❇️ توصیف دوران ظهور در کلام امام علی (ع)
✅ امیر المؤمنین امام علی (ع):
🔸 «خداوند قومی را میآورد که آنها را دوست میدارد و آنها نیز او را دوست میدارند،
کسیکه در میان آنها غریب است، بر آنها حکومت میکند،
همه ممالک اسلامی را با امنیّت و آسایش تحت سیطره خود اداره میکند.
روزگار با او سازگار میشود، پیر و جوان از او فرمان میبرند.
زمین آباد میشود و به وسیله مهدی (عج) خرم و سرسبز میشود.
فتنهها از بین میرود و خیر و برکت فراوان میگردد».
📜 «سیاتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه، و یملک من هو بینهم غریب!. یملک بلاد المسلمین بأمان و یصفو له الزمان، و یطیعه الشّیوخ و الفتیان، و تعمر الأرض و تصفو، و تزهو بمهدیّها، و تعدم الفتن و یکثر الخیر و البرکات!». (۱)
🖋 در این حدیث در مورد حضرت بقیّه اللّه (عج) لفظ «غریب» به کار رفته است، وه چه غریبی که یکهزار و یکصد و پنجاه سال تمام است که در پشت پرده غیبت و در اوج غربت به سر میبرد، ولی امید فراوان میرود که نسل امروزی به دیدار آن مهر تابان توفیق پیدا کنند ... و با یک دنیا عشق و علاقه به تعالیم حیات بخش قرآن بگرایند و در پیشاپیش او با دشمنان ستمپیشه نبرد کنند، تا از ستم و ستمگر دیگر نشانی باقی نباشد.
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۰۹
(۱). ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۱۳۱.
🏷 #امام_علی_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 فرعون کوچک
🔻چه کسی به درد امام زمان(عج) میخورد؟
#استاد_پناهیان
🌷@emam_zmn🌷
💌 اگر امامزمان(عج) تنها یک آدم معمولی بودند ...
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای آهِ قلب شعلهوَرم... 🥀💔
👤 #کلیپ زیبای «دعام کن»
با صدای کربلاییمحمدحسین #پویانفر
◾️ #حضرت_زهرا ؛ #فاطمیه
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صـاحب این امـــر، آواره
رانده شده و تک و تنهاست...💔
#امامزمانعج
🌷@emam_zmn🌷
⁉️چرا مؤمن پس از نمازهایش برای فرج امام زمان علیهالسلام دعا نمیکند؟
🔸صاحب «مکیالالمکارم» از قول یکی از زنهای مؤمنه که در عالم رؤیا و در زمان تسلّط کفّار بر این مملکت این خواب را دیده بود، نقل میکند که کسی در آنجا این مطلب را فرموده بود:
🔸«اگر مؤمن همان طور که وقتی خودش مریض یا مقروض یا گرفتاری دیگری دارد برای رفع گرفتاری خود بر دعا کردن مواظبت مینماید، به همان شکل فراق #امام_زمان علیهالسلام باعث غم و ناراحتی او شده و قلبش را شکسته و حالش را پریشان نموده باشد و برای فرج مولایش پس از نمازهایش دعا کند، چنین دعایی در این حالت موجب یکی از آن دو امر میشود:
✔️یا موجب میشود امام زمانش سریعتر ظهور فرماید،
✔️و یا غم و ناراحتی آن مؤمن با برطرف شدن گرفتاریهایش، و نجات از فتنهها مبدّل به خوشحالی میشود.»
📚مطلعالفجر، ص۱۷۹
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
1_1275025516 (1).mp3
2.4M
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادوهشتم💚🍀
فاطمه جاخورد.
-خاله،من فاطمه م.فکر کنم میخواستین با یکی دیگه تماس بگیرین اشتباه گرفتین.
-نخیر،با خودت بودم.حالا ما دیگه غریبه شدیم که باید از افشین بشنویم.
تعجبش بیشتر شد.
-افشین؟! چی گفته؟!
-وا!! فاطمه! از من میپرسی بابات بهش چی گفته؟ خب گفته فاطمه جوابش مثبته دیگه.
-نه خاله جون،فکر کنم شایعه ست.
خاله ش تعجب کرد.
-یعنی چی؟!! مامانت هم تأیید کرد.گفت آخر هفته بیایم بله برون.یعنی بی اجازه تو جواب مثبت دادن؟!
فاطمه گیج شده بود.
-نمیدونم خاله جون..اجازه بدید با مامانم صحبت کنم،ببینم چه خبره.فعلا خدانگهدار.
-خداحافظ
تا گوشی رو قطع کرد،مریم تماس گرفت.
-به به.عروس خانوم.بالاخره به آرزوت رسیدی ها.
-یعنی چی؟!!
-خیلی خب،حالا میخوای مثلا کلاس بذاری.
-مریم جان،بعدا بهت زنگ میزنم.
شماره خونه رو گرفت.امیررضا گوشی رو برداشت.
-امیر،اونجا چه خبره؟!
امیررضا بخاطر فرصتی که برای اذیت کردن فاطمه پیدا کرده بود،لبخندشیطنت آمیزی زد و گفت:
_خبرها که پیش شماست.
-گوشی رو بده مامان.
-مامان دستش بنده.
-پس درست جواب بده.
-سوال تو درست بپرس تا جواب درست بشنوی.
-یکی شایعه کرده من به افشین جواب مثبت دادم...
امیررضا خندید.
-امیر نخند،دارم جدی میگم.
امیررضا گوشی رو گذاشت روی بلندگو.
زهره خانوم گفت:
_بابات گفته.
با نگرانی گفت:
_بابا چی گفته؟! مامان به بابا بگین من چیزی بهش نگفتم.
