eitaa logo
کانال علمی پژوهشی کوثر
1.4هزار دنبال‌کننده
651 عکس
325 ویدیو
40 فایل
کانال علمی پژوهشی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای علمی و پژوهشی ایجاد شده است. سفارش تبلیغات @Whc_ir راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Whc_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📢معرفی کتاب به مناسبت دهه فجر 🔻کتاب امام خمینی (ره) احیاگر ارزش‌های اسلامی/نوشته الهام خاضعی‌نیا این کتاب که به همت موسسه چاپ و نشر عروج، وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) منتشر شده است، تحقیقی مستند درباره شخصیت، سیره و آثار امام (ره) است که با رویکردی علمی - پژوهشی تهیه و تنظیم شده است. ▫️ویژگی این کتاب از نظر شیوه بیان و گزارش مطالب و مباحث که در 30 فصل و باعناوین بسیار تنظیم شده، این است که به جای ذکر منابع متعدد مطالب، همه آن‌ها به مقاله‌های مربوط در اصل دانشنامه امام خمینی (ر.ه) ارجاع و مستند شده است تا افزون برمعرفی همه مدخل‌های اصلی دانشنامه و مستندسازی مطالب این کتاب، پیگیری تفصیلی و مستند هر مطلب، به ویژه برای پژوهشگران آسان باشد. 📘 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت یازدهم] طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم.... ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد... ◽ حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد. پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت: - پاشو بریم پیش آقا محسن! - وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و... - وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟ بهاره خندید و گفت: - واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد! - برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟ - آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و.. - نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار! - واقعا دیگه وات.... بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود... ◽ طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
سلام و ادب عرض خوش آمد گویی به اعضای جدید خوش آمدید💐💐 ✨همراهان جدید می توانند با ارسال پیام به ایدی استاد در دوره شرکت کنند. 👇👇👇 @ahmadiashgabadi ✨✨کاملا رایگان 📘 💐 @elmikowsar
🔸مردی در حضور امام کاظم، به امام علی(علیهماالسلام) توهین کرد. همراهان امام خواستند به او حمله کنند، اما امام نگذاشت. بعدِ مدتی به مزرعه‌ی آن مرد رفت. تا امام کاظم را دید شروع به داد و بیداد کرد: «مراقب باش محصولم را لگدمال نکنی!» امام به او نزدیک شد و با خوشرویی پرسید: + چقدر خرج کاشت مزرعه کرده‌ای؟ -۱۰۰ دینار +چه اندازه از آن برداشت خواهی کرد؟ -غیب نمی‌دانم. +امید داری چه اندازه از آن برداشت کنی؟ -۲۰۰دینار امام ۳۰۰ دینار به او داد و گفت: «این ۳۰۰ دینار برای توست و محصولت هم برای خودت.» این را فرمود و به سمت مسجد حرکت کرد. مرد که تحت تأثیر این مهربانی قرار گرفته بود خودش را زودتر به مسجد رساند، با دیدن امام کاظم بلند شد و این آیه را بلند خواند: «اللَّه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِ‌سَالَتَهُ؛ خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد.» 🔴شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام را به همه شیعیان تسلیت عرض می‌کنیم.🏴🏴🏴 📜بغدادی، خطیب. تاریخ بغداد. ج. ۱۳. 💐 @elmikowsar
🔺 چه زیانی به تو می‌رسد اگر در دست تو مرواریدی باشد و مردم بگویند سنگریزه است؟ و چه سودی برای تو دارد اگر در دستت سنگریزه‌ای باشد ولی مردم بگویند مروارید است؟ ✨ امام کاظم علیه‌السلام 💐 @elmikowsar ☄️
سفره موسی بن جعفر. حب الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۶_۱۱_۴۶_۱۸_۹۳۵.mp3
4.49M
