.
#روضه_امام_محمد_باقر( علیه السلام )
#حاج_محمود_کریمی🎤
#آواز_افشاری
ای ولیّالله داور، السلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبر، السلام
زادۀ زهرای اطهر، السلام
السلام ای باقر آلرسول
چارمین فرزند زهرای بتول
ای نبی بر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
تیغ نطقت میشکافد، علم را
روح میبخشد مرامت، حلم را
ای سلام ذات حیّ داورت
بر تو و نطق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
خود امام و مادرت بنت الامام
کیستی ای آیت سرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی ،
هم حسن
تو امامت را روانی در بدن
ای ولایت را چراغ انجمن
علم تو، علم خداوند جلیل
وحی باشد بر لبت بیجبرییل
از درخت علم، بَر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حدیث معتبر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
یابن زهرا سر برآور باز هم
«جابر جُعفی» بپرور باز هم
یابن زهرا گر چه با بغض تمام
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام
تو امامی، تو امامی، تو امام
نور از هر سو که خیزد ،
دیدنی است
چهرۀ خورشید
کی پوشیدنی است؟
تو خزانِ باغ زهرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گردن مجروح بابا دیدهای
بر فراز نیزه سرها دیدهای
کاش میدیدم چه آمد بر سرت
یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
تو چهلمنزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
چارساله، کوه ماتم بردهای
مثل عمه، تازیانه خوردهای
شام بود و مجلس شوم یزید
چشم تو چوب و
لب خشکیده دید
گه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامه بر پیکر درید
چشم بر رگهای خونین دوختی
سوختی و سوختی و سوختی
ای دل شیعه چراغ تربتت
دیدهها دریای اشک غربتت
سالها بر دوش کوه محنتت
روز و شب
پامال میشد حرمتت
ظلم دیدی در عیان و در خفا
تا شدی مسموم از زهر جفا
ای به جانت از عدو
رنج و عذاب
هم به طفلی ، هم به پیری ،
هم شباب
قلبت از زهر ستم گردید آب
قبر بیزوّار تو، درآفتاب
وسعت صحن تو
مُلک عالم است
لالۀ قبر تو
اشک «میثم» است
#استاد_سازگار
#شهادت_امام_باقر
.👇
.
#روضه_امام_حسین علیه_السلام
#روضه_امام_محمد_باقر
#استاد_حیدرزاده🎤
همه ائمه ما برای تشنگی ابی عبدالله گریه کردند ، زین العابدین ( علیه السلام ) ، وقتی بدن بی سر بابارو دفن کرد ، روی قبر ننوشت این قبرکسیِ که سر در بدن نداره ، ننوشت این بدن کسیِ که بدنش زیر سم اسب ها رفته ، ننوشت این بدن کسیِ که داخل بوریا پیچده شده ، نوشت :
هذا قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليِّ بْنِ ابيطالِب ... اَلَّذي قَتَلوُهُ عَطْشاناً ...
آب دست امام باقر میدادند ، گریه میکرد ، امام صادق آب می دید ، گریه میکرد ، امام رضا ، ارباب منو تو ، که دلم برای مشهدش تنگ شده ، ... یا امام رضا ، به پسر شبیب فرمود :
یَا ابْنَ شَبِیبٍ
إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ
فَابْکِ لِلْحُسَیْن
ای پسر شبیب ، اگر میخواهی برای چیزی گریه کنی ، برای « جد غریب ما » حسین بن علی گریه کن ... جد مارو ، کربلا با لب تشنه سر بریدند ... یا اباعبدالله .. یه جمله دیگه گفتم و التماس دعا .. ان شاءالله یه آرزو داریم هممون ، در این آرزو با هم مشترکیم ، خیلی دعا کردیم اما یه دعا در همه ما مشترکه ، گفتی خدایا ، من عرفات امام زمانم رو ببینم ، از کنار همین کعبه ، ظهور میکنه ، تکیه به کعبه میکنه :
أَلا یَا أَهلَ الْعَالَم اَنَا المَهدی
یه جمله دیگه هم میفرمایند
إِنَّ جَدِّيَ الْحُسَين قَتَلُوهُ عَطشاناً ... حالا هر کجا نشستی به قصد فرج فریاد بزن : یا حسین ...
.👇
2. روضه.mp3
2.85M
اَلسَلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا النَّجمُ الزّاهِر
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
#روضه_امام_محمد_باقر
#استاد_حیدرزاده🎤
4. تو یکسره.mp3
6.11M
#روضه_امام_محمد_باقر
( زبان حال امام باقر علیه السلام با حضرت رقیه سلام الله علیها )
#حاج_سید_مهدی_میرداماد🎤
تو یکسره در چشمِ
لشکر بودی و من نه
چون صاحب خلخال و
زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه
که نامحرم تو را می زد
از چند صورت
مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو
از بازار شامیها گذر کردیم
با این تفاوت
که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشمِ
حرامی بودهایم اما
آن لحظه تو محتاجِ
معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه
من دلم می سوخت
آن شب تو در آغوشِ
یک «سر» بودی و من نه
اما دوتایی مثل گل
از ساقه افتادیم
ما دست در دستان هم
از ناقه افتادیم
#شاعر_مجید_تال
.
2. نگاه کودکی.mp3
12.35M
قسمت دوم :
#روضه_امام_محمد_باقر
( علیه السلام )
#حاج_سید_مهدی_میرداماد
نگاه کودکی ات
دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را ،
تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات ،
می خواهم ،
دوباره زنده کنم
خاطرات قافله را
#آقای_من
تو انتهای غمی ،
از کجا شروع کنم ؟
خودت بگو ،
بنویسم کدام مرحله را ؟
چقدر خاطره ی تلخ
مانده در ذهنت ؟
ز نیزه دار ،
که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است
این که دستانت
گرفته بود به بازی
گلوی سلسله را
میان سلسله
مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد ،
داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید
با سه ساله ، چقدر
به روی خویش نیاورده اید
آبله را
دلیل قافله می برد
پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن
کاروان یک دِله را
هنوز یک به یک ،
آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های
شهر هلهله را
مرا ببخش
که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی
شبیه حرمله را ...
بگو صبور بلا
در منا چه حالي داشت
که در تلاطم خون ديد
قلب قافله را ؟
شاعر:
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شهادت_امام_باقر