هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 مسافرت...
💰 وقتی میخواست با خانوادهاش به مسافرت برود، مبلغ زیادی صدقه میداد.
اما هر وقت میخواست برای امام زمانش صدقه بدهد، کلی ته جیبش را بالا و پایین میکرد تا شاید یک اسکناس هزار تومانی بیگوشه پیدا کند که توی صندوق بیندازد!
دست آخر هم میگفت: آقاجون! خواستم بندازم، خرده نداشتم! مهم نیته که من همیشه به یادتون هستم!
✍️ عندما كان يسافر مع عياله كان يتصدق بـ مبلغ كبير.
لكنه عندما كان يتصدق لسلامة إمام زمانه کان يبحث جيوبه لكى يجد الفكة.
ثم يقول في نفسه:"سيدي! كان قصدي أن أتصدق لاجلك لكن ما لدى فكة! الأعمال بالنيات و المهم أنت دائما على بالي!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
هو کان مِن الذین یعتبرون أنفسهم مِن المنتظرین!
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 سلام به پدر...
👦 پسرک کنار سفرهٔ صبحانه نشست. اما یادش رفت به پدر و مادرش سلام کند.
پدر با اخم گفت: مگه میشه اول صبح، سلام به پدر و مادرت رو فراموش کنی؟
پدر سپس تلفن همراهش را روشن کرد و مشغول پرسهزدن در فضای مجازی شد. این کار هر روز او بود. او باز هم فراموش کرد، صبحش را با سلام به پدر مهربانش آغاز کند.
«سلام علی آل یس… »
او هم خودش را یک #منتظر میدانست!
✍️ جلس الصبی لیتناول الفطور لكنّه نسى يرمي السلام على أمه و أبيه.
قال الأب عابسا: " أيمكن أحد ينسي یسلم على والديه؟!"
ثمّ فتح الأب جواله و قام یجول فی الشبکات الإجتماعیة. هذا كان ما یفعله یومیّا. لقد نسى مرة أخرى أن يبدأ يومه بالسلام على أبيه الحنون.
"سلام على آل يس..."
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
كان يعتبر نفسه مِن المنتظرين!
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 کار فرهنگی...
📖 استادِ حرفزدن و زبانریختن بود.
توی جمع با خواندن شعر و گفتن قصه و خاطره، همه را به وجد میآورد.
ولی وقتی میخواست برای امام زمان کار فرهنگی کند، زبانش بند میآمد!
✍️ كان أستاذ في التحدّث و الحكي؛
كان يثير الكل عند قراءة القصايد أو الحكايات أو الذكريات؛ لكنّه لمّا كان يريد يكتب عن إمام زمانه كانّ ينطفئ ذوقه الشعري!
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
و کمان هو کان یعتبر نفسه مِن المنتظرين!
☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran