YEKNET.IR - shoor - fatemie 2 - 98.11.05 - sibsorkhi.mp3
5.5M
⏯ #شور احساسی
🍃از تموم روزگار من فقط تورو میخوام
🍃کیه غیر تو حسین که دل بسوزونه برام
🎤 #حسین_سیب_سرخی
🗓05 بهمن ماه ۹۸
Join → @emame3vom |🏴
YEKNET.IR - zamine - fatemie 2 - 98.11.05 - sibsorkhi.mp3
9.31M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴ممدوحه ی کردگار
🌴اعجوبه ی روزگار
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #زمینه
🗓05 بهمن ماه ۹۸
Join → @emame3vom |🏴
YEKNET.IR - zamine - fatemie 2 - 98.11.08 - amir kermanshahi.mp3
5.77M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴قربون اشکات
🌴دیگه به دستات موهای زینب شونه نمیشه
🎤 #امیر_کرمانشاهی
⏯ #زمینه
🗓08 بهمن ماه ۹۸
Join → @emame3vom |🏴
YEKNET.IR - vahed - fatemie 2 - 98.11.05 - sibsorkhi.mp3
6.45M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴ای آسمان عاطفه
🌴عالمی به نخ چادر تو دخیله
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #واحد
🗓05 بهمن ماه ۹۸
Join → @emame3vom |🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 روضه تربت چادر مادر
🎤 #محمد_حسين_پويانفر
📀 شب اول فاطميه ١٣٩٨
📍هيئت ريحانةالنبي مسجدگياهي
@emame3vom
1_182367842.mp3
12.61M
سینه زنی انقلابی و حماسی
کربلایی مجتبی رمضانی
به یاد امام زمان (عج) و
سردار حاج قاسم سلیمانی
@emame3vom
.
#کرامات
شفای حاج ماشاالله بدست امام حسین
به گزارش «شیعه نیوز»، "سي و دو سال از بهار عمرم مي گذشت ، روزي در كارگاه نجاري مشغول كار بودم، احساس تهوع شديدي به من دست داد ، آن چنان كه نتوانستم تحمل كنم. نزد پزشكي كه در همسايگي مغازه ام بود به نام دكتر سید حسين وكيلي مراجعه كردم. پس از معاينه، نارسايي و مشكل كليه ها مشخص شد، وی گفت : كليه هات از كار افتاده. داروهايي تجويزنموده و دستور استراحت داد.
در منزل بستري شدم، و داروها را مصرف مي كردم ولي روز به روز حالم بدتر مي شد. از خوردن آب هم، منع شده بودم. گاهي از شدت تشنگي فقط لبهايم را تر مي كردند. ادرار از من خارج نمي شد. چون كليه ها كاملا از كار افتاده بود و در آن زمان دستگاه دياليز هم وجود نداشت. تا اين كه تمام بدنم ورم كرد. پاها و دستها ورم كرده، چون كنده ي درخت شده بود،و اصلا خم نمي شد. شكمم بزرگ شده بود و آب آورده بود. آن چنان متورم شده بود و پوست شكم نازك شده بود كه داخل آن پيدا بود.
دكتر گفت: نبايد حركت كني. از شدت درد و ناراحتي به ديوار پنجه مي كشيدم، مدت دو سال در منزل به پشت خوابیدم. آنچه ذخيره داشتم، خرج كردم، اما هر روز دردم بيشتر می شد. نااميدي كامل و ناتواني ام از ادامه درمان باعث شد مرا چون مرده اي از روي تخت بلند كردند و به بيمارستان ارجمند منتقل كردند. آن گاه ديدند موريانه تخت و تشك و مقداري از پشت مرا سوراخ كرده، كه در اثر بي حسي كه در بدنم پيدا شده بود، متوجه آن نگرديده بودم.
در بيمارستان شوراي پزشكي تشكيل دادند، و هر روز دوبار بدنم را زير برق مي گذاشتند، و داروهاي گوناكوني را روي من آزمايش مي كردند، و اگر كسي مي خواست تزريق كردن را ياد بگيرد، روي من تمرين مي كرد. آب شكم مرا به وسيله ي سرنگ مي كشيدند، ولي هيچ يك از برنامه هاي درماني موثر واقع نمي شد.
پس از يك دوره شش ماهه، مرا مرخص كردند و به منزل فرستادند، ولي حالم هر لحظه بدتر مي شد و لذا با وساطت پزشك معالجم مجددا مرا به بيمارستان بردند، و باز هم بعد از شش ماه مرا به منزل برگردانند. در اين مرحله، حالم به قدري وخيم شد كه قابل گفتن نيست(مثل اينكه اينجا شكم حاج آقا پاره مي شه و قابل تو صيف نيست) مرا به بيمارستان بردند . روزي استاندار وقت كرمان، آقاي صمصام، براي بازديد از بيمارستان ارجمند وارد اتاق من شد. تا وضع مرا ديد، خيلي ناراحت شد و با دكترم صحبت كرد. استاندار گفت : اين مريض را به خارج بفرستيد و كليه مخارج آن را من متحمل مي شوم. ولي دكتر هرمان ابراشر كه آلماني بود، گفت:اين مريض در هيج جاي دنيا قابل علاج نيست. دکتر جلو آمد و پلكهاي مرا بالا زد و گفت اين مريض 24 ساعت ديگر بيشتر زنده نيست و فرستادن او به خارج هم فايده اي ندارد. چنان بدنم ورم كرده بود كه چشمهايم ديده نمي شد و آب كه زير پوست بدنم جريان داشت، معلوم مي شد. دكتر به استاندار گفت : فقط 3 تا فرزند كوچك دارد، اگر لطف كنيد آنها را به پرورشگاه تحويل بدهيد.
بچه هايم را آن روز به بيمارستان آوردند كه در آخر عمر در كنارم باشند. با توجه به نااميدي پزشكان مرا به خانه آوردند و در همان اتاق خشتي گنبدي كوچك خواباندند. تمام دوستان و آشنايان به جز تعداد معدودي كه بعضي از آنها اكنون زنده هستند و شاهد ماجرا مي باشند، بقيه مرا ترك كردند. هر كس چيزي برايم تجويز مي كرد. بعضي شراب كهنه را تجويز مي كردند. ولي من كه هميشه از خداوند متعال مي خواستم، مرا شفا دهد، گفتم چنانچه بميرم و شراب مرا نجات دهد، حاضر نيستم شراب بخورم. زيرا امام صادق علیه السلام فرمودند: در حرام شفا نيست.
از همه چيز و همه كس دل بريده بودم و هيچ چيزي برام معني و مفهومي نداشت. ديگر دارو هم نمي خوردم و به دكتر مراجعه نمي كردم . از همه جا دل كنده بودم و از همه مايوس، ولي تنها نور اميد در دلم به مولايم امام حسين علیه السلام بود. انتظار مي كشيدم كه آقا به من نظر لطف كند. همه برايم دعا مي كردند ، حتي در مساجد، مردم شفاي مرا از خدا مي خواستند.
به بركت همين دعاها حضرت ابا عبدلله الحسین علیه السلام به من نظر كردند، شب و روز چشمم به در اتاق دوخته شده بود كه آقا بيايند. ماه محرم پديدار شد و هر روز اميد من بيشتر مي شد. تا اینکه صبح روز هشتم محرم، ناگهان ديدم يك كبوتر سفيدی لب بام خانه ام نشست. با خود گفتم خدايا اين كبوتر كه سه طوق بر گردن، يكي به رنگ سبز، يكي سفيد، و ديگري قرمز ، پا و پنجه اي بلند داشت . خيلي زيبا بود، قاصد حسيني است؟ خدايا اگر اين كبوتر براي نجات من فرستاده شده، بيايد كنار تختم. ناگاه كبوتر آمد و زير تخت من رفت. من آرامش پيدا كردم. ساعتي بعد، مادرم وارد اتاق شد. در حالي كه دستمالي در دست داشت، گفت:پسرم اين دستمال آغشته به اشك بر امام حسين و دستمال را به سينه من ماليد. نمي توانستم حرف بزنم. با اشاره به مادرم فهماندم كه مهمان دارم. در زير تخت است. مادرم براي كبوتر آب و دانه آورد.👇
.
اما كبوتر چيزي نخورد و صدايي از او شنيده نمي شد. سرش را زير بالش كرده بود.
شب شانزدهم محرم شد. دلم بسيار شكست. گفتم آقا روز عاشورا تمام شد، چرا به من جواب نمي دهي؟
درب اتاق را از بيرون روي من مي بستند و هر كس دنبال كار خودش مي رفت. يك وقت چشمهايم را روي هم گذاشتم. در عالم مكاشفه، ديدم سقف اتاق شكافته شد. آقايي همانند يك پارچه نور، تشريف فرما شدند و روي صندلي چوبي كنارم نشستند (هنوز هم آن صندلي باقيست) از تخت با همان حال ضعف پايين آمدم و با يك دست بازوي آقا را گرفتم و دست ديگرم را روي شانه آن حضرت قرار دادم و هي مي گفتم: به!به! به صورت عالم نگاه كردن عبادت خداست. ايشان به من لبخند مي زدند. عرض كردم:شما چه كسي هستيد؟
آقا فرمودند:چه كسي را صدا مي زدي؟
گفتم: من آقا امام حسين را مي خواستم.
فرمودند : من امام حسينم، از ما چه مي خواهي؟
گفتم:آقا شما خود مي دانيد من چي مي خواهم .
در همين حال، دوباره سقف اتاق شكافته شد و دو دست قطع شده در حالي كه داخل بشقابي بود، روبروي آقا حاضر شد . نگاه كردم ديدم اين دستها بدن و سر ندارد.
آقا فرمودند : به من نگاه كن و از ما چيزي بخواه.
گفتم:خود شما مي دانيد چه مي خواهم.
فر مودند: هر چه خواستي، ما به تو داديم.
گر طبيبانه بيايي به سر بالينم
به دو عالم ندهم لذت بيماري را
بعد فرمودند بلند شو برويم!
آقا دستم را گرفت و به مسجد خواجه ي خضر كرمان بردند، در حالي كه دو دست بريده نيز در كنار آن حضرت بود. ديدم منبري بسيار زيبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادي كه همه ي انها يك پارچه نور بودند. وقتي آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند. من هم جلو ايشان ايستاده بودم و مي گفتم: به!به! نظر به صورت عالم عبادت است. عرض كردم آقا شما كجا بوديد اينجا تشريف آورديد.
ناگهان از آن حال بيرون آمدم. ديدم در اتاق خودم هستم. ولي داخل اتاق بوي عطر و گلاب و بوي تربت سيد الشهدا فضا را پر كرده است و كبوتر از زير تخت بيرون آمده و با صداي بلند مي خواند و به دور من مي چرخد. احساس كردم بدنم سبك شده. دست به شكمم كشيدم، ديدم سالم است. فوري از تخت پايين آمدم. چون درب اتاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز كرد و مرا بغل كرد و گفت: چه خبر است؟ در اين اتاق چه اتفاقي افتاده كه اين همه بوي خوش و عطر تربت مي آيد؟ همه تعجب كردند كه من چگونه بر خاستم. گفتم:آقا امام حسين مرا شفا داده. با صداي بلند و اشك چشم فرياد يا حسين مي زدم. آمدم در حياط منزل، احساس كردم بايد به دستشويي بروم. بعد از 4 سال براي اولين بار با پاي خودم به دستشويي رفتم. مقدار زيادي چرك و خون از من دفع شد. و بدنم كاملا راحت شد. سبك شدم. تمام ورم هاي بدنم فرو نشست. حتي دو طرف بدنم كه از شدت ورم فتق كرده بود خوب شد. آن گاه وضو گرفتم و همه اش يا حسين مي گفتم و گريه مي كردم تا صبح شد. همسايگان تصور مي كردند من مرده ام و براي من بستگانم گريه مي كنند. بعضي از آنها صبح به عنوان تشييع جنازه من آمدند. ديدند من سالمم و شفا گرفتم. همديگر را خبر كردند تا شفا يافتن مرا ببينند. برايم لباس و كفش آوردند. تصميم گرفتم ظهر آن روز براي نماز جماعت به مسجد جامع كرمان بروم. اول ظهر در صف جماعت شركت كردم. تا به امامت مرحوم آيت الله صالحي نماز را به جماعت بخوانم. در بين دو نماز، دو نفر از افرادي كه چند روز قبل به عيادت من آمده بودند، در دو طرف من نشسته بودند و با تعجب به من نگاه مي كردند. يكي به ديگري گفت: اين جوان چقدر شبيه آقا ماشاالله است. ديگري گفت: بيچاره آقا ماشاالله در حال مرگ است، كارش تمام است، خدا او را شفا بدهد. من گفتم : خودم ماشاالله نجارهستم و خداوند به عنايت امام حسين مرا شفا داد. مردم فهميدند. دورم جمع شدند و مي خواستند لباسهايم را پاره كنند، ولي آيت الله صالحي و عده اي ديگر مانع شدند.
روز بعد دكتر وكيلي كه سال ها مرا معالجه مي كرد، متوجه شد مرا به بيمارستان فرستاد و يك آزمايش و عكسبرداري كامل از من انجام داد. دكترها متعجب شدند و دكتر هرمان آلماني به دكتر وكيلي گفت: چه دارويي براي اين تجويز كردي كه خوب شده. بگو تا ما براي همه ي مريض هاي مثل او تجويز كنيم؟ اما دكتر وكيلي جواب داد: جد من ، ابا عبدالله الحسين علیه السلام، او را شفا داده. تمام دكترها و پرستارها كه وضع مرا ديده بودند، شروع به گريه كردند.
