0158%20ale_emran%2052-53.mp3
4.57M
#لالایی_خدا
سوره آل عمران آیه ۵۲ تا ۵۳
برای عضویت در کانال #امام_زمان_و_من کلیک کنید.👇
@emamezaman_va_man
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
62.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پویانمایی زیبای راز پدربزرگ
قسمت دوم
برای عضویت در کانال #امام_زمان_و_من کلیک کنید.👇
@emamezaman_va_man
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
برای عضویت در کانال #امام_زمان_و_من کلیک کنید.👇
@emamezaman_va_man
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
#پدری_مهربان_برای_همه
قسمت بیست و یکم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
خانم ریاحی ادامه داد: ما مثل فرزندان امام هستیم، امام، پدر ما هستند. کدام پدر است که در فکر بچه هایش نباشد. حرف خانم ریاحی به اینجا که رسید، فائزه از جایش بلند شد؛ بغض گلویش را گرفته بود، با این حال اجازه گرفت و بعد از فرو بردن آب دهانش صحبتش را شروع کرد:
من تا حالا به خاطر همین فکر غلط برای آمدن امام زمان علیه السلام دعا نمی کردم، اما حالا قول میدهم روز و شب برای آمدن
امام زمان علیه السلام دعا کنم و... بغض ترکیده ی فائزه، صحبت هایش را قطع کرد و فضای کلاس را در حال و هوای دیگری برد.
خانم ریاحی که خودش را کنار میز فائزه رسانده بود، دستی به سر فائزه کشید و گفت: شما مقصّر نیستی عزیزم! من و امثال من باید شما را زودتر آگاه میکردیم.
بعد هم رو به بچهها کرد و گفت: من برادری دارم که در شهر قم درس میخواند و این بحثها را هم از ایشان یاد گرفته ام، اگر موافق باشید با همکاری مدرسه، جلسة پرسش و پاسخ مهدوی راه بیاندازیم تا هر کس هر سئوالی دربارۀ امام زمان علیه السلام دارد بپرسدو شک و شبهه ای برایش باقی نماند.
مریم و دوستانش که یک خبر تبلیغاتی داغ پیدا کرده بودند خیلی خوشحال به نظر میرسیدند. هانیه باز برگه به دست، دستش را بلند کرد و گفت: خانم بیام؟ صدای زنگ به صدا درآمد، اما بچهها به خاطر هانیه دو دقیقه نشستند.
برای عضویت در کانال #امام_زمان_و_من کلیک کنید.👇
@emamezaman_va_man
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
قصۀ-کودک؛-کاوه-کلاه.mp3
22.45M
برای عضویت در کانال #امام_زمان_و_من کلیک کنید.👇
@emamezaman_va_man
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd