eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
102 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
برای امام زمانم چہ کنم؟ ‌🌷مهدی شناسی 🌷 🔷زیارت #آل_یس 3️⃣1️⃣ (شرح عارفانه) 🌹السلام علیک فی آناء ل
برای امام زمانم چہ کنم ؟ ‌🌷مهدی شناسی 🌷 🔷زیارت 4️⃣1️⃣ (شرح عارفانه) 🌹السلام عليك يا بقيه الله في ارضه🌹 🍃سلام ما بر تو ای باقیمانده خدا در خلق زمین 🍃مولایم! بقیه الله لقب اختصاصی وجود مبارک توست زیرا هستی به یمن وجودت پابرجاست. 🍃اي باقيمانده خدا در زمين! بقيه الله! خداي سبحان تو را باقي گذاشته تا مردم بي امام و راهنما در بيابان دنيا گم نشوند و به واسطه ي وجود مباركت خيرات و بركات كثيري بر مخلوقات ارزاني گردد. 🍃ای باقیمانده خداوند درزمین! تو سرمایه هر منتظری هستی ، هرکس برای وصال به تو باید تعلقات دنیایی اش را فدا کند تا به والاترین سرمایه ی خلقت، باقی مانده خدا در زمین نایل آید. 🍃 کمکم کن تا توان ترک تعلقاتم را پیدا کنم زیرا آنکس که سرمایه های ظاهریش را فدا کند تا تو برایش باقی بمانی ، محبت تو را خریده و رستگار است. 🍃مولایم! مبادا نگاهی از سر تکلف برمن روا داری که الطاف محبت آمیزت را خواهانم؛ زیرا میدانم اشتیاق امری دو جانبه است. هم من باید مشتاق تو باشم و هم تو مایل به تفقُّد از من.اگر تفقدی کنی،دلم قدمگاه تومیگردد. 🍃مولايم! اگر تو سلام مرا با نام بقيه الله پاسخگو شوي چشمه هايي از معرفت الهي در وجودم جاري ميشود و خاك بي ارزش وجود من مصداق آيه "جنات تجري من تحتها الانهار/ نهرها از زير درختانش جاريست" ، خواهد شد. @entezar_ma313 @emamamm
برای امام زمانم چہ کنم؟ ‌🌷مهدی شناسی 🌷 🔷زیارت 5️⃣1️⃣ (شرح عارفانه) 🌹السلام علیک یامیثاق الله الذی اخذه و وکّده🌹 🍃سلام برتو ای عهد و پیمانی که خدا میثاق ولایت تو را با خلق بسته وآن را محکم و موکد گردانیده است. 🍃میثاق، پیمانی محکم تر از عهد است.آن را ریسمان نیز معنا کرده اند. 🍃یا میثاق الله! لطف خدا مرا در حلقه ولایت تو جای داده والا من حقیر کجا و ولایت سلطانی تو کجا؟ 🍃مولایم! تو مرا با ریسمانی که اسیر را با آن می بندند،به ولایت خویش محکم کن تا نگریزم و در غفلتهایم سر گردان نشوم. 🍃مولایم! خدایت از تو پیمان گرفته که بند بندگی رمیده دلی چون مرا به دست گیری تا در بازار دنیا سرگردان و رها نگردم. 🍃آن روز که حضرت حق در عالم ذر جمال تو را بر خلق آخرالزمان عرضه کرد تا با ولایتت میثاق ببندند،من تو را دیدم . نور چشمانم هنوز مدیون همان اولین نگاه به توست. 🍃ای قدیمی ترین آشنای من! روزی که خود را نمی شناختم، تو را دیدم و شناختم و با عشقت پیمان بستم. 🍃آن روز که هنوز لباس وجود برتن هستی نرفته بود،نور میثاق تو گرما بخش وجودم شد. @emamamm
برای امام زمانم چہ کنم؟ ‌🌷مهدی شناسی 🌷 🔷زیارت 6️⃣1️⃣ (شرح عارفانه) 🌹السلام عليك يا ميثاق الله الذي اخذه و وكَّده🌹 🍃اي ميثاق الله! زيباترين تصاوير بندگي من در روزي تصوير شد كه دستم براي ميثاق با تو از خدايت اجازه گرفت . 🍃پيوندي كه از راه عشق قلبي با تو بسته ام تحفه اي الهي است والّا عاشق معشوقي چون تو شدن شايسته خسي چون من نيست . 🍃ميثاق با تو پيوندي ميان عالي و داني است و من بخوبي آگاهم كه داني ظرفيت و قابليت درك عالي را ندارد؛ اما در اين فراز ، ميثاقت را با عبارت "و کَّدَه" عنوان كردي تا به من بگويي اين پيوند را با ريسماني محكم گره مي زني تا مبادا بنده اي چون من از اين ميثاق بگريزد. 🍃مولايم! خوشا آنان كه چون بر پيمان تو استوار ماندند قرآن آنها را "الذين امنوا" خطاب كرد نه كساني كه عهد تو را شكستند و مخاطب يا "ايهاالناس" شدند. و قرآن اينان را مردمي اهل نسيان خطاب مي كند. 🍃مولايم! خدايت مرا اسير تو كرده كه تو خود اسير الله هستی.پيامبر مي فرمايد: "الا و من احب عليّاََ سُمِي في السموات والارض اسير الله"/آگاه باشيد كسي كه علي را دوست داشته باشد در ملكوت آسمانها اسير خدا ناميده ميشود. 🍃 اي اسير اللهِ عالمِ امكان، تو فرزند خَلَفِ همان امام همامي . 🍃سلام بر مولايي كه با ميثاق خود براي دوستانش قلعه ي امني تدارك ديده تا هركس قدم در آن گذارد از انواع آسيبها در امان ماند. 🍃آنكس كه زنجير ولايتت پاره كرد به پشتوانه ي شيطان بود زيرا كسي را به تنهايي ياراي شكستن اين پيمان نيست. @emamamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
برای امام زمانم چہ کنم؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و یکم🌸 **