دكتر هرمان آلماني گفت: اين آقا از يك بچه تازه متولدشده هم سالم تر است.
بعد از شفا يافتنم، كبوتر سفيد 4 ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صديقه ي كبري فاطمه زهرا علیها السلام، داخل حياط نشسته بودم كه كبوتر هم آمد كنارم نشست و بعد از چند لحظه، پرواز كرد و به دور حياط چرخيد و بر لب بام جايي كه روز اول وارد شده بود، نشست. من به كبوتر نگاه مي كردم و اشك مي ريختم كه ناگاه پرواز كرد و رو به قبله به سوي آسمان بالا رفت. آن قدر به او نگاه كردم تا از ديده ي من غايب شد👇
.
.
فوري رفتم به منزل مرحوم حجه الاسلام حاج آقا طاهري كه آن روز، روضه داشتند. عده اي از علما و روحانيون نشسته بودند و چون مرا مضطرب ديدند، سوال كردند: چرا ناراحتي؟ گفتم: كبوترم رفت. آقايان گفتند: آقا ماشاءالله ، نگران نباش ، ماموريتش تمام شده. من قلبم آرامش پيدا كرد.
دستور روضه خواني از جانب ابا عبدالله الحسين
یك سال بعد، روز هشتم محرم همان روزي كه سال قبل قاصد حسيني كبوتر سفيد به خانه ام آمده بود. دلم مي خواست در منزل روضه خواني بر پا كنم ولي قدرت مالي نداشتم. با چشم اشكبار، وارد اتاق مخصوص شدم"شفا خانه" و گفتم آقا امام حسين مي خواهم روضه خواني بر قرار كنم. ميل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم ( كه تا كنون متجاوز از صد ها منبر ساخته ام كه يكي از آنها در مسجد مقدس جمكران است) دوست دارم غذا طبخ كنم و به عزا داران بدهم. بعضي گفتند بگذار سال آينده. مادرم مي گفت: كسي كه چيزي ندارد، بهتر است جلسه روضه ي مختصري را در مسجد الرضا كه در نزديكي خانه مان است، بر پا كند. من گفتم مادر! بايد روضه را داخل همين منزل بخوانم، آن هم منزلي كه امام حسين تشريف آوردند. مي خواهم همين جا خيمه بزنم.
شب تاسوعا كه مصادف با شب جمعه بود، خوابيدم. در عالم رويا ديدم ، نوري از آسمان با زمين آمد و همان آقايي كه سال گذشته مرا شفا دادند، وارد حياط شدند. عبايي بر دوش و نعلين زردي به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سينه مقابل شان ايستادم. آقا لبخندي به من زدند و عبا را از بدن بيرون آوردند و روي زمين گذاشتند.
من گفتم: آقا براي چه از در بسته آمديد؟
فرمودند: مگر نمي خواهي روضه بخواني؟ آمديم به تو كمك كنيم. برو يك جارو بياور.
من ناراحت شدم كه چرا آقا جارو كنند. خودم جارو مي كنم. از طرفي فكر كردم جاروهاي ما تميز نيست تا به دست مبارك آقا بدهم. يك وقت ديدم دوباره نوري داخل منزل آمد كه محله را روشن كرد كه قابل وصف نيست. ديدم جاروي زيبا به دست آقا داده شد و آقا مقداري از حياط را جارو زدند و بعد با دست مباركشان اشاره كردند كه منبر را اينجا بگذار. تو روضه بر پا كن ،ما تو را كمك مي كنيم. من خانمم را صدا زدم كه بيا از آقا پذيرايي كن. دوباره نور شدند و پرواز كردند. به ساعت نگاه كردم ، ديدم ساعت دو نصفه شب است و عجيب آنكه شبي هم كه آقا شفايم داد، ساعت دو بامداد بود. باز هم تا صبح "يا حسين يا حسين" گفتم و گريه كردم. عرض كردم آقا ممنونم كمك كرديد،راحت شدم. اذان صبح شد نماز خواندم. بعد از نماز صدايي در خانه بلند شد. در را باز كردم. ديدم آقاي حاج صادق مهرابيان است. او دعاي كميل را از حفظ بود و از دوستاني بود كه دوران نقاهت و مريضي به من كمك مي كرد. دست بر گردنم انداخت و گفت: مي خواهي روضه بخواني؟
گفتم شما از كجا فهميدي؟
گفت آنچه تو در خواب ديدي من هم ديدم.
مقداري قند و چاي داد و گفت اين ها را آقا امام حسين برايت حواله كرده. ناراحت نباش. من حاج آقا موحدي را دعوت مي كنم و روضه را برگزار مي كنيم.
بعد يكي از همسايه ها گفت: مي خواهي روضه بخواني؟ من به دلم گذشته كه بلندگو و زيلو را من مي آورم. وسايل را آوردند و روضه خواني را بر پا كردم. از روز اول مجلس بسيار عجيبي شد. جمعيت فراواني آمدند. علما نيز شركت كردند و اكنون حدود چهل سال از اين مجلس با شكوه مي گذرد كه هر ساله جمعيت زيادي از عاشقان و شيفتگان حسيني از شهرهاي مشهد، قم، تهران، يزد ،و.... در اين عزا خانه شركت مي كنند و علما، وعاظ و مداحين اهل بيت اداي وظيفه مي نمايند، و مجلسي كم نظيری است. بعضي هم در اين مجلس حاجت گرفته اند.
حتي يك جوان زرتشتي شفا گرفت، در حالي كه مادرش در اين خانه متوسل به قمر بني هاشم شده بود، و صدا مي زد. آقا دو دست قطع شده شما در اين منزل آمده بچه ام را شفا بده. زن مي گويد: وقتي به خانه رفتم، ديدم جوان فلجم نشسته. دست بر گردنش انداختم و گفتم چي شده؟ گفت: آقايي با دو دست قطع شده آمد و فرمود مادرت خانه ماشاالله نجار به ما متوسل شده است. حالا از جا بلند شو! و من هم نشستم و آقا كه سوار اسب بود در حالي كه دست نداشتند، تشريف بردند. و به بركت اين #كرامت آنها به شرف اسلام مشرف شدند.
و باز چندين خانم كه 18 و 12 سال بود که بچه دار نمي شدند، از اين شفا خانه نتيجه گرفتند و بچه دار شدند."
هر ساله مقداري گلاب از آستانه مقدسه ثامن الحجج علي بن موسي الرضا علیه السلام حواله اين مجلس مي شود كه عزاداران با شور و هيجان خاصي و با شيون و ضجه و ناله از اين گلاب استفاده مي كنند. اين گلاب به وسيله ي مرحوم حاج آقا حسين بزرگزادگان كه از خادمين حرم امام رضا ع بودند، حواله اين مجلس می شد كه هنوز هم هر ساله خادمين مطهر اين گلاب را مي آورند و آن مرد مخلص امر كردند 18 روز به تعداد سن مادر معصومين روضه خوانده شود و گلابدان مخصوص از آستانه مقدس آوردند كه خودحاج ماشاالله اين گلاب را بين عزاداران مي پاشند و هيجان خاصی به مجلس میدهند.👋
.
