🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت315 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت316
#نویسنده_سیین_باقری
شوکه زل زده بودم به جاده و منتظر کلمه ای از عامرخانِ با تجربه بودم
_دیدی دخترجان اونجا اوضاع جوری نیست که تو برگردی اگه برگردی هم وضعیت خودت بدتر میشه هم مادر بیچاره ات
برگشتم سمتش
_پس بهتره عقلتو بدی دست بزرگترت اجازه بدی اونا بهترین تصمیم رو بگیرن
وارد شهر شدیم میدون طاووس
_صلاح نیست برگردی
دنده رو جا به جا کرد و پیچید توی خیابون فرعی
_پدربزرگ خا .. خان
سرشو تکون داد
_ناراحتم برای هر اتفاقی که ممکنه بیوفته ولی عمر دست خداست بقیه واسطه هستن خودخوری نکن توکلت به خدا باشه
_ما .. مامان مِه .. مهریم طاقت نمیاره عامر خان
بی هوا اشکام ریخت از شوک اومدم بیرون
_عامر خان اگه بابابزرگم چیزیش بشه چیکار کنم عامر خان مقصرش من میشم
سرعتشو بیشتر کرد
_ان شالله که چیزی نمیشه خیالت راحت باشه بسپرش دست خدا
دستمو گرفتم روی قلبم
_مامان ملیحه ام چیکار میکنه الان
دست برد سمت گوشیش
_بذار دوباره بگیرمش
تند تند شماره ای رو گرفت
بوق سومی صدای زار مامانمو شنیدم
_عامر خان
قبل از اینکه عامر لب باز کنه گفتم
_مامانی؟
_جونم چشم و چراغم جونم عزیزم کجایی
_مامانی بابابزرگ چیشده؟
صدای گریه اش بلند شد
_افتاده گوشه بیمارستان حالش خوب نیست میدونم بابام سر من سکته میکنه
_مامان برگردم؟
شتابزده جواب داد
_نهههه اصلا برنگردیاااا عامر خان کجاست چطور گوشی داده تو
_مامانی بابابزرگ چیزیش بشه من میمیرم
_چیزی نمیشه عامر خان کجاست؟
عامرخان گوشی رو کنار گوشش گرفت
_ملیحه ..
_....
فقط تکون خوردن سر عامر خانو دیدم
_خیالت راحت جاش امنه
_...
_بهم اطلاع بده خدانگهدار
رو کرد سمتم
_دیدی که مامانتم راضی نیست برگردی
جواب ندادم
جلوی خونه ی اپارتمانی کوچکی نگهداشت
_پیاده شو
خودش زودتر از من پیاده شد و رفت از پشت کوله پشتیمو برداشت
_مگه نمیگی اگه بابات بودم مادرت خوشبختر بود؟ مگه ارزوت نبود سایه سر داشته باشی به اسم بابا؟ من پدرتم
اومد نزدیکتر جوری که گرمای نفساشو احساس کردم
_من پدرتم دختر جان از الان که بهم پناه آووردی تا روزیکه مادرت بشه چراغ خونه ام
با دستایی که کنار بدنم آویزون شده بود پشت سرش راه افتادم سمت درب آبی رنگی که نشون میداد خونه مجردی عامر خان هست
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
||✨بِسمِاللهِالرَّحمنالرَّحیم🧿🦋||
||✨صبحتونبخیر😍✋🏻||
هر روز دعوتید به محفل #صلوات😍👇
https://EitaaBot.ir/counter/o1af
از طریق لینک؛ سهم امروز خود را ثبت کنید☝️
کانالهاۍ رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
آنگونه باش....💠
ڪه اگر تو را نديدند🌸
هوايَت بـےقَـ🕊ـرارشان ڪند
و اگر حضورت را به دست آوردند
غنيمَـ🌹ـت بشمارند
و اگر غايب شدۍ
به سراغَـ🌷ـت بيايند
و اگر مُردۍ و رفتے🥀
جاۍ خالے تو را احساس ڪنند
مثل حـاج قـاسـ💚ـم...!
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
#انتقام_سخت
حٰاج قٰاسِم•♥️•
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🌻💛]
.
.
يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلاَمِي.:)♥️>
.
جز تو با هـر که حـرف زدم
صدایم را نشنید..!
