eitaa logo
عماد دولت‌آبادی
79.5هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
943 ویدیو
7 فایل
نویسنده‌هه به نخست‌وزیر گفت؛ شماها دو روز پشت این میز می‌شینین ولی قلم همیشه دست ما نویسنده‌ها می‌مونه💪 عمادم، یه نویسنده تبلیغات: @ads100 ارتباط با خودم: @edolatabadi دو تا تیک نمی‌خوره ولی می‌خونم امکان پاسخ‌گویی ندارم💔 ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا عدو سبب خیره میشه فال اسیری توی مسیر عراق، سیدجمال الدین اسد آبادی رو می‌بینه. سیدجمال یه نامه بهش میده تا ببره برسونه به دست مرجع تقلید وقت،‌ یعنی میرزای شیرازی. میرزای شیرازی در شهر سامرای‌ عراق مستقر بوده‌
میرازی شیرازی، اول چند نامه به ناصرالدین شاه میده و نصیحتش می‌کنه. و میگه؛ اجرای این قرارداد، منافی صریح قرآن مجید است، استقلال مملکت را از بین می‌برد و نظم مملکت را مختل می‌کند.
شاه میگه؛ به هرحال ما قرارداد نوشتیم و دولت نمیتونه این قرارداد رو لغو کنه. میرزای شیرازی جواب میده که؛ اگه دولت نمیتونه، ملت می‌تونه و من بخواست خدا این قرارداد رو به‌هم میزنم. و نهایتا حکم تحریم مصرف توتون و تنباکو رو صادر می‌کنه، همین نیم‌خط؛ امروز، مصرف توتون و تنباکو به هرشکل ممکن، در حکم جنگ با امام زمان است.
آقا کل ممکلت قلیون‌هارو میشکنن حتی میگن شاه میاد توی حرم سرای خودش و می‌بینه دارن قلیون‌هارو جمع می‌کنن. از سوگلیش می‌پرسه، چرا داریم جمع میکنین قلیونارو؟ سوگلی میگه چون قلیون حرام شده شاه میگه کی حرام کرده؟ سوگلی میگه همونی که منو به شما حلال کرده😐😂
و خلاصه اینطوری میشه که امتیاز توتون و تنباکو در عمل شکست می‌خوره. انگلیسی‌ها اول میخواستن با امتیاز رویتر روی ایران مسلط بشن، داستانش رو قبلا گفتیم که با حکم ملاعلی کنی این امتیاز لغو شد. شونزده سال گذشت و انگلیسی‌ها تلاش کردن با امتیاز توتون و تنباکو روی ایران مسلط بشن، که این برنامه هم با حکم میرزای شیرازی شکست خورد.
تامام تامام😎
عماد دولت‌آبادی
ولی مردم شریف و عزیز و وطن‌دوست و انقلابی و درجه یک و نازنین و جان‌برکف و فداکار اصفهان، ابدا کوتاه
آقانجفی هم داستانای قشنگی با ظله‌سلطون، پسر ناصرالدین شاه داره قبلا‌ گفتیم دوتاشو 👈 اینجا
کسی هست؟
خیلی‌هاتون هستین که🙈
فکر کردم فقط خودم خواب‌ ندارم😐
عماد دولت‌آبادی
از پنج عصر مشغولم برای داستان امشب🙈 ببخشین دیگه اگه دیر شد😔
امشب تولد مونا بود؛ تولد مونا و محمد. دوقلوئن آخه مونا یه پستی گذاشته بود به مناسب تولدشون، گفتم یه تیکه‌شو براتون بذارم: وقتی من و محمد کوچیک بودیم مامانم همیشه از حق برامون می‌گفت... از سرزمین‌مون، از خونمون... مامانم به ما یاد داد که با صدای بلند از حق‌مون دفاع کنیم و نترسیم. مامانم به ما یاد داد که از خودمون بگیم و بنویسیم. اون به ما مبارزه رو یاد داد و من مطمئنم این نکبت به‌زودی تموم میشه... ان‌شاءالله که باشیم و ببینیم.