16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●روزجُمعهیِکجَهاننامتُوراداردبهلَب
العَجلایمِنتقم،راهنِجاتماتُویی .🥀.
○هَرچندبَختكُوته و ايامنَارساست
○نُوميد،نيستم زاميد وصالتو ..
°السَّلامایروضهخوانِفاطمه
°هستیِوآرامِجآنِفاطمه"🖤"
°اَلسَّلامُعَلَىالْقآئِمِلْمُنْتَظَرِ،
°وَالْعَدْلِالْمُشْتَهَرِ"💚"
🌷@emam_zmn🌷
🔹️حضرت زهرا سلام الله علیها میفرمایند:
🍃از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم:
«ساعتی در روز جمعه قرار دارد که هر مسلمانی آن را دریابد و حاجت خیری را از خدا بخواهد خدا به او عطا خواهد کرد.»
🔹️پرسیدم: یا رسول الله! کدام ساعت است؟
فرمود:
إِذَا تَدَلَّى نِصْفُ عَيْنِ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ
آن وقتی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد.
🍃و حضرت زهرا سلام الله علیها همیشه به خدمتکارش میفرمود:
بر روی بلندی برو و هر وقت دیدی که نیمی از خورشید غروب کرده مرا باخبر کن تا دعا کنم.
📘معانی الاخبار، ص۳۹۹
🍃در این ساعت برای ظهور امام زمانمان دعا کنیم؛
اللهم عجل لولیک الفرج
#جمعه
#امام_زمان
#دعا_برای_فرج
🌷@emam_zmn🌷
21.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧#قطعه_تصویری
🎞 چه کنیم امام زمان از ما راضی باشد
🎙 استاد معاونیان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
4_6048610534675187368.mp3
5.38M
💔 به مردم بگوئید....
👈من غریب ترین فرد عالم هستم، برای ظهورم دعا کنید ...
🎙 عاشق دلباخته؛ مرحوم لطیفی رحمت الله علیه
#جمعه
#امام_زمان
#تلنگر_مهدوی
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوبیستوهشتم🍀💚
علی هنوز همونجوری تو حیاط نشسته بود و به جای خالی فاطمه خیره بود.حاج محمود پیشش نشست و گفت:
_علی جان،فاطمه درد زیادی رو داره تحمل میکنه.ما باید هرکاری میتونیم بکنیم تا دردش کمتر بشه،نه بیشتر.. نگرانی از حال ما حالشو بدتر میکنه.
-بابا..پس کی خوب میشه؟
حاج محمود نمیدونست چه جوابی به علی بگه.کمکش کرد بلند بشه.علی به اتاق رفت و به فاطمه نگاه میکرد.سلامتی فاطمه شو از خدا میخواست.دعایی که اون دو ماه روزی هزار بار از خدا میخواست.
یک هفته دیگه هم گذشت.
اون مدت هم چندین بار فاطمه به شدت درد داشت ولی کسی متوجه نمیشد. زندگی برای علی واقعا سخت بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا هم داشتن دق میکردن.
حال فاطمه هرروز بدتر میشد.
فاطمه جلوی چشم همه شون داشت آب میشد.دسته گل حاج محمود پرپر میشد.
علی با سینی غذا،
به اتاق فاطمه رفت تا باهم غذا بخورن. وقتی در اتاق رو باز کرد،سینی غذا از دستش افتاد.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا به سرعت رفتن سمت علی. محدثه هم زینب بغل کرد،
و به اتاق دیگه رفت و در بست.زهره خانوم تا فاطمه رو دید روی زمین افتاد.
فاطمه از درد به حالت سجده بود و صورت شو روی بالشت فشار میداد،تا صداش در نیاد و پتو رو دور خودش پیچانده بود.
علی دیگه نمیتونست نفس بکشه.
اونقدر شوکه بود که فقط به فاطمه خیره بود.حاج محمود با بغض گفت:
_امیر،علی رو ببر بیرون.
امیررضا هم خشکش زده بود.حاج محمود محکم تر گفت:
_امیر..علی رو ببر بیرون.
امیررضا تازه به خودش اومد.
به سختی علی رو تکان میداد.علی مثل تنه درخت خشکش زده بود.بالاخره امیررضا،علی رو برد تو هال و روی مبل نشاند.حاج محمود پیش فاطمه رفت و آروم پتو از صورتش کنار زد.
-فاطمه،مسکن بدم بهت؟
بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت:
_نه،نمیخوام.
از صدای فاطمه هم معلوم بود داره گریه میکنه.با اینکه خیلی درد داشت ولی از شرمندگی سرشو بالا نمیاورد تا به پدرش نگاه کنه.حاج محمود دارو هاشو بهش داد.
چشم های فاطمه بسته بود،
ولی اشکهاش حتی از چشم های بسته ش هم بالشت رو خیس میکرد.حاج محمود با اینکه صورتش خیس اشک بود، اشک های دخترشو پاک میکرد.فاطمه بدون اینکه چشم هاشو باز کنه گفت:
_بابا،دعا کنید زودتر تمام بشه.
حاج محمود روی زمین افتاد.
میدونست حرف فاطمه بخاطر دردنیست و از شرمندگیشه که باعث ناراحتی بقیه ست.
فاطمه کم کم خوابش برد.
علی هنوز شوکه بود.یه دفعه بلند شد که بره تو اتاق.امیررضا مانعش شد.ولی علی هلش داد و گفت:
_ولم کن.
وقتی حال حاج محمود دید،
همونجا افتاد.چهار دست و پا پیش فاطمه رفت.فاطمه عمیق خوابیده بود و نفس های بلند میکشید.خیالش راحت شد که فاطمه زنده ست.نفس راحتی کشید و سرشو پایین انداخت.
حاج محمود به علی نگاهی کرد.
دستی به شانه علی کشید.ایستاد تا به زهره خانوم کمک کنه که بلند بشه.علی به فاطمه نزدیک تر شد و با التماس گفت:
_فاطمه،تو رو خدا تنهام نذار ... جان علی کنارم بمون.
با حرف علی،حاج محمود هم کنار در نشست.امیررضا به پدر و مادرش کمک کرد و به هال رفتن.
اون شب تنها کسی که خوابید زینب بود.
فاطمه نصف شب بیدار شد....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوبیستونهم🍀💚
فاطمه نصف شب بیدار شد.
علی رو دید که کنار تخت نشسته و با چشم های قرمز شده نگاهش میکنه. شرمنده شد و سرشو انداخت پایین.بعد مدتی رفت وضو بگیره.سجاده شو پهن کرد و چادر نماز پوشید.دو رکعت نمازشب خوند؛نشسته.
بعد از سلام نماز،
سجاده علی رو پهن کرد.بدون اینکه به علی نگاه کنه،جای خودش نشست و دوباره نماز خوند.علی فقط نگاهش میکرد..
چند دقیقه بعد علی هم وضو گرفت،
و روی سجاده ای که فاطمه براش انداخته بود،نماز خوند.هردو سر نماز گریه میکردن.
فاطمه از خدا صبر و عاقبت بخیری میخواست،برای خودش و علی و پدر و مادرش.علی هم سلامتی فاطمه شو میخواست.
بعد از نماز صبح،علی برگشت و رو به فاطمه نشست.گفت:
_از وقتی از خدا خواستم حواسش به منم باشه،مثل تو که حواسش بهت هست،خیلی سختی کشیدم..چرا؟!...چرا با خدا بودن سختی داره؟
-وقتی بخوای با خدا باشی،خدا تو رو در آغوش میگیره.
