eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن جان...💚 از راه دور مي‌دهم " آقای من سلام " اين شد زيـارت من و دل ، صحن وسرای تـو ♥️
ـــــــــــــــــــ♥️🍃 ❁•ڪاش‌‌نفسمون‌میذاشتـــــ ❁•یہ‌جورۍزندگۍمی‌ڪردیمـ... ❁•ڪه‌سال‌دیگہ‌همین‌موقعــ↓ ❁•بہ‌مـادرامون‌میگفتنـ... مـادر‌شهید :) #الهم‌ارزقنا‌شهادت✨🌸
💚 •حسن ای امام رحـمـت تو چـه داده‌ای گــدا را• •ڪه ز ياد خويش برده غــم ڪـل ما ســـوا را•
🕊🖤 میگُفت: وقتۍ‌همه‌چۍواستـ تیره‌و‌تآر‌‌میشھ خدا‌روبا‌این‌اسم صدا بزن ﴿یانورَ‌ڪُلِّ‌ نور﴾ :)🌿🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠💠💠💠💠💠💠 چادرۍ‌ها زهرایۍ نیستند ✋ اگر؛ پهلویشاݩ درد  نداشتہ باشد.😔💔 چادرۍ‌ها زهرایۍ نیستند✋  اگر؛ عدو را با سیاهۍ چادرشاݩ به خاڪ سیاه نکشانند. 😎 چادرۍ‌ها زهرایۍ نیستند✋  اگر؛ سیاهٹ چادرشاݩ حرمٺ خوݩ  را به عاݪمیاݩ ننمایاند. 😌 چادرۍ‌ها زهرایۍ نیستند ✋ اگر؛ منتظر یوسف گمگشتہ‌ای نباشند. 😭 چادرۍ‌ها زهرایۍ نیستند ✋ اگر فکرشاݩ، راهشاݩ، نگاهشاݩ، عشقشاݩ و حجابشاݩ  نباشد 😞 . . . •|♥|• 🇮🇷💪🏼 🖤🥀
تادستش را جلو آورد✋ یادش آمد که دست راست آقایش😔........ لبـیکـ یـا خـامـنهـ‌اے 🇮🇷💪🏼 🖤🥀 .ماسڪ.میزنم😷
امام حسن علیه السلام پس از شهادت پدرش اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام، در جمع اصحاب فرمود: شخصي از ميان شماها رفت که در گذشته مانند او نيامده است، و کسي در آينده نمي تواند هم تراز او قرار گيرد. [احقاق الحق ج۱۱ ص ۱۸۳]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 آره راست میگفت حتی دستمم تکون نمیخوردیاد آب افتادم اه حالا چطوری بخورمش خیلی تشنمه پسره_ بیا بخور با تعجب نگاهش کردم آبو گرفته بود جلوی دهنم پسره_ بخور دیگه مگه تشنت نبود سر به زیر گفتم _ چرا بیشتر آوردش نزدیک لبم آروم بدون اینکه نگاهش کنم شروع کردم به خوردن آب هر چند ثانیه مکث میکردمو دوباره میخوردم چون نه دوست داشتم و نه میتونستم یک سره سر بکشمش ....حین خوردن چشمم افتاد به اسمش روی لباس پزشکیش طاهاشمس ...هوف بالاخره تموم شد سرمو بلند کردم داشت نگاهم میکرد _ ممنون یه لبخند زد _ خواهش میکنم فکر کنم قیافم شده بود علامت سوال که خندش گرفت و زد زیر خنده طاها_ چیه چرا اینجوری نگاه میکنی خنده کردن بهم نمیاد؟ همینجور با دهن باز و چشمای گشاد شده از تعجب داشتم نگاهش میکردم وقتی قیافمو دید دوباره زد زیر خنده حالا نخند و کی بخندیه دفعه به خودم اومدم وایسا ببینم این داره به من میخنده؟ اخمام رفت تو هم _ به من میخندی؟ چند ثانیه دیگه خندید و وقتی دید دارم با اخم نگاهش میکنم خودشو یکم جمعو جور کرد ولی هنوز آثار خنده تو صورتش معلوم بود انگار داشت به زور خودشو کنترل میکرد اما قیافه ی جدی به خودش گرفت طاها_ من میرم یه چیزی بیارم بخورم تو هم اینجا بشین تا خوب بشی تا من بر نگشتم حق رفتن نداری یادت باشه با اخم به رفتنش نگاه کردم _ پسره ی سه نقطه ،بی ادب ،بی تربیت ،بی نزاکت .......خر هشت پا ،بیتی تور همینجور داشتم اینارو پشت سر هم بهش میگفتم که یهو دیدم صدای قهقهه خنده ی یه نفر میاد. برگشتم سمت در دیدم این پسره طاها با خوراکی های تو دستش هی بالا و پایین میره و داره غش میکنه از خنده با جدیت گفتم _ بسه دیگه ساکت شد و قیافه ی عادی به خودش گرفت اومد جلوتر و یه نایلون که فکر کنم توش خوراکی بود گذاشت رو میزش اومد کنار تخت ایستاد و گفت میخواد معاینم کنه... بعدشم دستگاه فشارسنجو اورد و فشارمو گرفت طاها_ خب حالت بهتر شده بیا اینارو بخور چیزه دیگه ای اینجا پیدا نمیشه دیگه به همین قناعت کن. یه کیکو آب میوه پرتقالی اورد بازشون کرد گرفت طرفم یکی هم خودش برداشت _ ممنونم طاها_خواهش میکنم طاها_ از کی قلبت اینجوریه؟ با قلم : zeinad.z ادامه دارد....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 طاها_ از کی قلبت اینجوریه؟ نگاهش کردم بعد سرمو با ناراحتی پایین انداختم _ چند سالی هست نفس تنگی دارم دکترا تشخیص نمیدادن ولی الان چند ماهی میشه که دارو میخورم طاها_ باید یه نوار بگیری میخوام خودم وضعتو کامل بررسی کنم _ سرمو به عالمت باشه تکون دادم بهتر که شدم بلند شدم برم ولی مجبورم کرد و به زور بردتم تو اتاقی که نوار قلب میگرفتن و از یکی از پرستارای خانم خواست همین الان ازم نوار بگیره تا لباسمو پوشیم اومدم بیرون دیدم داره به نوار قلبم نگاه میکنه جلوش با فاصله ایستادم سرشو بلند کرد گفت طاها_ نوار قلبت هیچ مشکلی نداره باید یه اکو هم بدی که مطمئن بشم _ باشه میشه زودتر آموزشو شروع کنیم؟ طاها_ البته بعد از اینکه یکم باهم کار کردیم وقت خونه رفتن شد از طاها خداحافظی کردم رفتم پیش سارا و فاطمه لباسامونو عوض کردیم راه افتادیم سمت ایستگاه با تاکسی رفتیم خونه _ سلام مامان_ سلام اومدی! خسته نباشید _ ممنون رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدم بیرون دستو صورتمو شستم بعدم حمله کردم سر غذا از گشنگی داشتم میمردمخب غذامم که خوردم حالا چیکار کنم؟ اممم خب تلویزیون نگاه میکنم تلویزیونو روشن کردم همینجور کانال هارو عوض میکردم اما هیچی که هیچی _ اه اینم که هیچی داره نمیده اوف دوباره کنترل تلویزیونو برداشتم رفتم تو قسمت آهنگام پوشه ی حامد زمانیو آوردم و آهنگ محمد رو انتخاب کردم عاشق این آهنگش بودم ..................... محمد مقتدای اهل عالم محمد مصطفای آل آدم محمد رحمة للعالمین است رسول آسمانی بر زمین است... اخییی خیلی اروم شدم اصلا کیف کردم، عجب آهنگیه حالا خوبه هزار بار گوش دادمشا بازم ذوق میکنم یه چند ساعتی همینجور گذشت تا اذان مغرب زد و رفتم نمازمو خوندم بعد اومدم شروع کردم به غذا درست کردن اخه این چندوقت دارم کم کم غذاهارو درست میکنم تا یاد بگیرم غذا هم خوردیم یکم رمان خوندم گرفتم خوابیدم ............................ امروز دومین روزیه که میایم بیمارستان دیروز که روز اول بود اونهمه اتفاق افتاد امروزو خدا بخیر کنه همینکه جلوتر رفتیم دیدیم طاها داره از جلومون میاد این سمت.... با قلم : zeinad.z ادامه دارد...
دو پارت دیگر رمان زیبا تقدیمتون🌹🦋 منتظر نظراتتون هستیم