♨️هدیه صلوات به امام زمان عجل الله فرجه
🔸در روایت داریم که امام زمان عجل الله در روز برای مؤمنان صد مرتبه دعای خاص میکند، ما نیز بیاییم در ازای این صد مرتبه که حضرت به طور ویژه به ما عنایت میکند، در طول روز صد صلوات با «عجّل فرجهم» به حضرت هدیه کنیم.
🔸حضرت در حدیثی فرمود:
اگر دعای من بر مؤمنان نبود، بلاها آنان را فرا میگرفت، به واسطۀ من و دعای من است که بسیاری از بلاها دفع میشود.
🔸پیشنهاد بنده این است که این صلواتها را در روز تقسیم کنیم؛ مثلاً 10 صلوات الان، 10 صلوات یک ساعت دیگر و ... تا دائم به یاد حضرت باشیم.
🔸 یکی دیگر از مهمترین کارها برای داشتن ارتباط قوی و دوستی بیشتر با #امام_زمان عجل الله، سعی در ترک گناه است.
🖋حجتالاسلام عالی
#امام_زمان #جمعه_روز_صلوات
اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبری سلام الله علیها🤍
🌷@emam_zmn🌷
Ali Lohrasbi Atre Narges 320 .mp3
13.6M
#موسیقی_مهدوی
🎤با صدای علی لهراسبی
جمعه دلگیر💔
🌷@emam_zmn🌷
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام
یه سوال داشتم، دعای عهد رو تا چه زمانی از صبح میشه خوند؟؟
✍ سلام بهترین زمان پس از نماز صبح است
🌷@emam_zmn🌷
آیت الله بهجت فرمود: چقدر امام زمان مهربان است.
به کسانی که اسمش را میبرند و صدایش می زنند ،
و از او استغاثه می کنند ، از پدر و مادر هم مهربانتر است
امام رضا علیه السلام فرمودند
امام را نشانه هایی است: یکی از نشانه ها این است که از پدر و مادر به مردم مهربانتر است
اَلّلهُمَّ ؏ـجِّل لِوَلیِّڪ الفَرَج
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایتدیدار-80💠
✽~✽~✽~✽~✽~✽~✽~✽~✽~✽~✽
حضرت آیت الله بهجت(ره):
🔹امامزمان(عج) به شخصی فرمود:
«خودرادرستکن،مابهسراغتمیآییم»
🔸ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نِقاب دیدار ما از آن حضرت است!
📚درمحضربهجت،ج۳،ص۲۵۷
#روایت_دیدار
#امام_زمان
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌷@emam_zmn🌷
➕یه حدیثه فوق العاده از مولامون😍🤗
💥یه کوچولو توی ذهنت مرور کن🤔
ببین برادر یا خواهرت فامیلای دیگه همسایه ای اشنایی یا هرکسی که به ذهنت میرسه که دستش خالی باشه رو انتخاب کن و در حده توانت بهشون کمک کن
👌یا توخیابون داری میری کارتون خواب میبینی یه مقدار از میوههایاتنقلاتبهشونبده
افرین بهکساییکه زرنگن و به مالشونبرکت میدن
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوچهاردهم🍀💚
-من تو این دنیا جز فاطمه هیچکسی رو ندارم.همه زندگیم فاطمه ست.اگه نباشه..
-هست..حالش خوب میشه.
آرامشی که تو لحن و صدای زهره خانوم بود کمی آرامش کرد ولی تا فاطمه رو نمیدید تپش قلبش آرام نمیشد.
چند دقیقه بعد حاج محمود و امیررضا هم رسیدن.فاطمه به بخش منتقل شد.
علی کنار تختش ایستاده بود.آروم صداش کرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد.
لبخند بی حالی زد.
-سلام علی جانم،خوبی؟
-سلام...اگه تو خوب باشی منم خوبم.
-من خوبم عزیزم...ولی بچه..
اشک هاش از کنار چشم هاش پایین میریخت. علی اشک هاشو پاک کرد.با لبخند تلخی گفت:
_علی،پسر بود..پسر مامان...میخواستم امشب بهت بگم اسمشو بذاریم.... محسن.
سکوت کرد.بعد نفس عمیقی کشید و گفت:
_خدایا شکرت.
از بیمارستان مرخص شد.وکیلش تماس گرفت.
-حدسم درست بود.تصادف عمدی بود.کار دکتر مستان بود.
-چطور مطمئن شدید؟
-پلیس بهم گفت.
علی به فاطمه گفت:
_دیگه ادامه نده.
فاطمه با تعجب نگاهش کرد.
-یعنی چی؟!! علی تو گفتی پشتمی،حالا چیشده؟
-تو گفتی اخراجت میکنن،نگفتی تهدیدت میکنن.یا بلایی سرت میارن!
-من نمیدونستم اینجوری میشه.ولی اگه میدونستم هم فرقی نمیکرد.
-تو فکر میکنی اگه دکتر مستان مجازات بشه دیگه هیچکس بخاطر اشتباه پزشکی نمیمیره؟!!