لبخند زد و گفت:
_وقتی برای خدا دلبری کنی،خدا هم یه کم فشارت میده..باز تو ناز میکنی و خدا بیشتر فشارت میده..باز تو میخندی وخدا بیشتر فشارت میده..وقتی به سختی هات میخندی و میگی باشه خداجون..من که مال خودتم..هر کاری دوست داری بکن...اون وقت دیگه سختی ای وجود نداره،همش خوشیه..تو آغوش خدا هستی و حاضر نیستی به هیچ قیمتی از آغوش خدا جدا بشی..اون وقته که زندگی و سختی هاش میشه عشق بازی...
علی به فاطمه خیره بود.
معلوم بود از عمق وجودش داره با خدا عشق بازی میکنه و حرف هایی که به علی میگه خودش کاملا درک کرده.
-فاطمه،من نمیفهمم تو چی میگی.
لبخند فاطمه عمیق تر شد و با مهربانی نگاهش کرد؛مثل همیشه.
-یه روزی خودت متوجه میشی.
چند روز گذشت.
بعد از نماز ظهر احساس کرد حالش بهتره. بعد از مدت ها به آشپزخونه رفت. زهره خانوم به زینب غذا میداد.وقتی فاطمه رو دید خیلی خوشحال شد. کمکش کرد روی صندلی بشینه.فاطمه کنار زینب نشست و آروم بهش غذا میداد و باهاش صحبت میکرد.غذا خوردن زینب تمام شد.فاطمه به مادرش گفت:
_میشه من امشب شام درست کنم؟
زهره خانوم از اینکه حال دخترش خوب بود،خوشحال شد و گفت:
_چی میخوای درست کنی؟
-علی قیمه خیلی دوست داره.میخوام براش قیمه درست کنم.
زهره خانوم مواد غذایی که لازم بود،روی کابینت،کنار گاز گذاشت.فاطمه به سختی ولی #باعشق غذا درست میکرد.خورشت درست کرد ولی به مادرش گفت برنج درست کنه.
روی صندلی نشست.
حالش خیلی بد بود ولی میخواست تا جایی که میتونه کنار خانواده ش باشه.
عصر شد.
فاطمه و زینب روی مبل نشسته بودن و صحبت میکردن.در خونه باز شد و علی یا الله گفت.
فاطمه ایستاد و گفت:
_مامان،علی اومده.
میخواست به استقبال همسرش بره ولی نتونست.علی تا صدای فاطمه رو شنید...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
❣ سلام امام زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیلها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت...
📚 صحیفه رضویه زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#سلام_مهدوی
🌷@emam_zmn🌷
14 Shaban 1415.MP3 - <unknown>.mp3
9.04M
اگر كسى مضطرّ امام زمان (سلام الله علیه) شود به خود ايشان مى رسد و آن كه او را يافت چه از دست داده؟!
🔻آیت الله وحيد خراسانى حفظه الله تعالی
١٤ شعبان ١٤١٥
٢٦ دى ١٣٧٣
#صوت_مهدوی
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
💎🌼💎
💎امام زمان عجّل الله فرجه الشریف: «بهترین رفیق»
🌼داود بن سلیمان گوید: امام رضا علیه السلام فرمود: «پدرم از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل کرد در تأویل این آیه «فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا» (سوره نساء، آیه ٦۹) (در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته...) که فرمود: از انبیا محمّد صلّی الله علیه و آله و از صدّیقین علی بن ابیطالب علیهما السلام، و از شهدا حمزه علیه السلام و از صالحین حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ و بهترین رفیق، حضرت مهدی علیه السلام است.»
💠 «عَن أَبُو أَحْمَدَ دَاوُدُ بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبِي، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَالَ قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فِي هَذِهِ الْآيَةِ: فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَالَ: مِنَ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٌ، وَ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ مِنَ الشُّهَداءِ حَمْزَةُ، وَ مِنَ الصَّالِحِينَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً قَالَ: الْقَائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله.»
📘شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۸
💎🌼💎
#امام_زمان
#معرفت_مهدوی
🌷@emam_zmn🌷