#روز_من_با_نام_تو_شروع_می_شود
تا کِی اينجا قصهی خورشيد پنهان را بخوانم من
«يوسف گمگشته باز آيد به کنعان» را بخوانم من...
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#سلام_امام_زمانم❤️
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅
قطعنامه ۴۸ شهر آمریکا در حمایت از آتشبس در غزه
🔹شورای شهر شیکاگو قطعنامهای در حمایت از آتشبس دائمی در غزه به تصویب رساند تا بزرگترین شهر حامی آتشبس در آمریکا لقب بگیرد.
🔹تاکنون دستکم ۴۸ شهر در آمریکا قطعنامههایی در حمایت از آتشبس در غزه به تصویب رساندهاند.
🔹با آنکه این قطعنامه هیچ اثر حقوقی ندارد اما از مخالفتهای گسترده در جامعه آمریکا با حمایتهای همهجانبه حاکمیت آمریکا از اسرائیل در جنگ غزه حکایت دارد.
#سیاست
#بصیرت_و_سیاست
#سیاستمان_دیانتمان
┅═✧❁ @elalhabibk ❄️ ❁✧═┅
#حدیث_روز
🦋امام على عليه السلام:
🔮إنّ حَقيقَةَ السَّعادةِ أن يُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ، و إنّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ أن يُختَمَ للمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ
خوشبختى حقيقى اين است كه كار انسان به خوشبختى بينجامد و بدبختى حقيقى اين است كه[فرجام ] كار آدمى به بدبختى ختم شود
📚معانی الأخبار۳۴۵/۱
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅
#حبیبم_بگو
خلق محمدی
✍🏻 فرزانهسادات حیدری
🔹ساعتِ ده شب توی مطب متخصص بیماریهای عفونی کودکان نشسته بودیم. خانم بغلدستیم از ساعت شش عصر آمده بود و کلافگی از سر و روش میبارید.
🔸ما بخاطر یک دُمَـل موذی آنجا بودیم. دانهی قرمزی که اول شبیه نیشِ پشه بود و بعد از چند روز اندازهی یک گردو شد. دُمَـل پایینتر از قوزک پا جاخوش کرده بود و لابد درد داشت که دخترم قید راهرفتن را زده بود.
🔹لابهلای صدای خروسکگرفته و گریهی مدام بچهها، پسری ده، دوازدهساله با مادرش چیزهایی تعریف میکردند و ریزریز میخندیدند. خندیدن، آنهم آنجا، عجیب بود.
🔸یکهو صدای اعتراض بلند شد. زنی که از ساعت شش آمده بود، پسر بیحالش را نشان منشی داد که چهار ساعت انتظار یعنی ظلم! بعد از زن، شوهرش ایستاد و صداش را کوبید به در و دیوار مطب. آدمهای بزرگ و کوچک کیپ هم نشسته بودند و با همدردی پدر را نگاه میکردند.
🔹دستهای مادر یونس، همان پسر ده، دوازده ساله، دلداری دادن بلد بود. دستهای مادر معترض را گرفت و آهسته چیزهایی بهش گفت، نگاه زن پر آب شد و آرام با انگشتهاش موهای پسرک را شانه کرد. مادر یونس یکمشت پسته توی دستهای زن گذاشت و برگشت روی صندلی خودش.
🔸به اندازهی دوتا صندلی صدایم را بلند کردم: «چقدر مهربونید خانم!» یونس گفت: «اوه خاله خشم اژدها رو ندیدی» و خندید. من از پای دخترم گفتم و مادر یونس از تودههایی که توی طحال پسرش بود، تودههایی به طول چند میلیمتر. یونس اصلاح کرد که: «چند سانتیمتر». بند دلم داشت پاره میشد که مادرش زد زیر خنده: «یونس اون اولا اندازههاشون سانتیمتری بود الان میلیمتری شده شکر خدا.»
🔹زن، شب سال تحویل گذشته، یک پسر دیگرش را بخاطر مننژیت بغل زده بود و آورده بود مشهد و چند روز بعد دوتایی سرحال و لابد خندان برگشته بودند روستاشان. پرسیدم چطوری میتواند بخندد؟ گفت: «مریضی بچههامو رنجور کرده، نمیخوام دلشورههای من، نمک روی زخمشون باشه». دوباره خندید و گفت: «ولی یک مُلای خوشاخلاق توی گوشم اذون گفته، ما اعتقاد داریم به این کار». منشی یونس را صدا زد، مادرش یکمشت از پستههای باغشان داد دستم و دوتایی رفتند، نگاه که کردم دیدم همه خندانند.
🔸زنی از روستاهای خراسان توی دستهاش عطر داشت و از هرجایی که میگذشت ردی از خُلق محمدی جا میگذاشت.
إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ
و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری!
قلم، ٤
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅
.
🎙 دعای روز جمعه توسط حاج مهدی سماواتی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غروب_جمعه
#دل_آرام_جهان
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅
✋ #وقت_سلام
⏰ به وقت ساعت ۸ ...
بی تو به سامان نرسم
ای سر و سامان همه تو ...❤️
#امام_رضای_دلم
❣️ اینجا #قلب_ایران است ...
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅
به نام خداوندگار زمین و زمان....
بریم که شروع کنیم جلسهی دیگری از #دروازه_زمان رو.
پنجشنبه : ۱۴۰۲/۱۱/۱۲
#دروازه_زمان
#جلسات_سیر_مطالعاتی
#جلسه_سوم_دروازه_زمان
#گزارش_تصویری
┅═✧❁ @elalhabibk❄ ❁✧═┅