eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت360 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) خودش زودتر پیاده شد دور زد در سمت شاگرد رو برام باز کرد _بیا پایین الهه خجالت میکشیدم نمیتونستم برم تو خونه ای که رنگ چشمای صاحب خونه منو یاد مهدی می انداخت باید هرلحظه آه میکشیدم و حسرت میخورم از سختی این دوری اجباری خجالت میکشیدم از ایلزاد و محبتهایی که خالصانه نصیبم میکرد نمیتونستم جلوی چشمش به مهدی فکر کنم _نمیام متعجب نگاهم کرد _نمیتونم بیام اونجا مستاصل دست به چونه اش کشید و چرخی زد _بریم کجا؟ اشک از چشمم سرازیر شد _هرجایی جز اینجا زیر لب پناه برخدایی گفت و دوباره سرجاش قرار گرفت _دلیل اصلی ناراحتیتو رو برام بگو الهه دارم کلافه میشم حتی ایلزاد هم خسته شده بود منکه جای خود داشتم _الهه خانم با گریه چیزی حل نمیشه ها با کف دست کل صورتمو پوشوندم و خم شدم روی زانو _اگه گریه مشکلات رو حل میکرد من اینهمه مشکل نداشتم ای خدا خودت درستش کن مصنوعی خندید ولی روحیه ی من عوض نشد _میریم شهر اگه راحتی میریم خونه عمه نسرین اگه فکر میکنی اونجا هم ناراحتی میریم خونه خودم دیگه برام فرقی نداشت حضورم کجا باشه فقط کافی بود که جایی باشم که از مهدی و فکر کردن به اون دور بمونم تمام راهی که رفته بودیم رو برگشتیم دوباره مقابل ساختمونی که دفعه اول با ایلزاد اومده بودم قرار گرفتیم ریموت در پارکینگ رو زد و با ماشین وارد شد پارکینگ خیلی بزرگی که بجز ماشین ایلزاد ماشین دیگه ای پارک نشده بود کمربندش رو باز کرد و پیاده شد بر حسب عادت نشسته بودم تا در رو برام باز کنه پیاده شدم عین جوجه اردک پشتش روانه شدم در چوبی تک واحدی طبقه دوم رو باز کرد و با دستهای باز گفت _بفرمایید کفشامو در اووردم با دلهره وارد خونه ی ایلزاد شدم سبک چیدمان خونه کاملا کلاسیک بود و رنگ مبلها و فرشها به رنگ فیروزه ای و کرم رنگ بود فضای خونه کاملا روشن و روحیه بخش بود در خونه رو پشت سرش بست و سعی کرد بخنده _کلبه درویشیه ببخشید راحت باش بیا اتاقتو بهت نشون بدم برای استراحت منم مزاحمت نمیشم دلهره ام اندکی کمتر شد در اتاقی که توی راهرو قرار گرفته بود رو باز کرد تمام وسایلش ست بود به رنگ یاسی تخت تک نفره و مبل و میز تحریر پنجره و پرده و تی وی ال سی دی کوچک _اینجا رو ایلناز دیزاین کرده برای خودش ولی تاحالا یه بارم نیومده که بمونه دختره خنگول خندید و دوباره گفت _برو استراحت کن بعدا باهم حرف بزنیم بزور لبم کش اومد رفتم تو اتاق درو پشت سرم قفل کردم مانتو و روسریمو در اووردم روی تخت دراز کشیدم قبل از اینکه بتونم به چیزی فکر کنم چشمام گرم خواب شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
خیال ڪن وسط کوچہ پیش چشمانتـ.. تمام زندگیتـ♥ بے هوا زمین بخورد چقدر صحنہ تلخے براے عابرهاست اگر زنے وسطِ مردها زمین بخورد😞
. . هم دل را بردے هم عقل را چہ ڪردی‌ با‌ دنیای‌ من‌ سردار :) 💔 . . | حآج قاسم🕊 |
با هم رفتیم بہ محل تولدش همہ جا را نشان‌مان داد و گفت : اگر روزے آقا بہ من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم حتماً بہ روستا برمے گردم✌️🏼 و دوباره کار پدرم را انجام مے دهم پدرم کشاورز بود تمام این بوتہ‌ها را با دست خودش کاشت دوست دارم برگردم و یك کار درآمدزا از همین بیابان کہ کسے براے آن ارزش قائل نیست برای جوان‌هاے روستا مهیّا کنم🍃
. . با خودٺ تکـرار کن↓ در دنیا هیچ بُن بستے وجود ندارد یا راهے خواهم یـآفت یا راهے خواهم سـآخت..😌✌️🏼 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🐚🌸] آخرین‌منزلِ‌ماکوچه‌ی‌سرگردانی‌است، دربه‌در،درپی‌گم‌کردنِ‌مقصدرفتیم...((: 💜 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🤍🌿] . . ناگـھان‌‌آمـد‌وزد آمـدوڪشت‌ آمـدوبـرد اوفـقط‌آمـده‌بـود‌ ازدلِ‌ما،ردبـشود...♥️🥀 . :) کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[💙💍] -مرا جوری در آغوش بگیر کھ انگار فردا مےمیرم. +‏و فردا چطور؟ -‏جوری در آغوشم بگیر کھ انگار از مرگ بازگشتھ‌ام... ✍🏻 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
. . هم دل را بردے هم عقل را چہ ڪردی‌ با‌ دنیای‌ من‌ سردار :) 💔 . . | حآج قاسم🕊 | کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت361 #نویسنده_سیین_باقری
سلام دوستان گلم پارت جذاب بعدی رو تا چند ساعت دیگه میزنیم این کانال بخونید😌👇 https://eitaa.com/joinchat/2321940537Ce7fa13714a سوپرایزی و خارج از نوبت برای دوستانی که تمایل دارند زودتر بخونن🌱
پارت بارگذاری شد بخونید دوستانم😍