🏴مطالب فاطمیه ۹۸
◾️ای مغیره! تو مادرم را مجروح کردی
امام مجتبی علیهالسلام در مجلس معاویه، ضمن رسوا نمودن اصحاب معاویه و احتجاج با آنها به مغیره رو نموده و فرمودند:
اَما اَنتَ یا مُغَیرَةُ بنُ شُعبَةِ فَاِنَّکَ لِلهِ عَدُوٌّ وَ لِکِتابِهِ نابِذٌ وَ لِنَبیِّهِ مُکذِبٌ وَ اَنتَ الزّانی وَ قَد وَجَبَ عَلیکَ اَلرّجمُ و شَهِدَ عَلَیکَ العُدُوُلُ البَرَرَةُ اَلاَتقیاءُ فَاَخّرَ رَجمَکَ وَ دَفَعَ الحَقَ بِالباطِلِ وَ الصِّدقَ بِالاَغالیطَ وَ ذلِکَ لِما اَعَدَ اللهُ لَکَ مِنَ العَذابِ الاَلیمِ وَ الخِزیِ فِی الحَیاةِ الدُنیا وَ الآخِرَةِ اَخزی.
وَ أنتَ ضَرَبتَ فاطِمَةَ بِنتَ رَسولِ اللهِ حَتّی أدمَیتَها وَ ألقَت ما فی بَطنِها اِستِذلالاً مِنکَ لِرَسولِ اللهِ وَ مُخالِفَةً مِنکَ لِاَمرِه وَ اِنتِهاکاً لِحُرمَتِهِ وَ قَد قالَ لَها رَسولُ اللهِ اَنتِ سَیِّدَةُ نِساءِ اَهلِ الجَنَّةِ وَ اللهِ مَصیرُکَ اِلی النارِ
ای مغیره بن شعبه! تو دشمن و افکننده کتاب و تکذیب کننده رسول خدائی و تو آن کسی هستی که به جرم ارتکاب زنا، سنگسار تو واجب گشت و بر زنای تو عادلان نیکوکار پارسا گواهی دادند. آنگاه سنگسارت را به تأخیر افکندند و حق را به باطل و صدق را با غلط و نادرستی دفع کردند و خداوند تو را در دنیا و آخرت به رنج و عذاب و خواری کیفر خواهد داد.
و تو آن کسی هستی که فاطمه عليهاسلام را آزردی و مجروح کردی؛ چندان که طفلی را که در شکم داشت انداخت و این همه را به خاطر اهانت به رسول خدا و مخالفت امر او و هتک حرمت او کردی و فاطمه آن کسی است که رسول خدا او را سیده زنان بهشت خوانده و همانا خداوند تو را به دوزخ می افکند.
📚منابع:
ناسخ التواریخ در احوالات امام حسن، جلد یک، صفحه ۲۷۸
به نقل از خواص الامه فی معرفه الائمة ابوالفرج ابن جوزی
👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۳
@emame3vom
#فاطمیه
#مصائب_حضرت_زهر
🏴مطالب فاطمیه ۹۸
◾️مصائب بعد از شهادت
قالَ عمّارُ: مَضَیْتُ إلی دارِ سَیّدی وَ مولای أمیرِ المُؤمنین عَلیهِ السلامُ فاسْتَأْذَنْتُ الدُّخُولَ علیه ؟ فَأَذَّنَ لی...
فَدَخَلْتُ عَلیهِ، فَوَجَدْتُه جالساً جلسةَ الحَزینِ الکَئیبِ و الحَسَنُ علیهالسلام عَنْ یمینه و الحُسَیْنُ عَلیه السلام عَنْ شِمالِه وَ هُوَ تارةً یَلْتَفِتُ إلیَ الحُسَینِ علیهالسلام و یَبْکی ... فلَمّا نَظَرتُ إلی حالِه وَ حالِ وُلدِه ، لَمْ أَمْلِکْ نَفْسی دُونَ أَنْ أَخَذَتنی العبرةُ وَ بَکیْتُ بُکاءً شدیداً ، فَلَمّا سَکَنَ نَشیجی قلتُ : سَیّدی! أَتأْذَنُ لی بِالکَلامِ ؟ قال: « تَکَلَّمْ یا أَبَا الیَقْظان» قُلتُ : سَیّدی! إِنَّکُم تَأمُرونَ بِالصَّبرِ عَلی الْمُصیبَهِ، فَما هذا الحُزنُ الطّویلُ؟ وَ إنَّ شیعَتَک لا یَقِرُّ لَهُم قَرارً بِاحْتِجابِکَ عَنْهُم ، وَقَدْ شَقَّ ذلک عَلیهم.
قال: فَالتَفَتَ إِلیَّ، وَقالَ: یا عَمَّارُ! إنَّ العَزاءَ عَن مِثلِ مَنْ فَقَدْتُهُ لَعزیزٌ ، إِنیٌ فَقَدْتُ رَسُولَ اللهِ صَلّی اللهُ علیه وآله بَفَقْدِ فاطمةَ سَلامُ اللهِ علیها، وَ إذا مَشَتْ لَمْ تَخْرُمْ مَشْیَتُه ، و إنّی ما أحَسَسْتُ تألّمَ الفِراقِ إلاّ بِفِراقِها، وإنَّ أَعْظَمَ ما لَقیتْ مِنْ مُصیبَتِها ... إنّی لَمّا وَضَعَتُها علی المُغتَسِلِ وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً ، وَجَنْبُها قَد إِسْوَدَّ مِنْ ضَربِ السِّیاطِ ...
وَ کانَتْ تَخْفی ذلک عَلی مخافةِ أن یَشْتَدَّ حُزْنی، و ما نَظرتُ عینایَ إلی الحسنِ و الحسینِ الاّو خَنَقَتْنی العبرةُ، و ما نَظَرتُ إلی زینبٍ باکیةً الا و أخَذَتْنی الرِّقَة علیها. ثم خَرَج علیهالسلام مَع عَمّار فَاسْتَبْشَرَ الشیعةُ بِذلک.
عمّار میگوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیهالسلام نگاه میکرد و میگریست و گاهی به حسن علیهالسلام.
هنگامیکه به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشکهایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامیکه آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان!
عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانهنشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آنها سخت است. میگوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود:
ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است.
من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم.
او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامیکه سخن میگفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامیکه راه می رفت مثل رسول خدا راه میرفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است.
هنگامیکه او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمیکنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند.
📚منابع:
انوار العلومة، ص ۲۱۴
👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰
#مطالب_فاطمیه
#مصائب_حضرت_زهرا_س
.
#فاطمیه
#واحد
#حمید_رمی
قدم میزنم زیر بارون
قدم میزنم مثل مجنون
قدم میزنم با یه قلب پریشون
قدم میزنم تا به رویا برسم
یه قطرهم که میخوام به دریا برسم
میخوام خونهی حضرت زهرا برسم
عمریه غلامشم، عمریه باورمه
خونهی امید من فقط خونهی مادرمه
اَاَدخُلُ یازهرا
...........................................
دلم با نگات زنده میشه
حواست به من هست همیشه
برام هیچکسی مثل مادر نمیشه
نمیشه تو باشی و تنها بمونم
مگه میشه تُو ناخوشیها بمونم
میخوام تا نفس دارم همینجا بمونم
جز کنار تو کجا، رو به راه میشه دلم
حالِ من با تو خوشه تویی ذکرِ یامُحَوِّلم
اَاَدخُلُ یازهرا
@emame3vom
...........................................
کسی رو بجز تو ندارم
برای غم تو میبارم
روی چادر تو میخوام سر بذارم
نگو چادر خاکیِ تو همینه
نگو این همون چادره که مدینه
توی کوچهها همه دیدن رو زمینه
زینت عرش خدا! رو زمین جای تو نیست
یارسولالله! ببین کسی یار زهرای تو نیست
وای مادرم وای مادر
.👇👇
.
#فاطمیه
#بعد_از_شهادت
زبانحال حضرت علی (ع) در شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
. .
مرحوم حسینی #سعدی_زمان
.
ای روی دلفروز تو شمع شبانه ام
شد بی فروغ روی تو تاریک خانه ام
.
ای آرزوی گمشده زهرا کجاستی
تا بنگری فغان و نوای شبانه ام
.
ای بنت سید قرشی در فراق تو
از دل هزار تیر بلا را نشانه ام
.
بعد از تو نیست خیر به قاموس زندگی
ترسم که طول عمر شود در زمانه ام (1)
.
در تنگنای تن شده محبوس روح من
ایکاش مرغ جان بپرد زآشیانه ام
.
زهرا تو رفتی از غم و محنت رها شدی
من بیتو چون پرندۀ گم کرده لانه ام
.
مِن بعد درد دل به که گویم که همچو من
باشد شریک درد دل محرمانه ام
.
پروانه وار بال و پرم سوخت ای عجب
کس باخبر نشد ز شرار زبانه ام
.
زهرا چرا جواب علی را نمی دهی ؟
ای با خبر زسوز دل عاشقانه ام
.
اندر حیات عاریه شرمنده ام زتو
تا دیده ام فتد به در و آستانه ام
.
بر حق خود دهم قَسَمَت بگذر از علی
بس جور روزگار کشیدی به خانه ام
.
از تازیانه ساعد سیمین تو شکست
دل خسته من هنوز از آن تازیانه ام
.
کی می توان تحمل این بار غم نمود
در پشت در نهاد عدو نازدانه ام
.
ار بهر گریه در غم هجران تو بس است
رنگ پریده حسنینت بهانه ام
.
منسوب بر شما و «حسینی» است شهرتم
آن بلبلم که نام تو باشد ترانه ام
.
مداح آستانه قدس شماستم
افسوس غرق بحر غم بی کرانه ام
.
بر «سعدی زمانی» خود نیست فخر من
این فخر بس که چاکر آن آستانه ام
.
(1) حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:
.
نَفسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ
یا لَیتَهَا خَرَجَت مَعَ الزَّفَرَاتِ
.
لَا خَیرَ بَعدَک فِی الحَیاةِ وَ إِنَّمَا
أَبکی مَخَافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی
.
جان من با ناله هاى خود حبس شده، اى کاش جان من با ناله هایم خارج مى شد. بعد از تو خیرى در زندگانى نخواهد بود، گریه می کنم از اینکه مبادا بعد از تو زیاد زندگی کنم.
بحارالانوار ج43 ص213
.
.
#فاطمیه_شهادت
#ای_روی_دلفروز_تو_شمع_شبانه_ام
#بهار_بی_خزان ص 133
#نجوم_درخشان1 ص105
.
حضرت علی(ع) به هنگام شهادت حضرت زهرا(س) چنین سرود :
📋《نَفسِـی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ،
یا لَیتَهَا خَرَجَت مَـعَ الزَّفَـرَاتِ،
لَا خَیرَ بَعـدَكَ فِی الحَیـاةِ وَ إِنَّمَا،
أَبكِی مَخَـافَةَ أَن تَطُولَ حَیاتِی》
♦️جان من با آه و ناله هایش در اندرون من زندانی است. ای کاش جان من هم با ناله ها از بدنم خارج شود.
بعد از تو خیری در زندگی نیست و من از ترس اینکه مبادا زندگی ام به طول انجامد گریه می کنم.
📋《فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي،
وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ
سَأَبْكِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً،
عَلَى خَلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ
أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَ أَسْعِدِينِي،
فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي》
♦️هجران تو نزد من بزرگترین مصیبتهاست و از دست دادن تو ای فاطمه سخت تر از فرزند مرده است.
من گریه با حسرت خواهم کرد و نوحه گلوگیر خواهم نمود بر دوستی که راهی بلند رفته است.
ای چشم احسان کن و به من یاری نما در گریه کردن که حزن من دائمی است و به دوست گریه می کنم.
بحار الانوارج43 ص273
@emame3vom
.
.
📖 #متن_روضه بدونصوت
🔊 روضه حضرت زهرا و امام حسین علیه السلام
⚫️ شام غریبان حضرت زهرا س #روضه_باز 🔻
******
بریز آب روان اسماء ...
*بابا آب ریختن آهسته داریم ... مگه آب رو کِسی بریزی درد داره؟؟؟آخه نیگا کرد دید همه وَرَمِ ....*
بریز آبِ روان اسماء ولی آهسته آهسته...
*وصیت کرده بود علی از زیر پیراهن غسلم بده ... اسماء میگه آب می آوردم ... از یه طرف بدنُ می شست از یه طرف نگاه به بچه ها ... صدا گریه تون بلند نشه ... آستین به دهن ...(من یه مادر شهید دیدم تو این معراج شهدا هی می خواست به رو خودش نیاره ...یهو دیدم چادرش تو دهنِشِ ...) می خواست جیغ نزنِ ...ایشاالله دچار نشی ... اگه نتونی داد بزنی شک ندارم سکته می کنی ...."
میگه رفتم آب بیارم یهو دیدم صدا علی میاد ... علی که بچه ها رو آروم می کرد صدا دادش بلندش شدِ .... دیدم افتادِ رو زمین ... با آب به هوشش آوردم ... آقا ... شما بچه ها رو آروم ... چطور خودت ...؟؟گفت : اسماء ... بازو رو دیدی ...؟؟ دست رد نمی شد .... *
تکرارِ ضربه ها که به یکجا نمی خورد
جای قلاف بر سرُ بر دستُ پای تو ...
گذاشت بی ادبی پا به روی چادر تو ...2
به زیر ضربه در آن گیرُ دار زهرا بود
بدنُ شست ... تنها کاری ازش نمیاد ... تا حالا بهشت زهرا حتما رفتید" باید یه نفر تو قبر باشِ ... از بالا جنازه رو تو قبر میدن ... یه نفری نمیشه ... آخ ... رفت تو قبر ... کِسی نیست کمکِش کنه ... اومد بیرون ... خدا علی رو کمک کن ... همۀ مقاتل اینو نوشتن ... دید دوتا دست از قبر بیرون اومد ... من این دست ها رو میشناسم ... دست های پیغمبرِ .... امانتی مو بده ... یه گریز بزنم مجلسُ تقدیم کنم ...
@emame3vom
اینجا یه امام تو دفن یه معصوم موند ... اما خدا کمک کرد ... دوتا دست بیرون اومد ... کربلا بنی اسد ... بوریا آوردن ...
یه امام سراغ دارم بالا سرِ یه امام بهت زدِ شد ... هر جای ِ بدنُ بلند می کرد ... یه جا می اُفتاد ....
آخر رو حصیر بدنُ جمع کرد .... الله اکبر ... امام زمان من معذرت می خوام ....بدنُ تو قبر تنها گذاشت ... یه مقدار خاک جمع کرد ... رگ ها ....(بگم یا نه ...) بنی اسد دیدن بیرون نمیاد ... گفتن آقا ... از جدتون شنیدیم قبر خوب نیست باز بمونه " ... سر بالا کرد ...آری ... اما برا بدنی که سر روشِ ... رگ ها رو ، رو خاک قرار داد ... لبها رو گذاشت ....
وقتی خاک ریخت یه جمله رو قبر نوشت تا الان هرکسی کربلا میره بهم میریزه ...
هذا قَبْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ ابیطالِب، الّذی قَتَلوُهُ عَطْشاناً ....حســـــین .....
#روضه_حضرت_زهرا
#روضه_امام_حسین
#شام_غریبان
🏴
.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#با_فاطمه_علیهاالسلام
#قصه_عبرت
🔵⚪️ #نتیجهی_توسل_بهحضرت_فاطمه_زهرا_سلاماللهعلیها
👈🏼👈🏼 حدود چهل سال قبل در کرمان یکی از علمای وارسته و متعهد به نام آیتالله #میرزا_محمدرضا_کرمانی(متوفی ۱۳۲۸ شمسی) زندگی میکرد، در آن زمان، در کرمان، بازار فرقه ضالّه «شیخیه» رواج داشت.
◽️ آیت الله کرمانی، واعظ وارسته آن زمان مرحوم #سید_یحیی_یزدی را به کرمان دعوت کرد تا با وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهیهای شیخیه آگاه کند و در نتیجه جلوی گسترش آنها را بگیرد.
◽️ مرحوم سید یحیی واعظ یزدی، این دعوت را پذیرفت و به کرمان رفت، مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگری خود، این گروه ضالّه را رسوا ساخت، به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه ایشان را به قتل برسانند، آن نیرنگ مخفیانه این بود:
◽️ شخصی از پیروان شیخیه به صورت ناشناس، از سید دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه برای منبر رفتن برود. ایشان نیز قبول کرد. دعوت کننده همراه عدهای دیگر به خدمت سید یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانی بردند، ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج از شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست، او کم کم احساس خطر جدی کرد و خود را در دام خطر جدی از سوی شیخیّون دید، آن هم در جایی که هیچ کس از حیله آنان مطلع نبود.
◽️ سید یحیی واعظ در آن حال به جَدّه خود حضرت زهرا(سلام الله علیه)متوسل گردید، گویا نمازاستغاثه به آن حضرت را خواند و درسجده نمازگفت:(یامولاتی یا فاطمه اغیثینی)؛ ای سرور من ایفاطمه، به من پناه بده و به فریادم برس.
خطر لحظه به لحظه نزدیک میشد، سید یحیی دید، گروه دشمن به او نزدیک شدند، و خود را آماده کردند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه کنند.
◽️ در این لحظه حساس، ناگهان غرّش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کردهاند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخیها، آنها را تارومار کردند و سید یحیی را نجات داده و با احترام، همراه خود در کنار آیت الله میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند.
◽️ سید یحیی واعظ از آیت الله کرمانی پرسید: شما از کجا مطلع شدید که من در دام شیخیها افتادهام؟
آیت الله کرمانی فرمودند: من در عالم خواب حضرت صدیقهطاهره، زهرای اطهر(سلام الله علیه) را دیدم به من فرمود: شیخ محمدرضا، فوراً خودت را به پسرم«سید یحیی» برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد.
@emame3vom
📚 گنجینه دانشمندان، ج۱، ص۲۴۱
#کرامات
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#با_فاطمه_علیهاالسلام
#در_محضر_علما
🔵⚪️ متن بیانات حضرت آیت الله #سید_علی_میلانی (مدظله العالی) #در_درس_خارج_به_مناسبت_ایام_فاطمیه
👈🏼👈🏼 ایام، ایام فاطمیه است و ما وظیفه داریم مطالب متعلّق به صدیقه طاهره (سلام الله علیها) را به مردم برسانیم❗
◾️ این را من با کمال صراحت عرض میکنم؛ این وظیفه و تکلیف است و هر کسی که قادر و متمکّن باشد، قضایای صدیقۀ طاهره را و صدر اسلام را به آنجوری که به ما رسیده است از روی منابع معتبر، از کتب فریقین، بتواند به مردم برساند و نرساند مؤاخذه میشود.
◾ رساندن هم یک وقت به منبر است، یک وقت به درس است، یک وقت به تألیف کتاب است، به هر نحوی.
ما قضایای متعلق به صدیقه طاهره و صدر اسلام را اگر نگوییم به مرور زمان فراموش میشود، اگر فراموش شد، مذهب فراموش میشود، به صراحت عرض کنم، و این عرایضی که الآن میگویم از قول من نقل کنید.
◾قضایای صدر اسلام را به آنجوری که در منابع آمده، منابع معتبر، از کتب فریقین، آنهم با متانت به عنوان یک واقعیاتی که در اعتقاد ما دخیل است آن واقعیات، صرفاً تاریخ نیستند که بدانیم و یا ندانیم مهم نیست، واقعیاتی هستند که در اعتقاد ما دخیلند، البته باید از منابع به طور دقیق نقل شود و به طور متین نقل شود، با متانت، لزومی ندارد با سب و شتم، این مطالب گفته شود در ملأ عام، لزومی ندارد.باید گفته شود، باید نوشته شود، باید نقل شود، چون مربوط است به اصل مذهب، نقل نشود مذهب از دست میرود، این را که عرض میکنم بعد از 50 60 سال کار در این امور عرض میکنم.
ما موظفیم مثل نماز که باید بخوانیم باید این قضایا را با این خصوصیاتی که عرض کردم باید بگوییم یا باید بنویسیم یا باید بالای منبر به مردم تبلیغ کنیم، ایمان مردم باید تقویت شود به اهلبیت (علیهم الصلاة والسلام) و مردم باید مظلومیت اهلبیت را بدانند، و این واقعیات باید به مردم برسد، که عرض کردم چه اثری دارد.
◾حالا صدیقۀ طاهره چه کردهاند، صدیقۀ طاهره کارشان، کاری بود که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم برنمیآمد. صدیقۀ طاهره مطالبی گفتند که در آن شرایط از امیرالمؤمنین نمیشد شنیده شود، اینکه بعضی از جوجه وهابیها مطرح میکنند در این فضاهای مجازی که امیرالمؤمنین با آن شجاعتشان چرا گذاشتند که اینچنین شود، این یا جهل است و یا تجاهل، این حرف نقد میشه به آوردن خانواده سیدالشهدا(علیه السلام) به کربلا ، سیدالشهدا که میدانستند که به شهادت خواهند رسید خانواده را برای چه آوردند، با علم به اینکه چه خواهد شد، حضرت زینب (سلام الله علیها) را برای چه آوردند، آن زمان از ایشان سؤال شد چون نمیدانستند که عواقب امور چیست؛ ولی سیدالشهدا که میدانستند، بعد از 15 قرن ما فهمیدم و دانستیم که سیدالشهدا باید حضرت زینب را میآوردند، تحقیقاً اگر حضرت زینب نیامده بودند و این داستان اسارت نبود، تحقیقاً واقعۀ کربلا به دست فراموشی سپرده شده بود. اینی که میگویم تحقیقاً، تحقیق کردم و گفتۀ بنده سند باید باشد برای شما . این را به صراحت عرض میکنم. این قدری که من کار کردم شماها نکردید. این که چرا حضرت زهرا آمدند دم درب و امیرالمؤمنین با آن همه شجاعتشان چرا نیامدند دفاع کنند چرا اجازه دادند حضرت زهرا بروند این نقد میشود به اینکه حضرت زینب را سیدالشهدا خودشان به دست خودشان کلّ این مسیر را آوردند با علم به اینکه چه خواهد شد.
◾و امّا حالا ، حلّش به این است، هم در قضیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها) هم در قضیۀ حضرت زینب (سلام الله علیها) حلّش به این است، که از صدیقۀ طاهره در آن ایام و از حضرت زینب در این ایام بعد از عاشورا، اموری سر زد، مطالبی گفتند که از امیرالمؤمنین در آن ایام ساخته نبود، از امام سجاد (علیه السلام) در این ایام ساخته نبود، شما مقایسه کنید خطبۀ امام سجاد را در شام با خطبۀ حضرت زینب (سلام الله علیها) در مقابل یزید، مقایسه کنید ببینید چقدر تفاوت دارد، مطالبی را حضرت زینب گفتند که امام سجاد نمیتوانستند بگویند و نباید میگفتند والّا آنان به قتل میرسیدند، چه کسی میتوانست در شرایط آن روز بگوید به اینکه «لأدعونّ عليكما بعد كلّ صلاة»، چه کسی میتوانست بگوید در آن ایام، و امثال ذلک از صدیقۀ طاهره (سلام الله علیها)، پس این حرفها در اذهان شیعیان نباید مؤثر باشد و ما باید در مجالسمان محافلمان، نوشتهجاتمان این شبهات را پاسخگو باشیم. مطالب را باید بیان بکنیم، ما کاری با دیگران نداریم، ما باید ایمان شیعیان را، که اینها فرزندان اهلبیتند، اینها امانتهای اهلبیتند و اینها ایتام آل محمد(صلّی الله علیه وآله) که در دست ما هستند، ما از این امانت باید نگهداری کنیم، این وظیفۀ ماست.
@emame3vom
#صبر_امیرالمومنین
.
.
دکتر رفیعی
#فاطمیه .
🔻 سیاست حضرت زهرا علیها السلام
الان می خواهم گام ها و منش های سیاسی حضرت زهرا علیها السلام را برایتان عرض کنم.
۱. افشاگری در دفاع از امامت
🔻فاطمه زهرا علیها السلام با یک بحران به نام «سقیفه»مواجه شد. افرادی جمع شدند و خواستند غدیر را انکار کنند. حضرت در مقابل آنها چه کرد؟ می توانست گوشۀ خانه بنشیند و گریه کند، اما بلند شد و رفت و در هر چند کیلومتری فتنه را افشا می کرد و فریاد بر می اورد. «محمود بن لبید»می گوید: من روزی رفتم قبرستان بقیع، دیدم صدای گریه می آید. دیدم خانمی با چهار بچه نشسته و دارد اشک می ریزد. جلو رفتم، متوجه شدم فاطمه است. عرض کردم، دختر رسول خدا! این گریۀ شما ما را آزار می دهد و برای ما سخت است چرا گریه می کنید؟
@emame3vom
🔻(این قصه را مرحوم شیخ عباس در بیت الاحزان آورده است.) حضرت فرمود: پسر لبید! دو مصیبت، دارد مرا از پا درمی آورد، یکی فقدان پدرم رسول خداست.هر کسی که بمیرد، پس از چند وقتی مصیبتش کاهش می یابد، ولی از روزی که پدرم رسول خدا از دنیا رفت، روز به روز داغش برای من بیشتر می شود؛
«إِذَا مَاتَ یَوْماً مَیِّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ وَ ذِکْرُ أَبِی مُذْ مَاتَ والله أَکْثَر»
به قول یکی از مراجعی در گذشته که می فرمود: نمی دانم چه شده! هر وقت روضه حضرت زهرا علیها السلام خوانده می شود تازه است. مثل اینکه جریان مصیبت دیروز بوده است. امام (ره) از شهادتش چند سال می گذرد، هنوز که هنوز است حرارتش خاموش نمی شود. آری! محمود بن لیبد! پدرم از روزی که از دنیا رفت، هر روز که می گذرد، داغش شدیدتر می شود.
دیگر مصیبت ظلم هایی است که به امیرمؤمنان می شود. محمود بن لبید می گوید: گفتم، دختر رسول خدا! چرا پدر بزرگوارت قضیه ولایت امیرالمؤمنین را تمام و محکم نکرد تا خیال مردم راحت شود؟ وجود مقدس زهرای مرضیه فرمود:«یَابنَ لبید واعَجَباه أنَسیتُم یَومَ غَدیر خُم؟ »؛ پسر لبید! این چه حرفی است، بابای من مگر در غدیر نفرمود. مگر از جریان سقیفه تا غدیر چند روز فاصله است (هفتاد هشتاد روز بیشتر نگذشته است) مگر پدرم برای کسی عذر گذاشت؟ محمود بن لبید (به تعبیر بنده) می گوید: زبان درازی کردم و گفتم: ای دختر رسول خدا! درست است که پیغمبر فرمود، اما شاید مردم یادشان رفته باشد! چرا امیرالمؤمنین خودش بلند نمی شود و بیاید و از حق خودش دفاع کند و به مردم بگوید من امام هستم و اینها غصب کرده اند؟ فاطمه زهرا علیها السلام فرمود: پسر لبید! «مَثَلُ الامام مَثَلُ کعبه»؛ امام مثل کعبه است.مردم می روند سراغ کعبه، کعبه که سراغ مردم نمی رود، یعنی مردم باید سراغ امام بروند.
▪️امام مشروعیتش با خداست، ولی مقبولیتش با مردم است. امام حسن علیه السلام امام بود، وقتی مردم یاریش نکردند، مجبور به صلح شد. موسی بن جعفر علیه السلام امام بود، اما وقتی مردم او را تنها گذاشتند، مگر چهارده سال گوشۀ زندان قرار نگرفت؟
▪️امام شدن امیرالمؤمنین مشروعیتش با خداست، ولی مردم باید جمع شوند تا او بتواند حکومت کند. همین امام در جنگ صفین فرمود:آیا من مأموم شما شدم؟ شما دارید مرا می کشید! اینکه می گویید آقا صلح کن! ابوموسی اشعری را قبول کن! اینجا را بپذیر، اینجا را نپذیر! وای به شما! گویا من مأموم شده ام و شما امام!
▪️این است که حضرت زهرا علیها السلام می آید و در بقیع گریه می کند. این یک گام حضرت زهرا برای افشاگری فتنه گران سقیفه بود و در جاهای متعددی با سخنرانی به افشاگری برخاست.
▪️از ارکان اعتقادی و از فروع دین ما تولی و تبری است. این را باید جوان ها و نوجوان های ما یاد بگیرند و بدانند که امام نسبت به جامعه، مثل نخ تسبیح به دانه های تسبیح است. اگر نخ تسبیح پاره شود، دانه های تسبیح از هم می پاشند. ما ناگزیریم از اینکه بدانیم جایگاه امام در جامعه چیست؟ زیرا امروزه خیلی ها دارند علیه نظریه امامت شبهه ایجاد می کنند..
.
#توصیه_های_امام_زمان_عج
تشرفات #کرامات
🔻توصیه به خواندن زیارت امین الله:
در تشرف مرحوم حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (علیه السلام)، او میگوید:
🔹همراه با امام زمان(علیه السلام) داخل حرم مطهر امام کاظم (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و بوسیدیم. بعد به من فرمود:
🔹«زیارت بخوان.» گفتم: «سواد ندارم.» فرمود: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض کردم: «آری» فرمود: «کدام زیارت را میخواهی؟» گفتم: «هر زیارت که افضل است.»
🔹فرمود: «زیارت امین الله افضل است.» آنگاه مشغول به خواندن زیارت امین الله شدند.
📚نجم الثاقب ، ص455.
#فاطمیه
.
#فاطمیه
#حاج_مهدی_رسولی
عرش و فرشته ها به پات میوفتن
به احترام تو قیام میکنن
وقت نماز تو قیامت میشه
بس که فرشته ها سلام میکنن
نماز بخون ظلمت شب سحر شه
از پرتو نوری که داره سیمات
وقت قنوتت برا ما دعا کن
محتاج دنیا به تو و دعاهات
مادر مریض بشه
بازم یه مادره
از فکر بچه هاش
خوابش نمیبره
خون گریه میکنه با اشک بچه هاش
بیخود که نیست بهشت، افتاده زیر پاش
(صاحب قبر بی نشون سلام مادر
برا زیارتت کجا بیام مادر۴)
...............................
زمانده فخریله دالدالانام
سایه ی چادر شبیوه همیشه
حس ادیرم بیر عمرودور اورکده
سنین محبتین ادیبدی ریشه
او مادرانه باخیشین سببدی
مردم ایچینده اگر عزتیم وار
خدا بولور که من اوشاقلیقیمنان
سنه بیر آیری جور ارادتیم وار
نوره وجودیوه
دنیاده دلخوشام
ایلرم افتخار
سنسن منیم آنام
لطفونله زندگیم
سامان تاپیب خانیم
مهر مدامیوه
قربان اولا جانیم
سسلرم هر لحظه آنا ائوین آباد
قُرَّهَ عَیْنِ مصطفی ائوین آباد
(صاحب قبر بی نشون سلام مادر
برا زیارتت کجا بیام مادر۴)
شاعر بند فارسی: سید جواد پرئی
📢حاج مهدی رسولی
🔶عرش و فرشته ها به پات میوفتن...
شب دوم ویژه مراسم شهادت حضرت زهرا(س)
#حاج_مهدی_رسولی
#ایام_فاطمیه
#زمینه
#فاطمیه۹۸
صوت ⬇️⬇️⬇️
.
#حاج_مهدی_رسولی
#ایام_فاطمیه
#شور
#فاطمیه۹۸
(مثل الامام ، مثل الکعبه۴)
نگاه کردنش عبادت
طواف کردنش فریضه
حاجی کعبهی ولایت
پیش خدا خیلی عزیزه
هیچکسی شبیه زهرا
دور سر ولی نگشته
فاطمه ی روی سینه ی در
با خونش این حرفو نوشته
.............................
(مثل الامام ، مثل الکعبه۴)
نگاه کردنش عبادت
طواف کردنش فریضه
حاجی کعبهی ولایت
پیش خدا خیلی عزیزه
من سینه چاک روی تو ام کعبه نیز هم
گرم طواف کوی تو ام کعبه نیز هم
من در نماز سوی تو ام کعبه نیز هم
مدیون آبروی تو ام کعبه نیز هم
ای قبله گاه کعبه ی سیار یا علی
.............................
(مثل الامام ، مثل الکعبه۴)
نگاه کردنش عبادت
طواف کردنش فریضه
حاجی کعبهی ولایت
پیش خدا خیلی عزیزه
عشقم اگر علیست سر دارم آرزوست
من سرگذشت میثم تمّارم آرزوست
خرما فروختن بشود کارم آرزوست
رسوا شدن میانه ی بازارم آرزوست
بالای دار میزنم جار یا علی
ای قبله گاه کعبه ی سیار یا علی
(علی مولانه۴)
شاعر: محسن عربخالقی
📢حاج مهدی رسولی
🔶مثل الامام مثل الکعبه...
شب دوم ویژه مراسم شهادت حضرت زهرا(س)
صوت ⬇️⬇️⬇️