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
به سرزنش کنندگان بگویید اندکی صبر! حوادث روزگار می چرخند 😊
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•••
#سخن_بزرگان 🌸
« بـرای سنگ و گِل🌆، جان و دل را از دست ندهید♥️✨ »
#علامه_حسن_زاده_آملی🌱
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت316 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت317
#نویسنده_سیین_باقری
*محمد مهدی*
از وقتی برگشته بودم تهران بدون توجه به حرف و حدیثی که ممکن پشت سرم در بیاد رفته بودم اتاق الهه اتراق کرده بودم
مامان مهری دید حرفی نزد مامان پروانه دید حرفی نزد ولی امان از بابابزرگ که انداره هزار سال پیرتر شده بود و نای مقابله با هیچکس رو نداشت
وقتی فهمید از وقتی اومدم دخیل بستم به اتاق الهه هرشب اومده کنارم بیست دقیقه نشسته زل زده تو صورتم و حرفی نزده
صبح خروس خون تلفن عمارت ناقوس مرگ سر داد
هرچی تلاش کردم نفر اول باشم که میرسم بهش تا جواب بدم و از آشوب دلشوره ام کم کنم باز هم نرسیدم
صادق خان رسید قبل از اینکه با صدای لرزون جواب بده صدای داد و بیداد جمشید خان بلند شد
نفس نفس زنون ایستاده بودم پشت سرش و گوش دادم به تهدیدهای جمشیدی که هرکاری ازش برمیومد
_الهه نیست نوه ام نیست سهم عمارت و زنگوله ی پای تابوتم نیست میام تهران اگرررر پناهشون تو خونه ی شما ببینم صادق بعدش هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
ارتباطو قطع کرد و همزمان پدربزرگ خان مهربونم سقوط کرد روی دستام
الهه نبود یعنی از چنگ جمشید فرار کرده بود هر طور مسیله رو حل میکردم به این نمیرسیدم که الهه انقدر جرات پیدا کرده باشه که هوای فرار به سرش بزنه الهه ای که من میشناختم مطیع بود اهل داد و قال و شلوغ بازی نبود
خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم بابابزرگ رو رسوندم بیمارستان بابا و حواله ی عمرشو دادم به خدا و برگشتم تو حیاط بیمارستان پشت سر هم شماره مامانو گرفتم
بار اول نه دوم نه سوم نه جواب نداد
عمه ملیحه رو گرفتم جواب نداد
فکرم به جایی نمیرسید دایی عامرو گرفتم بوق اولی جواب داد تو جاده بود فقط تونست یه کلمه بهم بگه
_خیالت راحت
دلم قرص شد قلبم آروم گرفت الهه جاش امن بود فقط نباید لو میرفت باید همه باور میکردن الهه فرار کرده رفته جایی که نمیدونیم کجاست
حتما عمه ملیحه خبر داشت حتما مامان عقیله خبر داشت دلم آروم شده بود باید میرفتم و دخیل میبستم که تنها پناه این روزام خش به دلش نیوفته
توی راهرو بابا رو دیدم که بیحال تر از همیشه قدم برمیداشت
_اقاجون چطوره؟
خسته و کلافه بود از زیر عینک چشماشو مالید
_امیدی ندارم
یهو طغیان کرد
_د آخه اون دختر احمق کجا رفته؟
سرمو پایین انداختم و بی جواب گذاشتم در واقع فرار کردم از دروغ گفتن
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت317 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت318
#نویسنده_سیین_باقری
گوشیم زنگ خورد برای فرار از مهلکه خوب بود
عمه ملیحه بود
_جونم عمه
صدای فین فینش خبر از گریه های دراز مدت میداد
_الهی دورت بگردم بابام چطوره؟
_بابابزرگ هم مراقبتهای ویژه بستریه نمیترسونمتون عمه جون ولی بیاین
_یا امام غریب میام میام
بدون خداحافظی قطع کرد رفتم سمت اتاقی که بابابزرگ بستری بود مامان مهری بی تاب اینور اونور میشد
در اتاق باز شد رضا اومد بیرون معلوم بود حالش خرابه
بدون معطلی خودشو پرت کرد در آغوش مامان مهری و عین زن شوهر مرده گریه سر داد
رضا از بچگی همینجوری بود دل مهربون و کم طاقتی داشت
_طاقت کن پسرم
عینک از چشمش برداشت اشکشو پاک کرد
_دلم سوخت بابابزرگ پیر شده یه شبه
مامان مهری سرشو تکون داد و دوباره روی صندلی نشست
_امتحان خداست پسرم
مامان پروانه از راه رسید با دیدنمون چادرشو جمع کرد و تند تر قدم برداشت
رفت سمت مامان مهری رو به روش زانو زد
_خوبی مامان مهری؟
مامان مهری دستی به شونه اش زد و سرشو تکون داد
_سپردم به خدا
جونه اش لرزید هرچقدر سعی میکرد محکم باشه ولی بازهم نشون میداد توی دلش چه اشوبی به پاست
دست مامانو گرفتم بلندش کردم دلم عطر چادرشو میخواست
انگار فهمید دل پسرش نگرونه و دلش آرامش میخواد معطل نکرد سرمو گرفت روی قلبش و ریز ریز موهامو بوسید
زیر گوشم با صدای آرومی گفت
_الهه سهم عمارت وفایی نیست الهه سهم دلیه که براش پر پر میشه
اشک چشمم تا مرز سرازیر شدن رسید دلم نمیخواست جلوش گریه کنم
از بغلش جدا شدم روی پلکشو بوسیدم شاید توی عشق و عاشقی گره افتاد به کارم ولی خدا دوتا فرشته نصیبم کرده بود که تمام غمهای زندگیم رو میشستن میبردن
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#پروفایل
آمدی جانم به قربانت ولیکن بی عصا
تا که باشد خط بطلان بر تمامِ یاوه ها... 😊😍
♥️" اللّهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای " ماشاالله
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.
.
خوشبختے
محصول یک زندگے هدفدارھ
هدف رو از زندگی بگیرے
حس خوشبختے هم باهاش میـره..😎💙
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•
.
خدایا…
درِآسمونتوبازکن؛
یهـاتفاقِخوببنداوسطِزندگیامون :)
+لُطفا♡'
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#پروفایل 🎨
°🌱°
عالم چنیݩ ۅسیع
چھ دلتنگ ماندهایم
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2