-علی جان،من به نتیجه فکر نمیکنم. کاری که وظیفمه انجام میدم، نتیجه ش دست من نیست.ولی از یه چیزی مطمئنم،اگه فاطمه نادری ها سکوت نکنن، دکتر مستان ها جرأت نمیکنن اشتباه کنن.
علی خواهشی گفت:
_فاطمه من جز تو کسی رو ندارم. نمیخوام بلایی سرت بیاد.
-فرصت خوبیه که تمرین کنی بخاطر خدا از همه چیزت بگذری.
دادگاه برگزار شد...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوپانزدهم🍀💚
دادگاه برگزار شد.
بدون حضور دکتر مستان و حضور فاطمه با پای گچ گرفته.جرم دکتر مستان اثبات شد و مجازاتش تعیین شد.ولی خودش نبود تا مجازاتش اجرا بشه.غیر قانونی از کشور خارج شده بود و به کانادا برگشته بود.
علی گفت:
_این همه اذیت شدی،اخراج و تهدید و... آخرش چی؟..هیچی.
-علی جانم،خدا گفته اینکارو انجام بده، منم انجام دادم.حتی اگه به ظاهر بی نتیجه باشه..من بندگی میکنم،خدا، خدایی میکنه.
سه ماه گذشت.
مشغول خوردن صبحانه بودن که تلفن همراه فاطمه زنگ خورد.جواب داد.
-بفرمایید..سلام..بله خودم هستم....کدوم بیمارستان؟
علی نگران نگاهش کرد.فاطمه با اشاره سر بهش فهموند جای نگرانی نیست. همزمان به صحبت های اون طرف خط گوش میداد.
-بله...بسیار خب..خدانگهدار.
تماس که قطع کرد،علی پرسید:
_کی بود؟
-دعوت به همکاری شدم.
تعجب کرد.
-بیمارستانی که قبلا بودی؟!!
-نه.یه بیمارستان دیگه.
-خب چی گفتی؟
-قرار شد فردا برم حضوری صحبت کنیم.
مشغول ریختن چای تو لیوان شد.علی به فکر فرو رفت.بعد چند دقیقه گفت:
_میخوای قبول کنی؟
صدای علی نگران بود.فاطمه با تعجب نگاهش کرد.
-چرا نگرانی؟!!
-تو گفتی دوست داری خانوم خونه باشی، پس چرا همین الان بهش نگفتی نه؟!!
لیوان چای رو جلوی علی روی میز گذاشت.
-چون شاید وظیفه باشه که برم..هنوز چیزی معلوم نیست.تازه فردا قراره برم ببینم چی میگن.
-یعنی ممکنه قبول کنی؟..فاطمه من دوست ندارم کار کنی.
فاطمه تعجب کرد.
-چرا؟!!
-چون ممکنه بازم یکی مثل دکترمستان پیدا بشه و ...
ادامه نداد.از روی صندلی بلند شد. همونجوری که از آشپزخونه بیرون میرفت؛ گفت:
_نمیخوام بری سرکار.
علی آماده رفتن به محل کارش میشد. فاطمه تو چارچوب در اتاق ایستاد.
-قرار فردا رو چکار کنم؟
-زنگ بزن بهشون بگو نمیری.
-منکه شمارشونو ندارم.
به موهاش شانه میزد.
-باشه فردا برو بگو نمیری.
-علی جان،منم دوست ندارم برم سرکار ولی اگه وظیفهم باشه چی؟
کت شو از کمد لباس برداشت و از اتاق بیرون رفت.از جلوی فاطمه رد شد.سرفه ای نمایشی کرد و باتحکم گفت:
_همین که گفتم..خدانگهدار
ترجیح داد ادامه نده.شاید اصلا با بیمارستان به توافق نمیرسیدن و نیازی نبود علی رو راضی کنه.فاطمه هم لبخندی زد و گفت:
_خدانگهدار آقای زورگو.
علی که از در آپارتمان بیرون رفته بود، سرشو داخل برد،لبخند زد و گفت:
_همینه که هست.
روز بعد به بیمارستان رفت.
-سلام..من فاطمه نادری هستم.
منشی رئیس بیمارستان که پشتش به فاطمه بود،برگشت.نگاه دقیقی به فاطمه کرد.
-با آقای رئیس قرار ملاقات داشتم.
منشی که انگار تازه یادش اومده باشه، همزمان که به صندلی اشاره میکرد؛گفت:
_بله..بفرمایید.
فاطمه نشست...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
❣#سلام_امام_زمانم❣
↶«سـَــــلٰام آقـــــآ؎جـٰهآنم۔۔𑁍»
گرچِـہ یِک¹ "؏ـُـمر"؛
مَن أز﴿ دِلبـــَــر۔۔۔𔘓 ﴾۔۔؛
خُود بےخَبـــــرم..
لَحظها؎ نیستْ ڪِہ ؛
یٰـــــآدش بِروَد أز نَظـــــرَم۔۔۔◇♡◇
نَہ ڪِہ اِمـــــروز بُوَد ؛
دیـــــدِه مَن بَر راهَش۔۔۔۔
أز همـــــآن روز أزل ۔۔؛
"مُنتَـــــظِر مُنتـــــظِرم۔۔۔"..
#امام_زمانم
🌷@emam_zmn🌷