-بابات به افشین گفته جواب تو مثبته. گفته آخر هفته بیان بله برون.
فاطمه ساکت موند.صدای خنده امیررضا و زهره خانوم میومد.
-مامان،جان امیررضا راست میگین؟!
امیررضا گفت:
_جان خودت.تو میخوای عروس بشی چرا جان منو قسم میدی؟
-مامان،جان فاطمه راست میگین؟! بابا موافقت کرده؟! راضی شده؟!
زهره خانوم گفت:
-بله.
امیررضا گفت:
-با اجازه بزرگترها بله.
دوباره خندیدن.فاطمه نمیدونست چی بگه.امیررضا گفت:
_الو..فاطمه؟..چی شدی؟ حالت خوبه؟
به مادرش گفت:
_مامان فکر کنم از خوشحالی سکته کرد.
دوباره بلند خندیدن.
فاطمه تلفن قطع کرد،روی صندلی نشست...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتهشتادونه💚🍀
روی صندلی نشست و خدا رو شکر کرد.
تا در خونه رو باز کرد،هر سه خندیدن. فاطمه با لبخند نگاهشون میکرد.
-من باید آخر همه میفهمیدم؟!!
بلندتر خندیدن.حاج محمود گفت:
_حالا کی بهت گفت؟
-خاله نرگس.تا گوشی مو روشن کردم، خاله زنگ زد.گفت سلام عروس خانوم. منم بهش گفتم خاله من فاطمه م،اشتباه گرفتی..خاله فکر کرده دارم سرکارش میذارم یا ناراحت شدم که فهمیده. خلاصه مامان خانوم،ناراحت شد.خودت باید از دلش دربیاری.
زهره خانوم گفت:
_بعدش به من زنگ زد.گفتم فاطمه خبر نداشت باباش امروز میخواد به افشین بگه.خاله ت گفت امروز نمیگفت،فردا میگفت دیگه.فاطمه یه جوری حرف زده اصلا انگار قرار نبوده بهش جواب مثبت بده...آبرو مون رفت.
حاج محمود گفت:
_دیگه کی بهت زنگ زد؟
-مریم.
-دیگه؟
زهره خانوم و امیررضا سوالی به حاج محمود نگاه کردن.فاطمه که متوجه منظور حاج محمود شده بود،گفت:
_باباجونم،دیگه کسی بهم زنگ نزد.اونقدر با شعور هست که زنگ نزنه.اگه هنوز بهش اعتماد ندارید،چرا قبول کردید؟
امیررضا گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
بالبخند گفت:
_هنوز از این خونه نرفتم که داری جاهای مختلفش رو یادآوری میکنی.
امیررضا به مادرش نگاه کرد.
-مامان،این دخترت دیگه خیلی پرروئه...
فاطمه خندید و کنار مادرش نشست.
-خب مامان جونم،حالا باید چکار کنیم؟ کیا قراره بیان؟
امیررضا و حاج محمود بلند خندیدن. زهره خانوم گفت:
_پاشو برو تو اتاقت.الان من به جای تو دارم خجالت میکشم.
فاطمه وسایلشو برداشت و رفت سمت اتاقش. چند قدم رفت،برگشت و گفت:
_مامان،من خیلی وقته منتظر همچین روزی هستم،همه چیز باید عالی باشه ها.
امیررضا یه سیب برداشت که به فاطمه بزنه،فاطمه سریع رفت تو اتاق و درو بست.
بعد از شام زهره خانوم مشغول شستن ظرف ها شد و فاطمه آشپزخونه رو مرتب میکرد.زهره خانوم گفت:
_فاطمه فردا که رفتی سرکار برای پس فردا مرخصی بگیر.
-چرا؟
-باید بریم آزمایشگاه.شماره افشین رو بده خودم باهاش هماهنگ میکنم.
-منکه شماره شو ندارم.
زهره خانوم اول باتعجب نگاهش کرد بعد لبخندی زد و با نگاهش تحسینش کرد.
-ببینم اگه بابات هم نداره به مغازه آقای معتمد زنگ میزنم.
روز بعد با مغازه آقای معتمد تماس گرفت. آقای معتمد بعد احوالپرسی با زهره خانوم گوشی تلفن رو سمت افشین گرفت و گفت:
_بیا زهره خانوم کارت داره.
افشین تعجب کرد.
-زهره خانوم؟!!!
آقای معتمد خندید و گفت:
_خانم نادری
افشین خجالت کشید.
آقای معتمد بلند خندید.گوشی تلفن رو گرفت،نفس عمیقی کشید و سلام کرد.
-سلام پسرم.خوبین؟
از لحن مادرانه زهره خانوم تو دلش ذوق کرد.
-ممنونم،خداروشکر...درخدمتم امری دارید بفرمایید.
-مشکلی نداره فردا بریم آزمایشگاه؟
تعجب کرد.
-آزمایشگاه برای چی؟؟!!
دوباره آقای معتمد بلند خندید.
افشین تعجب کرد.زهره خانوم گفت:
_برای آزمایش های قبل ازدواج.
افشین که تازه متوجه معنی خنده آقای معتمد شد،خجالت کشید و....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✋السلام علیک یااباصالح_المهدی
تا تو نیایی صبح زیبایی ندارد
🩵دارم یقین روزی تو می آیی وگرنه
هجران بدون وصل معنایی ندارد
🩵گردل به امید ظهورت خوش نباشد
امروز امید فردایی ندارد
🩵درغیبت طولانی ات دریاب مارا
شیعه بجز تو هیچ مولایی ندارد
🤲سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله صلوات
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_یوسف_زهرا ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵
🌷@emam_zmn🌷