عمری‌زدیم‌از‌دل‌صدا‌ باب‌الحوائج‌را💔 صابر🎙 علیه السلام 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴 سه هدف اصلی در زندگی سیاسی_مبارزاتی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ▪️ گوشه‌ای از زندگی سیاسی-مبارزاتی امام موسی کاظم علیه السلام در کلام رهبر انقلاب اسلامی 📚 برگرفته از کتاب انسان ۲۵۰ ساله علیه السلام علیه السلام 💐 @elmikowsar
حضرت ابراهیم علیه السلام طوری برنامه‌ریزی شده و حساب شده، بت‌پرستان را نهی از منکر کرد که از زبان خودشان اعتراف گرفت: «تو كه می‌دانى اين بت‌ها نمی‌توانند سخن بگویند...» 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید همت: هر وقت در مناطق جنگی راه را گم کردید، به آتش دشمن نگاه کنید که کجا را میکوبد، همانجا جبهه ی خودیست! 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت یازدهم] طاهره با آرامشی که همیشه داشت تلفن همراهش را برای تماس با خواهرش برداشت، اما به جز «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد» صدای دیگری نمی آمد... در همین زمان یاد اتفاقات روز قبل افتاد که به خواهرش گفته بود «بهرام خان بی بهرام خان، بابا و مامان و ببین بعد این همه سال جداشدن اینم وضع ماست، ازدواج مگه الکیه»؛ «نه دولکیه یادت رفته، مامان می گفت یه سال نامزد بودن بعد هزار مشاوره و کوفت و زهر مار ازدواج کردن و بعد این شده نتیجش، من فقط می دونم دوست داشتن مهمه، اعتماد و گذشت و باید باهم بسازیم.... ساعت نزدیک اذان ظهر روز جمعه بود که تلاش های طاهره برای پیدا کردن خواهرش بی نتیجه ماند، با سرعت شال و کلاه کرد و به طرف خانه ی مادری به راه افتاد... ◽ حسنا و بهاره که کاری از دستشان بر نمی آمد سردرگوشی مشغول وب گردی بودند و حسنا دوباره پوستر جذب طلبه را نگاه کرد و مشغول تحقیق شد. پس از یک ساعت ناگهان از جا بلند شد، رو به خواهرش کرد و گفت: - پاشو بریم پیش آقا محسن! - وات؟ حالا یه شوخی کردم ازدواج و... - وات و مات، ازدواج چیه دیونه! سوال دارم؟ بهاره خندید و گفت: - واویلا! نکنه میخای طلبه شی، چقدم بهت میاد! - برو خودتو مسخره کن، حالا میای یا تنهایی برم؟ - آبجی انگار قول و قرارت یادت رفته، باهم بریم سریه کار و... قولت به بابا چی، پول و خرجی و.. - نه یادم نرفته، نهایتش توهم باهام میای طلبگی! یه شیفتم میریم سرکار! - واقعا دیگه وات.... بهاره این را گفت وارد اتاق شد و در را چنان محکم بست که ستون های ساختمان لرزید....، حسنا تازه مثل کلافی سردرگم به اولین مشکل برخورد کرده بود... ◽ طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شده که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
⭕️فراخوان جذب استاد راهنما و داور پایان‌نامه سطح ۳ استان اردبیل ✅ در رشته های👇 ✔️تفسیر و علوم قرآنی ✔️فقه و اصول ✔️مشاوره خانواده با رویکرد اسلامی 🔴🔴🔴جهت اطلاع از شرایط جذب اساتید راهنما و داور به پوستر مراجعه نمایید. 🗓 زمان ثبت نام: 1402/11/5 لغایت 1402/12/20 💢جهت ثبت نام لطفا تصاویر مدارک مندرج در پوستر را همراه با رزومه به شناسه ایتای @Ammar12313 یا آدرس ایمیل hoze1alzahra@gmail.com ارسال فرمایید. 💐 @elmikowsar
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️ 💐 @elmikowsar
4_5942584911876588153.mp3
1.91M
🔻با دورریزِ غذای یه سالِ ایرانی‌ها می شه 15 میلیون گرسنه رو سیر کرد... 🔸چرا این همه تاکید قرآن روی اسراف نکردن، اثری رومون نداشته؟👆 💐 @elmikowsar
وقتی تمام تلاشمان را روی اصلاحِ یک منکر می‌گذاریم و اصلاح دیگر منکرات را فراموش می‌کنیم، از دین یک کاریکاتورِ خنده‌دار کشیده‌ایم! ✨ 💐 @elmikowsar
! فصل اول[قسمت دوازدهم] طاهره بعد از فلکه دوم تهران پارس از اتوبوس واحد پیاده شد و به طرف خانه مادری به راه افتاد،اصلا حواسش نبود به کدام سمت می رود، دل شوره و نگرانی تمام وجودش را فرا گرفته بود، نمی دانست با وضعیت روحی مهسا دیگر با کجا تماس بگیرد،طلاق مادر، ازدواج مجدد پدر آن هم پس از چند هفته جدایی، خواستگاری بهرام زیر درخت بید مجنون پارک و در همین حال گفتگوهایش با مهسا را مرور می کرد:«ببین آبجی،عشقی خوبه که به وصال نرسه وقتی رسید دیگه اسمش عشق نیست،عشق یعنی نرسیدن!»؛ «وا! آبجی چه حرفای می زنی یعنی عاشق بشم بعد ازدواج نکنم چه لذتی داره دقیقا!؟»؛ «عاشقی لذتش به همینه! تا ازدواج کنی و برسید بهم اختلافا شروع میشه و عشق میره که بره»؛«پس به نظر تو باید چه کار کنم،اگه عاشق نشم؟»؛«باید دوست داشتن رو جایگیزین عشق کنی و. در همین زمان به پارکِ نزدیکِ منزل مادری رسید و دیدجمعیتی دور دختری حلقه زدند و صدای همهمه بلند است سراسیمه به طرف جمعیت دوید و شروع به مهسا گفتن کرد و خود را به دختر رساند،اما ناگهان گرمای دستی را روی شانه اش احساس کرد، با چشم های که اشک هایش سرازیر شده بود سریع برگشت چند ثانیه به صورت خواهرش خیره شد و محکم در آغوشش کشید. تازه معنی بودن یا نبودن را فهمید، تازه دانست دنیا ارزش بحث و دعوا ندارد، اگر هم اختلاف نظری باشد با گفتگو حل می شود نهایتش این است که طرف خودش تجربه می کند. همانطور که صدای آمبولانس به گوش می رسید دخترها از جمعیت جدا شدند و دست در دست هم به طرف خانه مادری قدم برداشتند که ناگهان... . 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای احمدیان به نام احمد صلوات هر دم به هزار ساعت از دم صلوات از نور محمدی دلم مسرورست پیوسته بگو تو بر محمد صلوات ❣️🌼 ❣️🌼 ❣️🌼 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نواختن نقاره شادی به مناسبت عید سعید مبعث در حرم مطهر امام رضا(ع) 🌸 عید بزرگ مبعث مبارک باد 💐 @elmikowsar
🌟 توجه توجه همراهان گرامی که تازه برای شرکت در دوره اعلام آمادگی کردند، پاسخ های تمرین درس اول را برای ایدی زیر ارسال کنند و سپس درس های دیگر....👇👇👇👇 @ahmadiashgabadi . 💐 @elmikowsar
🔰بزرگترین نابغه تاریخ بشر 🖋خانم کارن آرمسترانگ نویسنده و پژوهشگر انگلیسی‌ و دانش آموخته دانشگاه آکسفورد در کتاب «محمد: زندگی‌نامه پیامبر اسلام» بیان می‌دارد: ❇️ اگر ما محمد[ص] را از همان دیدگاهی که چهره‌های بزرگ تاریخی را می‌نگریم ببینیم، به راحتی به این باور خواهیم رسید که او بزرگترین نابغه طول تاریخ بشر بوده است. 📗منبع؛ کتاب محمد (ص) ، کارن آرمسترانگ، ترجمه کیانوش حشمتی، انتشارات حکمت، صفحه ۳۸ 🌸 عید مبعث بر همه مسلمانان مبارک 💐 @elmikowsar
! فصل اول [قسمت سیزدهم] همانطور که صدای آمبولانس به گوش می رسید دخترها از جمعیت جدا شدند و دست در دست هم به طرف خانه مادری قدم برداشتند که ناگهان بهرام از پشت درخت به آنها نزدیک شد. طاهره رو به او کرد و گفت: - آفرین پسر! آفرین! مهسا عقل نداره تو دیگه چرا؟ بهرام با همان آرامش اعصاب خُرد کنِ همیشگی، پیپ را از روی لبش برداشت و پاسخ داد: - چی شده مگه؟ اومدیم صحبت کنیم دیگه! خیلیم عاقله! طاهره خواست بحث را ادامه دهد اما یاد چند دقیقه پیش افتاد، اگر به جای آن دختر که با قرص خودکشی کرده بود خواهرش کفِ پارک دراز کشیده بود، چه می شد! چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: - خب پس که اینطور، الان باهم بریم خونه مامان و صحبت کنیم، دیگه تا صحبتی نکردیم لطفا باهم بیرون و... پس چند دقیقه پیاده روی طاهره زنگ در خانه مادری را زد و همگی وارد حیاط شدند. ◾ آنطرف هنوز بین آبجی ها شکراب بود و حسنا با اولین مشکل، مثل کلافی سردرگم شده بود و نمی دانست چه کاری باید انجام دهد. پس از این که طاهره تماس گرفت و خبر خوش پیدا شدن مهسا را داد، با همین بهانه در اتاق را باز کرد و گفت: - ابجی! هنوز که چیزی نشده، طلبه شدن مگه به این راحتیه، آزمون و امتحان داره، بعدم هنوز تصمیم نهایی نگرفتم فقط دارم تحقیق می کنم! - باشه قبول، فقط بگو ؟ حسنا چند دقیقه سکوت کرد و گفت..... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar
9⃣4⃣ 🎁به‌مناسبت عید سعید مبعث پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم کلیه محتوای نرم‌افزار پژوهش‌یار شد.😍 📥دریافت از بازار: cafebazaar.ir/app/?id=pajouheshyar.taybad&ref=share 📥دریافت از مایکت: myket.ir/app/pajouheshyar.taybad . 💐 @farhangikowsar