eitaa logo
کانال علمی پژوهشی کوثر
1.6هزار دنبال‌کننده
523 عکس
209 ویدیو
48 فایل
کانال علمی پژوهشی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای علمی و پژوهشی ایجاد شده است. سفارش تبلیغات @Maseiha110 راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم با «نهی از منکر» به اسلام روی می یارن. چون نهی از منکر، حق مردمو از ظالم می گیره به مظلوم بر می گردونه. 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت نهم] حسنا در حال عکس گرفتن از پوستر جذب طلبه حوزه های علمیه خواهران و چند موسسه قرآنی بود که آقای همسایه با آنها نزدیک شد. بهاره با دست به پهلوی حسنا زد و گفت: «ببین کی اینجاست، حاج آقا که سگ سفید کوچولو رو آورد» آقا محسن به آنها نزدیک شد و با لبخندی که همیشه روی لب هایش بود گفت: - سلام همسایه ها، خیلی خوش اومدید دخترها برعکس مهسا خیلی کم رو بودند به پته پته افتادن و بالاخره حسنا پاسخ داد: - چیزه ممنون ببخشید سلام، سلامت باشید - خب، من روحانی مسجدم، با مادرم اومدم! اگه بعدِ نماز کاری ندارید تا خونه می رسونمتون! - نه دیگه مزاحم نمیشیم - چه مزاحمتی... دخترها از آقا محسن جدا شدند، وضو گرفتن و قبل از وارد شدن به مسجد از چوب لباسی که در گوشه ورودی قرار داشت، چادر نماز سرکردند و.... بهاره در ذهنش حسنا را با آقا محسن تصور کرد: «خوبه ها، آقامحسن آخونده، حسنا هم طلبه میشه و ازدواج می کنن و... یه دوماد اخوندم گیرمون میاد، اوه اوه بابا رو کی راضی کنه....» در همین زمان حسنا گفت: - خیلی بلند فکر می کنی آبجی، کجا با این سرعت، طلبه شدم و ازدواج کردم و.. - خوبه که چادرم سر می کنی خوشگل تر میشی... - دست وردار فقط از یه پوستر عکس گرفتیم! من و چه به طلبگی و ازدواج با اخوند... ⬜ حسنا سرکوچه، درِ پراید سفید رنگ آقا محسن را بست و پس از تشکر، همراه بهاره از آنها خداحافظی کرد و به طرف خانه به راه افتادند... ساعت نزدیک پنج بود که طاهره و مهسا از راه رسیدند تا وارد خانه شدند بهاره ایستاد و گفت: - بچه ها نمی دونید؟ امروز کی رو دیدیم؟ حسنا اخم هایش را درهم کشید اما بهاره توجه نکرد و ادامه داد: - آقا محسن و دیدیم! همسایه، چقد آقا چقد با ادب! مهسا بدون توجه به صحبت های بهاره با چشم های قرمز و ورم کرده وارد اتاق شد و طاهره گفت: - ببخشید بچه ها الان وقت صحبت نیست! هر کدام از دخترها مشغول کار خودشان شدند و اصلا مشخص نبود بین طاهره و مهسا چه مشکلی پیش آماده است، مسئله بهرام یا ازدواج دوباره پدر و یا مشکل مادر..... سکوت همه جا را فراگرفته بود تا صدای گریه طاهره که به این راحتی کسی اشک هایش را ندیده بود بلند شد و.... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
اے تجلے آبے ترین آسمان امید دلـــها بہ مے تپــــد و روشــنـے نـگـاه بہ افق خورشیـ☀️ـد توست بیا و گـ✨ـَرد را توتیاے چشــمانمان قرار ده 💐 @elmikowsar
درس هفتم.pdf
817.1K
[درس هفتم] ✨خاطره نویسی به سبک نگارش خلاق 🙏همراهان گرامی فرصت پاسخ تمرین های این درس است. ایدی ارسال💐 @ahmadiashgabadi هرگونه کپی و انتشار در فضای مجازی و حقیقی شرعا اشکال دارد. 💐 @elmikowsar
با خشم، تربیت ممکن نیست! ✨ 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت دهم] سکوت همه جا را فراگرفته بود صدای گریه طاهره که به این راحتی کسی اشک هایش را ندیده بود بلند شد، با این که صدا راحت در خانه ۶۰ متری به گوش های مهسا می رسید اما او از اتاق بیرون نیامد. حسنا و بهاره مات و مبهوت همدیگر را نگاه کردند و برای دلداری وارد آشپزخانه شدند، بالاخره پس از چند دقیقه طاهره آرام شد و دخترها به جز حسنا در همان فضای سنگین خانه به پیشواز خواب رفتند. حسنا از روی تلفن همراه عکسِ پوستر جذب طلبه را باز کرد و مشغول مطالعه شد و اتفاقات روز را در ذهنش مرور می کرد. اما او خوب می دانست اولین مشکل برای طلبه شدن، قول دادن به خواهرش بهاره و از آن مهمتر کار و درآمد برای فرستادن به روستا به خاطر تصادف پدر و خانه نشینش بود. حسنا بی خیالِ طلبگی و فکر و خیال های ذهنش، انگشتش را برای حذف عکسِ پوستر به گوشی نزدیک کرد که ناگهان چهره آقامحسن با لبخند همیشگی مقابل نگاهش ظاهر شد که گفته بود: «سلام همسایه ها، خوش اومدید» ⬜ از صدای شستن استکان ها، دخترها از خواب بیدار شدند و طاهره گفت: - برپا تنبلا، صبح شده! بهاره، مهسا رو هم بیدار کن تو اتاق نور نداره.. بهاره کش و تابی به بدنش داد به طرف اتاق رفت و با گفتن «مهسا بیدار شو، مهسا بیدار شو» در را باز کرد اما دید «جا تره و بچه نیست» با صدای بلند گفت: - طاهره، مهسا نیست! - رفته جایی لابد! طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری را نمی شنید و... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
