🌱تشریف دارین؟؟
پیشاپیش بابت مکدر شدن اوقات شریفتون،
عذر میخوام؛
دوستانِ دلنازک، از داستان امشب بگذرن.
عضو کانال بشین 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
▫️۱۰۵ سال پیش، یعنی در زمانِ پدربزرگِ باباهامون؛
کشورهای اروپایی با هم درگیر شدن، این درگیری بزرگترین جنگ تاریخ رو رقم زد و طرفینِ جنگ، کمکم پای ایران رو هم کشیدن وسط.
▫️جنگ بین اروپاییها بود؛
ایران نه سرِپیاز بود نه تهِپیاز، ولی دستآخر بیشترین قربانی رو همین ایران داد.😔
▫️در جریان این جنگ، قحطیِ بزرگی، دامنگیرِ ایران شد. فاجعهای که خوندنش تنِ آدمو میلرزونه.
▫️تلفات قحطی اونقدر زیاد بود که میگن جنازههای مردم توی کوچه و خیابون، روی هم تلمبار میشد.
🔺پدربزرگم از قول پدرشون میگفتن؛
▫️قحطی به شکلی بود که مردم از شدتِ گرسنگی میمردن، و خیلیها چون میدونستن به زودی میمیرن، خودشون رو به قبرستون میرسوندن، تا اونجا جون بدن؛ اینطوری احتمال دفن شدنشون بیشتر بود.
دکتر محمدقلی مجد توی کتاب «قحطی بزرگ» ابعاد این فاجعه رو بررسی کرده، کتاب حدودا ۳۵۰ صفحست و من خلاصش رو در ششهفت صفحه توی کتابم آوردم.
در ادامه گزارشی از این قحطی رو از زبون افراد مختلف میخونیم؛
یکی از دیپلماتهای آمریکایی میگه؛
▫️خرداد ۱۲۹۷ به ایران رفتم، قحطی بیداد میکرد. از مرز که رد شدیم، روی یکی از کامیونها مشغولِ ناهار شدم. غذا کنسرو لوبیا بود، درِ قوطی رو باز کردم و
یه قاشق از روش برداشتم و انداختم دور.
چون بهنظرم مناسبِ خوردن نبود.
▫️یکدفعه مردم گرسنهای رو دیدم که دورمون جمع شدن. دهها زن و مرد بهطرف همون یه قاشق لوبیا هجوم بردن. هر کدوم مشتی از خاک که فکر میکردن داخلش لوبیاست رو بر میداشتن و دهن میذاشتن.
▫️اونا مثل حیوونای وحشی به غذای ما نگاه میکردن، باهم میجنگیدن تا بتونن قوطیِ کنسروِ خالیِ مارو به چنگ بیارن. بعد انگشت و زبونشون رو مثل دیوونهها داخل قوطی میکردن تا شاید یه چیزی گیرشون بیاد. غالبا دست و زبونشون رو هم میبریدن، ولی براشون مهم نبود.
▫️به چشم خودم افرادی رو دیدم که تو جادهها جون دادن، آدمایی رو دیدم که سِرگین حیوونات و علفای صحرا رو میخوردن.
▫️آزار دهندهتر، پیکرهای نیمهجونی بود که کنار جادهها زیرِ آفتابِ داغ افتاده بودن، مگسها دور چشماشون جمع شده بودن و از دهانهاشون برگ و علف بیرون مونده بود. حتی توان خوردن هم نداشتن.
سفیر آمریکا میگه:
▫️توی کرمانشاه کمبود غله اونقدر شدید بود که خاک سفید رو با آرد قاطی میکردن تا حجم بیشتری پیدا کنه.
خبرنگار روزنامهی رعد میگه؛
▫️با چشم خودم دیدم توی تهران، مردم از قصابی، خونِ گوسفند میگیرن برای خوردن. حتی گوشت و پوست و استخونِ شترِ مرده هم دور ریخته نمیشه. دستکم روزی صدنفر تو معابر تلف میشن.
روزنامهی ستارهی ایران مینویسه:
▫️بسیاری از مردم روستا به امید غذا و سرپناه به شهر اومدن. اینجا به عاشورای تمام عیاره. هزاران زن گرسنه با کودکانی لرزان، جلوی نونواییها جمع میشن، بدون اینکه چیزی دستشون رو بگیره میرن و با وجود این سرمای گزنده، توی خیابونهایی که مملو از اجساد مردگان هست به جستجوی خودشون ادامه میدن.
یه دیپلمات انگلیسی میگه؛
توی انزلی، تکه نونی به یه پسربچه دادم، مردمِ گرسنه طوری بهش حمله کردن که نزدیک بود زیر دست و پا بمیره. میشه گفت وحشیانه، ولی صد رحمت به وحشیها!
▫️اجساد چروکیدهی مردم از زن و مرد توی معابر افتاده، میون انگشتانشون علفهایی پیداست که از کنار جاده کندن، چهار دست و پا بهطرف ماشینا میخزن و برای یه لقمه نون التماس میکنن.
▫️مردم فلان روستا، مثل کوتولههاییان که ماهها گرسنگی اونارو به مشتی گرگ وحشی و بیتاب تبدیل کرده. توی چشماشون، برق حیواناتِ وحشیِ بهدامافتاده رو میشه دید. زندهها گیاهخوار شدن و مثل حیوونات، علفهای روزی زمین رو میخورن.
یکی دیگه از خبرنگارهای خارجی میگه؛
▫️بعضی از مردم حتی به خوردن گوشت آدم رو آوردن. قربانیها، کودکانی هستن که از بازار دزدیده میشن، مادرها میترسن بچههاشون رو تنها بذارن و برن دنبال نون. مامورای دولتی مادر و دختری رو گرفتن که دختر هشتسالهای رو کشتن و حالا داشتن میپختنش.
