eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
ثواب یهویی😍 رقم یکان روز تولدت چنده؟ واسه اون شهید ۱٠تا صلوات بفرست🎀 💚۱🧡شهید محسن حججی 💚۲🧡شهید ابراهیم همت 💚۳🧡شهید قاسم سلیمانی 💚۴🧡شهیده زینب کمایی 💚۵🧡شهیدابراهیم هادی 💚۶🧡شهید بابک نوری 💚۷🧡شهیدان گمنام 💚۸🧡شهید محمد حسین فهمیده 💚۹🧡شهید عباس دانشگر 💚٠🧡شهید محسن فخری زاده نشر بده تا از ثوابش جا نمونی 🙃🎀
+ یا ایُها‌.الذینَ‌آمَنو..🌿 - جانم..؟! + هروقت ندونستید ڪجا برید بہ سمت من بیایید.. :))) ..‌🌸 خودش‌.داره‌دعوتت‌میکنه‌ چطور‌دلت‌.میادنری..؟! نماز اول وقت🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•\• اگه دو چیز رو رعایت‌ ڪنے خدا را‌ نصیبتـ میکنه؛ یڪی‌ پُرتلاش‌ باش👊🏻 دوم‌ مُخلِص|✨ این‌ دو رو درستـ انجام‌ بدے خدا شهادٺ رو هم‌ نصیبت‌ میکنه..🌿 (🦋)
🔔 ⚠️ میکنی و میگی دیدم ڪه میـگم!! رفـــــیق مـــــــــن: اگه ندیده بودی ڪه بود مـثل خـدا سـتّار العـــیوب باش اگه چـــیزی هـم میدونی نگــــ🤐ـــــو! 🚫
دوام بیاور...🙃 حتۍ اگر طنابِ طاقتـ به باریڪ‌ترین رشتہ‌اش رسید✨ حتے اگر از زمین و زمانھ بریدێ🙂 حتی‌ اگر بہ بدترین شکلِ ممکن،کم آوردۍ🍁 ✨•°
سلام‌علیکم خدمت همه‌ی عزیزان شرمنده شما امروز بنده جایی دعوت بودم ، و نبودم عذر خواهی میکنم از کسانی که منتظر رمان بودن ان‌شاءالله امشب سه پارت گذاشته میشود . عذرخواهی از همه‌ی بزرگواران حلال کنید
💕 -نحن‌کهف‌لمن‌اِلتجاالینا ¦ماپناهگاهیم‌برای‌هرکس‌که به‌ماپناه‌آورد🌱...¦
دختران مومن سه ویژگے دارند : متــکبر ،بــخیل و تــرسو هستند! 🔺ﺍمیرالمؤمنین ﻋلے (علیه السلام) مے ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ : ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍے ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ... 🔹ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ : ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭیے ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ 🔹ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ؛ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨصے ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ 🔹ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﯾﻌﻨے ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ، ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ
از شیخ بهایی پرسیدند: خیلی سخت می گذرد چه باید کرد؟ شیخ گفت: خودت می گویی سخت می گذرد، سخت که نمی ماند! پس خدا را شکر که می گذرد و نمی ماند.... بگذارید و بگذرید، ببینید و دل مبندید، چشم بیاندازید و دل مبازید، زیرا دیر یا زود باید گذاشت و گذشت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 چاییو بردم گرفتم جلوی باباشاول سر تا پامو نگاه کردو بعد برداشت.به مامانش تعارف کردم مامانو باباش خیلی بد نگاهم میکنن به هیچ وجه حس خوبی بهشون ندارم رسیدم به آقای علوی کاملا ساکت و آروم یه چایی برداشت و گذاشت رو میز عسلیه جلوش ، رفتم نشستم رو تک مبل کنار مامانم باباش_ خب آقای زارعی موافقین جوونا برن صحبتاشونو بکنن؟ بابا_ زینب جان بابا بلند شو بلند شدم راه افتادم سمت اتاقم اونم پشت سرم اومد نشستیم.هیچ حرفی نمیزد تمام مدت فقط داشت عرق پیشونیشو پاک میکرد علوی_ شما حرفی ندارین؟ سرمو بلند کردم _ شما بفرمایین علوی_ خب راستش من فقط میتونم بگم خیلی ازتون خوشم میاد و تمام تلاشمو میکنم که خوشبختتون کنم...همین _ حرف دیگه ای ندارین؟ علوی_ خیر. حالا میخوام حرفای شمارو بشنوم یکم نگاهش کردم و بعد سرمو انداختم پایین شروع کردم به حرف زدن _ آقای علوی هر جوابی که من بدم شما قبول میکنین؟همونطور که سرش پایین بود با آرامش جواب داد_ خانم زارعی خواستگاری برای اینه که خانواده ها همدیگرو بشناسن،با خوب و بد هم آشنا بشن،اونوقت جوابی که دوست دارن بِدَن. هیچ اجباری وجود نداره با اینکه من دلم میخواد با شما ازدواج کنم اما حتی اگه شما جواب منفی هم بدید بازهم به تصمیمتون احترام میزارم و هیچوقت به این فکر نمیکنم که مشکل از من یا شماست. اینطور فکر میکنم که ما به درد هم نمیخوردیم.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 اینطور فکر میکنم که ما به درد هم نمیخوردیم آرامش عظیمی به قلبم رسوخ کرد، با این حرفش باعث شد از تصمیمم مطمئنتر بشم با کمی مکث جواب دادم _ ما به درد هم نمیخوریم سرشو بلند کرد و یکم نگاهم کرد آروم از جاش بلند شد علوی_ بسیار خب. پس ما زحمتو کم میکنیم منم از جام بلند شدم _ خواهش میکنم این چه حرفیه با هم رفتیم بیرون باباش_ چیشد؟ شیرینی بخوریم؟ علوی_ نه بابا جون. به توافق نرسیدیم باباش_ یعنی چی پسر؟ علوی_ هیچی فقط ما برای هم ساخته نشدیم مامانش از جا بلند شد گفت: خب پس ما دیگه مزاحمتون نمیشیم باباش هم بلند شد_ بله بهتره بریم هر سه تامون پشت سرشون رفتیم تا زمانی که دروازه بسته شد و رفتن مامان_ زینب چی به پسره گفتی که یه دفعه اینجوری کرد؟ _ هیچی. از خانوادش خوشم نیومد و.....کامل همرو براش گفتم . . محمد امشب فکرم خیلی درگیره هرجور خودمو سرگرم میکنم بازم فکرم میره سمت زینب و اون پسره که قرار بود امشب بره خونشون خواستگاری بابا_ کجایی تو پسر؟ با وحشت برگشتم سمت در _ بابا شما کی اومدین داخل؟ بابا_ از بس تو فکر بودی هرچی در زدم نفهمیدی سرمو انداختم پایین _ آره فکرم خیلی مشغوله نشست کنارم روی تخت و دستشو زد روی پام _ میدونم چته پسرم هم من و هم طاها هردومون این روزارو تجربه کردیم و الان هم نوبت به تو رسیده. هروقت حس کردی نیاز به دردو دل کردن داری ما دوتا هستیم..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....