏼
#ٺقدیرِما♥️
#ـۺاٻداسٺۅرۍ ⤶📲
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
لبخند طُ
قدس دیگرے ست
کہ اسرائیل اشغالش را
فراموش ڪردہ..♥️💣
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2