خب این از کشمیر
برگردیم سر بحث خودمون
جد امام خمینی از نیشابور میرن کشمیر هند
برای تبلیغ دین، ایشون اونجا به اسم دینعلیشاه شناخته میشده.
این آقای دینعلیشاه اونجا بچهدار میشه و اسمشو میذاره سید احمد. دینعلیشاه بعدا هم همونجا و بهدست مخالفین خودش شهید میشه.
سید احمد بعدها مهاجرت میکنه میاد عراق و بعد از عراق میاد خمین.
اسم پسر سیداحمد، سیدمصطفی بوده
سید مصطفی باز میره عراق که درس بخونه و بعد از مدتی برمیگرده خمین.
و اینجاست که سیدمصطفی
در خمین بچهدار میشن و اسمش رو میذارن آقا روح الله
یه تیم امدادی از اسراییل میاد ترکیه
که یعنی کمک بدن به زلزلهزدهها
اونجا یه نسخه خطی پیدا میکنن
برمیدارن میبرن تلآویو.
بعد قضیه لو میره، مجبور میشن برگردونن😂
🆔 @EmadDavari
36.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موندنیترین رفیق من امام حسین❤️
سرود جدیدی که
میخوایم باهاش بترکونیم ایشالا💪
نسخهی صوتی👇
eitaa.com/emaddavari/1127
🆔 @EmadDavari
سرود رو توی مدرسهتون اجرا کردین
ویدیوش رو بفرستین منم بذارم تو کانال🌱✌️
الان دارم از سر ضبط بر میگردم
حق من نیست که شغالخون بیام خونه😐
هشتگ #سختی_کار😂
الحمدلله امشب سومین جلسهی دورهی پهلویمون رو ضبط کردیم.
دو جلسهی اول رو البته دربارهی قاجار حرف زدیم و دوران سلاطین قجری رو یه مرور کلی کردیم🤷♂
از امشب ولی دیگه عملا وارد مقدمهی دوران پهلوی شدیم، ریز و جزیی💪
انشاءالله که مفید باشه✌️
تو راه اومدم ساندویچ بگیرم
تا اومد بذاره توی پلاستیک
یهو یه کیسه از جیبم درآوردم
گفتم بذارین تو این😌
گفت إ یادم رفته بود شما دوستدار محیط زیستین💪
خیلی حس خوبیه به این قرتیبازیا بشناسنتا😉
میدونین چیه؟
وقتی فقط یه پلاستیک از بقاله نمیگیری
اون لبخند رضایتی که میزنه
روزتو میسازه.😊
وقتی تو رانندگی سرعتو کم میکنی و دستتو به نشونهی «بفرمایین» میاری بالا تا عابره رد بشه. اون دست تکون دادنش به نشونهی «تشکر» کلی انرژی مثبت بهت میده❤️
گاهی کارهای کوچیک بیشتر از اینکه به دیگران حال بده، حال خود آدمو خوب میکنه☺️
یه بار تو یه سفر چند روزهای
از بقال سرمحل خرید میکردم.
روز سوم چهارم بود که رفتم خرید
دختر خانم فروشنده وقتی داشت حساب میکرد یهو خیره شد به یه نقطه و با خودش تکرار کرد؛
برای ایشون نباید پلاستیک بذارم😂
به اینجور افراد میگن #پسماند_صفر
یعنی آدمهایی که زباله تولید نمیکنن.
هرچند من خودم فعلا یه پسماند صفر نیستم
ولی پسماند صفرها شدیدا برام قابل احترام و عزیزن✌️
بعضی از این عزیزان معلم
گویا به نون حلال خیلی اعتقادی ندارن
بابا حداقل دروغ به بچههای مردم نگین
این نونی که میخواین بدین زن و بچتون بخورن رو حروم نکنین.
#از_معلمتون_بپرسین
#قدس
🆔 @EmadDavari
41.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین الان
از خیابونهای قشنگ اصفهانمون😌
#من_یه_دوستی_دارم 🌱
صد هزار تا مرید و دوستدار رضاخان
دور هم جمع شدیم
اونوقت باید توتون فقط یه نفر پیام بده و مناسبت امروز رو یادآوری کنه؟؟🤔
هدایت شده از عماد دولتآبادی
چی شد که یه افسر معمولی به اسم رضاخان از قزوین راه افتاد اومد تهران و شد شاه؟
داستانش رو میتونی از اینجا بخونی👇
eitaa.com/emaddavari/44
کوتاه و مختصر❤️
البته قبلا داستان به قدرت رسیدن رضاخان رو گفتیم؛
اگه سختتون نیست که
این آگهی رو تُخس بفرمایین تو ایتا
برای اونایی که میدونین خواهانن
(دستای بلوریتون طلا✌️)
🔺یکی از افسران ارشد ارتش قزاق
به اسم سرهنگ باقرخان مویان میگه:
◽️با رضاخان میرپنج در یکی از خیابانهای قزوین قدم میزدیم. رضاخان گفت:
«ما باید دست به دست یکدیگر دهیم، کشور عزیزمان را از این بدبختی نجات دهیم و دیگر اجازه ندهیم که اجانب در آن تسلط داشته باشند...»
منِ از همهجا بیخبر نیز هیجانی شدم و گفتم:
«تا جان در بدن دارم، از پیشرفت این منظور مقدس خودداری نخواهم کرد.»
◽️کمی بعد نزدیک گراندهتل قزوین رسیدیم، رضاخان گفت: «من در این میهمانخانه با یکی دو نفر وقت ملاقات دارم، شما درب مهمانخانه بایستید تا من برگردم.»
◽️رضاخان از پلهها بالا رفت، نیمساعتی طول کشید. من نیز آهسته از پلهها بالا رفتم و بهجستجوی رضاخان از شکافِ دربِ اتاقها نگاهی دزدانه میانداختم. تا اینکه دیدم رضاخان با ژنرال آیرنساید و یکی دونفر از افسران انگلیسیِ دیگر مشغول مذاکره است؛ پس از آن پایین آمدم، رضاخان نیز تقریبا نیمساعت بعد پایین آمد.
◽️در بین راه رضاخان، گفت:
«باید همهی افسران قزوین و تهران با هم متحد شوند، بیگانگان را از ایران خارج کنند و ایرانیان اجنبیپرست را هم معدوم سازند.»
◽️این اظهارات تا اندازهای سوءظن مرا برطرف کرد. دو روز بعد میخواستم برای دیدن خانواده به تهران بروم. هنگام حرکت رضاخان مرا دید و گفت:
«در تهران با افسران ارشد قزاق مذاکره کنید تا -وقتی به تهران رفتیم- با ما همکاری نمایند» من در پاسخ رضاخان گفتم: «با افسران ژاندارمری هم مذاکره کنم؟» رضاخان گفت: «خیر، خیر، ابدا لازم نیست؛ زیرا کسانی دیگر با آنها مذاکره کردهاند، از طرف آنها خاطرجمع هستیم».
◽️به تهران رفتم، وقتی داشتم به قزوین بازمیگشتم، رضاخان را دیدم که با ۲۵۰۰ نفر قزاق، عازم تهران است. من نیز به آنان ملحق شدم.»
منبع: تاریخ بیست ساله، ج۱، ص ۲۱۱
تصویر گراند هتل قزوین (اینجا)
#عماد_داوری_دولتآبادی | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11