این مختصر گزارشی از قحطی بزرگ اون روزه.
اینکه چی باعث شد این قحطی درست بشه.
بمونه برای فردا قبل از ظهر.
به امید خدا❤️
ادامهی داستان👇
https://eitaa.com/emaddavari/215
۱۰۵ سال پیش، در زمان پدربزرگِ باباهامون
یه قحطی بزرگی ایران رو میگیره
تو این قحطی؛
نیمی از جمعیت ایران تلف میشن.
داستانش رو از اینجا بخون👇
eitaa.com/emaddavari/193
عماد دولتآبادی
۱۰۵ سال پیش، در زمان پدربزرگِ باباهامون یه قحطی بزرگی ایران رو میگیره تو این قحطی؛ نیمی از جمعیت ای
پست معرفی داستان امشب
ممنون میشم بفرستین برای بقیه
زحمتتون🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سری کلیپهای جیگر خنککنِ اینشکلی داره دستبهدست میشه.
هرچند اول باید اصالت این کلیپها سنجیده بشه ولی برفرضِ صحت، انجامِ اینکارها و واداشتنِ متهم به چنین حرفهایی؛
🔺هم خلاف اخلاقه
🔺هم خلاف قانونه
🔺و هم خلاف شرع
▫️انقلابی اونه که از احکام اسلام؛ نه یه قدم جلو بیفته، نه یه قدم عقب.
▫️یبار آقا فرمودن یکی از ویژگیهای حاج قاسم این بود که توی میدون جنگ، حواسش به حدود و احکام شرعی بود.
▫️دیروز هم مجددا فرمودن مجازات مجرمین فقط با قوهی قضاییهاست.
پس؛
1⃣ با ذوقوشوق این کلیپهارو نبینیم.
2⃣ هرجا هستیم حواسمون باشه پامون از حدود شرعی جلوتر نره.
عماد داوری دولتآبادی | عضو شوید 👇
eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
عماد دولتآبادی
امشب داستانِ دلخراشِ قحطی رو داریم؛ ساعت ده قرارمون😒
من قرار بود قبل از ظهر ادامهی داستان قحطی رو بگم. ولی واقعا کارام عقب مونده🙈
اجازه بدین باشه برای شب☺️
بعد از چهار سال نشستم پای فوتبال
و بعد از هشت ماه نشستم پای تلویزیون
اینقدر من پرتم☺️
بچههای تیم ملی!❤️
سرود نخوندتون مارو ناراحت کرد؛
ولی از باختنتون خیلی بیشتر ناراحت شدیم.
اما مطمئن باشین
اونایی که با این کار، قند تو دلشون آب شد؛
از باختنتون خیلی بیشتر خوشحال شدن، خیلی.
عماد داوری دولتآبادی | عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
عماد دولتآبادی
▫️۱۰۵ سال پیش، یعنی در زمانِ پدربزرگِ باباهامون؛ کشورهای اروپایی با هم درگیر شدن، این درگیری بزرگتری
امشب ادامهی داستان قحطی رو داریم😒
تیکهی اول رو اگر نخوندین، بخونین و تشریف بیارین.
ساعت نه و نیم همینجا قرارمون🍀
عماد دولتآبادی
این مختصر گزارشی از قحطی بزرگ اون روزه. اینکه چی باعث شد این قحطی درست بشه. بمونه برای فردا قبل
▫️از دوسالِ قبلِ قحطی، خشکسالی شده بود؛
چشمهها آب نداشت، از بارون هم خبری نبود.
🔺تو این شرایط بود که پای طرفینِ جنگِ جهانی به ایران کشیده شد و بیش از صدهزار سرباز خارجی به ایران هجوم آوردن.
روسها از شمال، انگلیسیها از جنوب.
▫️بالاخره شیکم این صدهزار سرباز باید یه جوری سیر میشد. پس ماموران انگلیسی و روسی مشغول خرید گندم شدند. عمدتا هم انگلیسیها. هرجا هر غلهای پیدا میشد با بیشترین قیمت خریدار داشت، اولین خریدار انگلیسیها بودن.
▫️حتی گندم ایران رو به خارج کشور هم منتقل کردن. مقدار ذخایر ارزاق انگلیسیها در ایران رو تا پانصد هزار تُن گزارش کردن.
▫️انگلیسیها حتی برای نیروهایی که قرار بود در آینده به ایران اعزام بشن هم «خورد و خوراک» تهیه کردن.
▫️عجیبتر اینکه؛
در مواردی اگر مجبور میشدن از مواضع خودشون عقبنشینی کنن؛ انبار آذوقه رو آتیش میزدن تا به دست دشمن نیفته.
▫️حتی خود مسئولین دولتی با شاه وارد مذاکره شدن که گندمش رو بخرن و بدن تو بازار. بلکه بتونن بحران پایتخت رو کنترل کنن. ولی شاه حاضر نبود گندمش رو کمتر از قیمت گزاف مدنظرش، بفروشه.
▫️نمایندهی دولت وقتی نتونست شاه رو قانع کنه بهش میگه:
اعلی حضرت! در روز تاجگذاری که خدا رو شاهد گرفتین همیشه حافظ حقوق ملت ایران باشین، پیشونی مبارکتون به شدت عرق کرد، ناچار دستمالی از جیبتون درآوردین و عرقتون رو پاک کردین. وقتی رفتین دستمالتون روی میز جاموند. ما اون دستمال رو تا امروز به عنوان یادگاری نگه داشتیم. آیا مفهوم قَسَمی که اون روز خوردین همینه که امروز مردم تهران از گرسنگی توی کوچهها و معابر بیفتن ولی انبارهای سلطنتی از گندم پر باشه؟