برای امام زمانم چہ کنم؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و دوم🌸 *************** خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است. یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند. یا در جای دیگری بیان شده که در اوقات بیکاری شیطان به سراغ فکر انسان می رود. این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار می‌شوند. و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند: بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند. در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت. سال‌های اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک می‌فرستادم. بیشتر پیام‌های من شوخی و لطیفه بود. آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود لذا از پیامک بیشتر استفاده می‌شد. رفقای ما هم در جواب ما جوک می فرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه می‌فرستاد. من هم در جواب برایش جوک می فرستادم.نمی‌دانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. از شماره ثابت به او زنگ زدم. به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم. از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم. جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان می‌داد به من گفت: نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان‌ها مشکل‌ساز است. امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید: نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است. هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او می‌دهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد. به من گفت: اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می‌دادی. جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه مرا به شهادت دید گفت: اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد. یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی. مربیان خواهر کار اردو را پیگیری می‌کنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.از سربازها هم استفاده نکنید. سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی می‌رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ‌کس حرفی نمی‌زدم. روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد... ************** 🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍 @emamamm
برای امام زمانم چه کنم؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و سوم🌸 *************** سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم. خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم. شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است. در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی. برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد. یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم شوخی می‌کردیم. یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت باید بروید و مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل میشوید. اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت! از آن روز به بعد سرشوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا میکردم. هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخود آگاه می خندیدیم. در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. همان شهیدی که ما با همسرش شوخی می‌کردیم! ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟! از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت. اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود. باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد. شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد. پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند. من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم.... ************** 🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍 https://eitaa.com/joinchat/956694538Cf2082013fc @emamamm
برای امام زمانم چه کنم؟ 🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت بیست و چهارم🌸 *************** آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان. بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم. با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم. میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است... اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته. جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟ گفتم: نخیر دستم را ول کن! اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد. من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم . چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد. چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم. اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین ثواب در رکاب مولا علی♥️ در نامه عمل شما ثبت شده است. در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود: یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده‌ای داشت که بچه‌ها را جذب می‌کرد. خالصانه فعالیت می‌کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت. این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد. من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود! ************** 🍀ادامه دارد....منتظر باشید😍 @emamamm