eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
19.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5904324338181475182.mp3
25.01M
شهادت حضرت فاطمه ... آه حرم...روضه ساعات شهادت.. | با حال مناسب گوش بدید | 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى... جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى... عج ‌🌷@emam_zmn🌷
🏴 امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف): 📃 دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (فاطمه زهرا علیها السّلام) برای من، اسوه و الگویی نیکو است. 📜 و فی إبنة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لی أسوة حسنة . ⬅️ الغيبة طوسى، ص 286، ح 245؛ احتجاج، ج 2، ص 279؛ بحار الأنوار، ج 53، ص 180، ح 9. 🏷 (س) (عج) 🌷@emam_zmn🌷
استادمون میگفت: با امام زمان قرار بزارید فقط حواستون باشه ڪه امام زمان قرار شما رو یادش هستا! یادداشت میڪنه📝 یه جوری بگو ڪه سخت نباشه نگو دیگه دروغ نمیگم.. دیگه غیبت نمیڪنم.. بگو:آقـــا جانم! من تلاشمو میڪنم ڪه تمام ڪارام در مسیر رضایت شما باشه به این امید ڪه شما براۍ من دعا کنید الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "❤️ 🌷@emam_zmn🌷
Sobhe Rooze 3shanbe ~ Music-Fa.Com.mp3
3.24M
صبح روز سه شنبه🥺😭 بیدار شدم با چشم خیس انگار نه انگار دیروز یکی خورده به دیوار انگار نه انگار دیروز یه بچه شهید شد با مسمار مهدی رسولی دلنشین 🌷@emam_zmn🌷
امروز سه شنبه است 💔💔😭 🌷@emam_zmn🌷
▪️این دعای مدامِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را زیاد تکرار کنیم👆 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🖤 🌷@emam_zmn🌷
22.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از آن وقتى كه شنيدم عمار بعد از چند روز (حدود ده روز) نديدن مولايش على-كه سلام خدا بر او باد- به ايشان گفت:«ما شيعيان از دوريتان آرام و قرار نداريم.» فهميدم كه ديدار وهم صحبتى با حجت الهى بايد خيلى شيرين باشد... ياصاحب الزمان(عليه السلام) فى الواقع نمى دانم ديدار رويتان چه زمانى نصيبم مى شود 🥺، ولى كاش درحال حاضر شيرينى صحبت با شما و بركتِ يك عرض سلام را از خويش دريغ نكنم. *انوارالعلومة،ص٢١٤. الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "♥️ 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•اِسـم‌ زَهـرا؛ دَرد را دَرمان‌ کُـنـد °اِسـم‌ زَهـرا؛ عُسـر را آسان‌ کُنـد •اِسـم‌ زَهـرا؛ بویِ‌ جنّت‌ میدهَـد °یادِ او بَـر ما؛ سعـادَت‌ میدهَـد «يـٰامَولاٰتي‌يـٰافاطِمَـةُ‌اَغيثينـي.🥀. « اِحيـٰاءِ‌فاطِميّـه🖤 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها " 🌷@emam_zmn🌷
@hobo_lhosein(3).mp3
3.25M
یارالي زهرا…🥀🖤_ حاج‌مهدی🎙
.. این روزها کنجِ خانه‌ی‌علی.. دیگر حالُ هوای هیچکس به قبلِ از سیلی هایی که به مادر زدند ، برنمی‌گردد.. از درد ِ حسن‌ بگویم.. یا از اشك های زینب؟ یا غمِ حسینِ فاطمه را.. بیشتر از هرکسی علی بعداز فاطمه دگر آن علیِ سابق نیست(: دگر آن بهارِ همیشگی راندارد دگر آن خانه عطرِ مادر را ندارد دگر تبسم مادرانه فاطمه بر فرزندانش نیست.. دگر علی بعد از فاطمه کمرش خم میشود.. فاطمه‌جانم ؛ بعد از تو دگر کسی نیست جوابِ سلام علی را بدهد.. یا اُمُّ‌الائمه ؛ دگر بعد تو.. بعدتو.. دگر علی غم‌خوار ندارد(: دگر علی فاطمه ندارد..💔 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥰 سلام زیباترین آرزوی من تو چقدر معطری که نامت دهانم را پر از بوی نرگس می کند و یادت قلبم را سرشار از شمیم یاس می سازد و مهرت جانم را مملو از عطر رازقی می کند ... ♥️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🦋 🌷@emam_zmn🌷
1_636500419.mp3
3.24M
با نشستن و اَدایِ انتظار درآوردن که کار درست نمی شود❗️ محال است، از دست تو،کاری برنیاید! 💭فکر کن و ببین قفل کدام دَر بدستان تو گشوده میشود؟ 🎤 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💎 🌷@emam_zmn🌷
حضرت زهرا(سلام الله علیها) احیاگر ولایت 🎤آیت الله مصباح یزدی(ره) 🔸️از ويژگي ‌هاي شخصيتي حضرت زهرا (سلام‌ الله‌ عليها) آن ‌چه بيشتر در جامعه ما مطرح هست، حمايت ايشان از ولايت بود که در واقع جانشان را هم در همين راه تقديم کردند. اگر نبود اين فداکاري حضرت زهرا(سلام ‌الله ‌عليها) و آن تدبير بسيار حکيمانه ‌اي که در برخورد با اوضاع و احوال آن روز انجام دادند، معلوم نبود که در عالم، شناختي نسبت به ولايت باقي بماند. 🔸️اگر کسي بدبينانه ‌تر نگاه کند، معلوم نبود ديگر حقيقتي از اسلام باقي بماند. اگر آن شرايط آن طوري پيش مي ‌رفت و در مقابلش واکنشي از حضرت زهرا (سلام الله علیها) نبود، اين احتمال خيلي احتمال قوي ‌اي بود که اسلام تدريجا سير نزولي ‌اش را طي کند و به صفر برسد. 🔸️پس اگر ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به اين عنوان تصور بکنيم [که ایشان] کسي [است] که مسأله ولايت يعني روح اسلام را به خصوص بُعد اجتماعي اسلامي را احيا کردند، شبيه ايشان در تاريخ [کسی را] شبيه ‌تر از امام (‌قدس سره) پيدا نمي کنيم. 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 💚🍀 افشین تو دلش گفت آره،حقمه.این بار پویان،افشین رو بغل کرد.باهم تو خونه رفتن.پویان متعجب به اطرافش نگاه میکرد. -واقعا اینجا زندگی میکنی؟!! -آره. -چرا خونه تو فروختی؟ -چون حلال نبود. پویان با لبخند نگاهش کرد.افشین هم لبخند زد. -افشین،هنوزم باورم نمیشه خودت باشی...نماز هم میخونی؟!! افشین خندید و با اشاره سر گفت آره. -خواهرمو دست کم گرفته بودم....حالا خاستگاری هم رفتی؟ تمام شب صحبت کردن. پویان از پدر و مادرش گفت.افشین خیلی ناراحت شد.پدر و مادر پویان رو از پدر و مادر خودش بیشتر دوست داشت. یک ساعت به اذان صبح بود. هنوز مشغول صحبت بودن که صدای آلارم گوشی افشین اومد.پویان و افشین با لبخند به هم نگاه کردن.یک دقیقه نگذشت که صدای آلارم گوشی پویان بلند شد.هردو بلند خندیدن.. وضو گرفتن و نمازشب خوندن. برای نماز صبح به مسجد رفتن.همیشه افشین تنها میرفت ولی حالا با پویان میرفتن. روز بعد فاطمه به دیدن مریم رفت. بعد از احوالپرسی با مادر و خواهر مریم،به اتاق رفتن.فاطمه گفت: _تو منتظر کسی هستی که بیاد خاستگاریت؟ -مامانم بهت گفته منو راضی کنی؟ -نه،خاله چیزی نگفته. مریم باتعجب گفت: -بابا گفته؟!! -نه،میگم برات ولی اول جواب مو بده. -نه.منتظر کسی نیستم. -پویان سلطانی یادته؟ تو دانشگاه یه کلاس باهم داشتیم. -همونی که پیش افشین مشرقی ازت دفاع کرد دیگه،آره..خب؟ -به نظرت چطور آدمی بود؟ -نمیدونم،اگه نرفته بود خارج میگفتم احتمالا ازت خاستگاری کرده. -از من؟!! -آره.معلوم بود ازت خوشش اومده بود. فاطمه با تعجب به مریم نگاه میکرد.مریم گفت: _چیه؟ مگه دروغ میگم؟ تو هم ازش بدت نمیومد. -نه،اینجوری نیست.اون عاشق تو شده بود. -من؟؟...پس چرا همش میومد پیش تو و با تو حرف میزد؟ -چون میخواست برای همیشه از ایران بره،نمیخواست تو از علاقه ش چیزی بفهمی. -حالا برای چی الان اینارو میگی؟ -پویان سلطانی برگشته. -خب که چی؟ -گوش نمیدی ها.میگم عاشقت شده بوده.الان بخاطر تو برگشته. -برو بابا..منو سرکار گذاشتی. -نه به جان خودت،راست میگم. -خودشو دیدی؟!! -بله. -خودش بهت گفته بخاطر من برگشته؟!! -به این صراحت که نگفت..حتما که نباید همه چیز رو به زبان بیاره. -حالا چرا به تو گفته؟!! -مریم،خیلی تغییر کرده.خیلی با حجب و حیاست.روش نشد بیاد سراغ خودت. البته مطمئن هم نبود که مجرد باشی. اولین سوالی که ازم پرسید این بود که ازدواج کرده..وقتی گفتم نه،نفس راحتی کشید. -خب که چی مثلا؟ -مریم خیلی بی ذوقی. -فاطمه،اون پسره تو دانشگاه با همه دخترها بوده.همیشه دور و برش پر دختر بوده.حالا چیشده عاشق من شده؟ -اون تغییر کرده. -تغییر هم کرده باشه.من نمیتونم با کسی زندگی کنم که قبلا دستش تو دست صد تا دختر دیگه بوده. فاطمه دید فایده نداره، دیگه چیزی نگفت.حق با مریم بود.پویان هم.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 شصت و نهم 💚🍀 حق با مریم بود. پویان هم مثل افشین بود.ولی فاطمه میتونست گذشته ی افشین رو فراموش کنه چون دیده تغییر کرده. مریم شاید چون هنوز تغییرات پویان رو ندیده،نمیتونه. خداحافظی کرد و رفت. بعد از شیفت کاری با ماشین خودش به خونه میرفت.کنار خیابان پویان رو دید. فکری به ذهنش رسید.نزدیکش توقف کرد و سلام کرد. -عجله دارید؟ -نه،امری دارید بفرمایید. -اگه وقت دارید جایی بریم. -بسیار خب.درخدمتم. -جناب سلطانی،لطف کنید عقب بشینید. پویان هم عقب نشست. مدتی گذشت.رو به روی داروخانه توقف کرد.گوشی همراهش رو برداشت و تماس گرفت. -سلام.جلوی در هستم،بیا. دو دقیقه بعد مریم از داروخانه بیرون اومد.مریم تو داروخانه کار میکرد.فاطمه بیشتر روزها میرفت دنبالش و باهم برمیگشتن خونه. پویان تا مریم رو دید،گفت: -خانم نادری!! ایشون که.. مریم متوجه نشد کسی عقب نشسته. سوار شد و گفت: _سلام،چه عجب یه بار به موقع از بیمارستان اومدی؟! شایدم بیرونت کردن،آره؟!! -سلام.. به صندلی عقب اشاره کرد و گفت: _مهمان داریم. مریم با تعجب به پشت سرش نگاه کرد. پویان سلام کرد.مریم جواب سلام شو داد ولی نشناختش.فاطمه حرکت کرد و گفت: _داشتم میومدم،ایشون رو اتفاقی دیدم. مریم گفت: _میگفتی مهمان داری،من مزاحم نمیشدم. خودم میرفتم. -راستش مریم جان،ایشون قبلا از من خواستن که درموردشون باهات صحبت کنم.منم مختصر بهت گفته بودم،یادته که. مریم جاخورد و با تعجب به فاطمه نگاه کرد.فاطمه گفت: _ایشون آقای پویان سلطانی هستن. تعجب مریم بیشتر شد.فکر کرد اشتباه دیده.برگشت سمت عقب و دوباره به پویان نگاهی کرد.پویان سرش پایین بود و به مریم نگاه هم نمیکرد.دوباره با اخم به فاطمه نگاه کرد. فاطمه بی توجه به اخم مریم به پویان گفت: _آقای سلطانی،من درمورد شما با خانم مروت صحبت کردم.ایشون اجمالا در جریان هستن.ولی مواردی رو گفتن که منم تا حدی بهشون حق میدم...درواقع ایشون بخاطر گذشته ی شما مکدر هستن. البته من بهشون گفتم شما خیلی تغییر کردید ولی چون شما رو ندیده بودن،باور نکردن. رو به مریم گفت: -حالا که دیدی باور کردی؟ مریم با دلخوری گفت: -این گذشته رو پاک نمیکنه؟ -خدا گذشته رو پاک میکنه،وقتی بنده ای توبه میکنه. مریم عصبانی به فاطمه نگاه میکرد و به پویان گفت: _آقای سلطانی،فاطمه ادعا میکنه شما بخاطر من برگشتید ایران،درسته؟ پویان مکثی کرد و گفت: -درسته. مریم خیلی جاخورد.... 🌷@emam_zmn🌷
▪️نمی خواهم بِرَنجانم دلت را بی سبب اما ▪️چگونه مرگ یک مادر، چهل تَن مُتَّهَم دارد؟! 🏴ویژه ایام فاطمیه(س)🏴 🌷@emam_zmn🌷