🔹صدقه در ماه رجب 🖊 امام علے ؏ ؛ هر ڪس به خاطر خدا در ماه رجب صدقه بدهد ، خداوند وے را آنچنان اكرام کند كه نه چشمے ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده باشد 📙فضائل الاشهر۳۸ 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهدای ثروت ایران به انگلیس، معادل با ارزش ۲۲ میلیون خانۀ ۱۰۰ متری در شمال تهران😳 رضاخان در قرارداد استعماری دارسی دوم موسوم به قرارداد نفتی ۱۹۳۳ حق برداشت نفت ایران را از ۱۳۱۲ تا ۱۳۷۲ به مدت ۶۰ سال به انگلیس واگذار کرده بود. دکتر مصدق در سال ۱۳۲۲ دربارۀ این خیانت رضاخان گفت: شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند (چنین باجی بدهد)! ✨ 💐 @elmikowsar
🎉 به مناسبت دهه‌ی فجر تمامی آثار وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مدّظلّه‌العالی) با ۲۰ درصد تخفیف ارائه می‌شود. 📌 ثبت سفارش: Shop.khameneiBook.ir . 💐 @elmikowsar
🔻۱۵ بهمن سالروز درگذشت ام البنین شهر ورزنه حاجیه خانم فاطمه عبدالهی مادر شهیدان 🌷سردار شهید قاسمعلی میراحمدی 🌷شهید ابوالفضل میراحمدی 🌷شهید حسین میراحمدی و این عکس مربوط به روز جمعه ۷ اسفندماه 1394 روز انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی. 🔰 خاطره در روز جمعه یک سری دعوتنامه برای خانواده شهدا که برای شرکت در یادواره شهدای روحانی و طلبه بخش بن رود بود رو پخش میکردم . آخرین دعوتنامه رو برای این مادر سه شهید بردم . دعوتنامه رو که تحویل دادم مادر سه شهید رو به من گفت:شناسنامه ام اینجا نیست. گفتم:برای چی میخوای؟ گفت:که میخوام در رای دادن و انتخابات شرکت کنم. من هم به یکی از نوه های این مادر سه شهید اطلاع دادم و نوه ایشون هم با پیگیری از طرف بخشداری ، افرادی که مامور صندوق سیار اخذ رای بودند به خانه این مادر سه شهید مراجعه کرده و حاجیه خانم عبدالهی به این طریق در انتخابات شرکت نمود. من بعد از این صحنه گریه افتادم و با خودم گفتم: این مادر،سه تا ازپسرهای دسته گل شو تقدیم انقلاب و اسلام کرده و حالا مقیده که در انتخابات شرکت کنه. ▫️این عکس پیام خیلی مهمی داره برای همه افراد جامعه: اون کسانی که درانتخابات شرکت میکنید و رای میدید حواستون باشه به چه کسی رای میدید و اون کسایی که رای میارید حواستون باشه که چه کسانی به شما رای داده اند. و اون کسایی که پیش خودتون میگید که در انتخابات شرکت نمیکنید! باید جوابگوی شهدا و خانواده های شهدا باشید. همه مسئولیم مسئولیت سنگین است. 💐 @elmikowsar
📢معرفی کتاب به مناسبت دهه فجر 🔻کتاب امام خمینی (ره) احیاگر ارزش‌های اسلامی/نوشته الهام خاضعی‌نیا این کتاب که به همت موسسه چاپ و نشر عروج، وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) منتشر شده است، تحقیقی مستند درباره شخصیت، سیره و آثار امام (ره) است که با رویکردی علمی - پژوهشی تهیه و تنظیم شده است. ▫️ویژگی این کتاب از نظر شیوه بیان و گزارش مطالب و مباحث که در 30 فصل و باعناوین بسیار تنظیم شده، این است که به جای ذکر منابع متعدد مطالب، همه آن‌ها به مقاله‌های مربوط در اصل دانشنامه امام خمینی (ر.ه) ارجاع و مستند شده است تا افزون برمعرفی همه مدخل‌های اصلی دانشنامه و مستندسازی مطالب این کتاب، پیگیری تفصیلی و مستند هر مطلب، به ویژه برای پژوهشگران آسان باشد. 📘 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت یازدهم] طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم.... ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد... ◽ حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد. پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت: - پاشو بریم پیش آقا محسن! - وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و... - وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟ بهاره خندید و گفت: - واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد! - برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟ - آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و.. - نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار! - واقعا دیگه وات.... بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود... ◽ طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
سلام و ادب عرض خوش آمد گویی به اعضای جدید خوش آمدید💐💐 ✨همراهان جدید می توانند با ارسال پیام به ایدی استاد در دوره شرکت کنند. 👇👇👇 @ahmadiashgabadi ✨✨کاملا رایگان 📘 💐 @elmikowsar
🔸مردی در حضور امام کاظم، به امام علی(علیهماالسلام) توهین کرد. همراهان امام خواستند به او حمله کنند، اما امام نگذاشت. بعدِ مدتی به مزرعه‌ی آن مرد رفت. تا امام کاظم را دید شروع به داد و بیداد کرد: «مراقب باش محصولم را لگدمال نکنی!» امام به او نزدیک شد و با خوشرویی پرسید: + چقدر خرج کاشت مزرعه کرده‌ای؟ -۱۰۰ دینار +چه اندازه از آن برداشت خواهی کرد؟ -غیب نمی‌دانم. +امید داری چه اندازه از آن برداشت کنی؟ -۲۰۰دینار امام ۳۰۰ دینار به او داد و گفت: «این ۳۰۰ دینار برای توست و محصولت هم برای خودت.» این را فرمود و به سمت مسجد حرکت کرد. مرد که تحت تأثیر این مهربانی قرار گرفته بود خودش را زودتر به مسجد رساند، با دیدن امام کاظم بلند شد و این آیه را بلند خواند: «اللَّه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِ‌سَالَتَهُ؛ خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد.» 🔴شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام را به همه شیعیان تسلیت عرض می‌کنیم.🏴🏴🏴 📜بغدادی، خطیب. تاریخ بغداد. ج. ۱۳. 💐 @elmikowsar
🔺 چه زیانی به تو می‌رسد اگر در دست تو مرواریدی باشد و مردم بگویند سنگریزه است؟ و چه سودی برای تو دارد اگر در دستت سنگریزه‌ای باشد ولی مردم بگویند مروارید است؟ ✨ امام کاظم علیه‌السلام 💐 @elmikowsar ☄️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمری‌زدیم‌از‌دل‌صدا‌ باب‌الحوائج‌را💔 صابر🎙 علیه السلام 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴 سه هدف اصلی در زندگی سیاسی_مبارزاتی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ▪️ گوشه‌ای از زندگی سیاسی-مبارزاتی امام موسی کاظم علیه السلام در کلام رهبر انقلاب اسلامی 📚 برگرفته از کتاب انسان ۲۵۰ ساله علیه السلام علیه السلام 💐 @elmikowsar
حضرت ابراهیم علیه السلام طوری برنامه‌ریزی شده و حساب شده، بت‌پرستان را نهی از منکر کرد که از زبان خودشان اعتراف گرفت: «تو كه می‌دانى اين بت‌ها نمی‌توانند سخن بگویند...» 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید همت: هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را میکوبد، همانجا جبهه ی خودیست! 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت یازدهم] طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم.... ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد... ◽ حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد. پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت: - پاشو بریم پیش آقا محسن! - وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و... - وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟ بهاره خندید و گفت: - واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد! - برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟ - آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و.. - نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار! - واقعا دیگه وات.... بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود... ◽ طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar