eitaa logo
مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
125 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
416 ویدیو
16 فایل
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین؛  نیست خدایی جز الله فرمانروای حق 🤍✨
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ ✿✿♥️ ✿✿♥️ ✿✿ ♥️ ✿✿ ✨چه حسی داری وقتی تو مهمونی خصوصی خدا دعوت میشی🍃 ؟ ✨خیلی حس خوبیه نه😍 ؟ ⁉️میدونستی نمازشب🌙 یعنی دعوت شدن به مهمونی خصوصی خدا ؟😍 ⁉️دقت کردی😇… خدا به هر بهونه ای میکنه تا 🌙 پا بشی… ✨یکی با دستشویی رفتن.. ✨یکی با از خواب پریدن… ✨یکی هم با یه صدایی که میگه ✨پاشو ای بنده خوب من ✨پاشو عزیزم🙃… ✨میخوام بیای با هم حرف بزنیم….💓 ✨اگه خدا تو مهمونی دعوتت کرد موقع قنوت نماز وتر نیازی نیست هی تسبیح رو نگاه کنی تا ببینی ۳۰۰ تا شده یا نه… 💥خواهش میکنم این عشق بازی رو با صرفا یه نماز خوندن اشتباه نگیر… ✨ارتباط دلی مهمه. ✨یکی بگو العفو ولی دلی بگو… 🙂دوست خوبم ؟ نمازشب🌙 نباید تبدیل به مسئولیت بشه واست☝️… ✨ نمازشب باید برات حالت عشق بازی باشه‌.😍🌈.. اصلا به جا العفو خوندن دعای_فرج بخون...🤲✨ ‼️تازه ؟ میتونی به هر زبونی که دلت میخواد تو قنوت حرف بزنی… یعنی هم شمالی هم ترکی هم لری و هم فارسی… با خدا راحت باش…😇✌️🏻
🌥🍒 آیت الله بهجت(ره): اگر سلاطین دنیا می دانستند که در نماز چه لذتی وجود دارد سلطنت دنیا را رها می کردند تا به این لذت دست پیدا کنند.
《🍄🌹》 یه بار نماز صبحش قضا شد دیدم اینستاگرامشو پاک کرد ...🖥 + گفتم چرا پاک کردی؟ - گفت: برای تنبیه کردن خودم،😬 + تنبیه؟!😯 - ببین نماز صبح اینطوریه که وقتی خواب میمونی و دقیقا پنج دیقه بعد از طلوع آفتاب میپری🌞 یا اینکه با ده تا زنگ هشدار بیدار نمیشی ینی یه اشتباهی🚫 کردی که اون روز خدا هم صحبتیه تو با خودشو گرفته ازت.🤯💔 ینی بدبخت با اون گناهت لیاقت نداری واسم نماز بخونی ... چرا حالا؟ چون همیشه بیدارت می‌کرده و دقیقا با نشونه هاش داره میگه من نخواستم امروز تو روبروی من وایسی! این تنبیه نداره؟! این بدبختی ماست دیگه تنبیهم باید از اونجایی باشه که تو میدونی نفست اذیت میشه،🤫 من می‌دونم صدقه بدم هم خودمو تنبیه کردم اما نفسم اذیت نمیشه، پس اینستامو پاک کردم که اذیتش کنم 🙄 گره‌ کور ظهور
🖤آیت الله مجتهدی : اگر دیدی نمازتان به شما لذت نمیدهد قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید : "صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)" آن نماز دیگر عالی میشود...❤️
🖤 ‏مادر بزرگ شهید ‎جهادمغنیه می گفت: مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم بهش گفتم:چرا دیر کردی؟ منتظرت بودم! گفت:دیر کردیم... طول کشید تا از بازرسی ها رد شدیم. گفتم :چه بازرسی؟! گفت:بیشتر از همه سر بازرسی ‎نماز وایستادیم... بیشتر از همه درباره نمازصبح میپرسیدن.‌...💕😇 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج ‍‌‌‌‌
صلواتے ختم ڪن جـانـا🙂✨
من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به تمسخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد !
مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
بچه ها خبر عالی و دسته اول 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃رمان ناحله ریحانه به سرعت کارت ها رو ازجلومون برداشت که گفتم : _کجا به این زودی ؟ گفت: +روح الله دم در منتظره. میخوایم بریم کارت رو بدیم برامون تکثیر کنن یارو بیچاره به خاطر ما مغازشو باز کرده روز جمعه ای. _الهی قربونت برم مبارک باشه محمد گفت: +همون تاریخ شد؟ ریحانه گفت: _اره داداش بعد محمدرو بغل کردبوسید از هم خداحافظی کردیم که رفت. محمد رفت سمت اتاق لباس پوشیدکه گفتم: _نماز جمعه بری؟ گفت: +مگه تو نمیای؟ _نه +اها _میگم محمد جان یکم زودتر بیا بریم دور بزنیم پوسیدم تو خونه +چشم. _راستی نهار چی درست کنم برات؟ +تاس کباب _شوخی میکنی دیگه؟ خندیدو گفت: +هر چی درست کنی ما دوست داریم. چه تاس کباب چه بادمجون. ____ اومده بودیم واسه عروسی ریحانه لباس بخریم. بعد از ظهر پنج شنبه اماده شدیم و رفتیم خرید. هوا ابری بود از این پاساژ میرفتیم یه پاساژ دیگه از این مغازه به اون مغازه انقدر که راه رفته بودیم دیگه زانوهام درد گرفته بود هر لباسی رو به یه علت رد میکردیم اخرش هم چیزی نخریدیم تو یکی ازپاساژ هامیگشتیم که پشت ویترین چشمم افتاد به یه لباس قشنگ رنگش مشکی بود و خیلی بلند بود منتهی اصلا پوشیده نبود. روی سینش سنگ کاری شده بود و کمر به پایینش طرح های قشنگی داشت دست محمد رو کشیدم و رفتیم سمتش. از پشت ویترین بهش نشون دادم _نگاه محمد چقدر قشنگه! +کدوم؟ اینو میگی؟ _عه اره دیگه. +نه خیر اصلا هم قشنگ نیست پوکر نگاهش کردم و _جدی میگی؟ +بله _عه! +ببین خیلی بازه. بعد رنگشم مشکیه!خوب نیست دوس ندارم اینو بپوشی. با تعجب نگاهش میکردم که ادامه داد +روح الله بهت محرم نیست که حالا هر دقیقه میگن داماد میخواد بیاد تو فلان بیاد تو پدر داماد فلان داماد.. نه قشنگ نیست اصلا. _محمدددد!!! +بیا خانومم بیا بریم این اصلا خوب نیست. _ولی خیلی قشنگه. ببین به دلم نشسته خب. خیلی بدی بزار بپوشم حداقل بعد نظر بده. خیلی جدی برگشت طرفم و گفت: +من عزای بابام مشکی به زور پوشیدم حالا بزارم عروسی ابجیم مشکی بپوشی؟ عمرا. در ضمن مشکلش فقط رنگش نیست میگم خیلی بازه هر دقیقه باید حجاب کنی اونا فیلم برداری میکنن نمیتونی که همش چادر سرت کنی دستم رو محکم تو دستش گرفت و گفت: _بیا بریم عزیزم. باهاش هم قدم شدم و سعی کردم چیزی نگم وارد یه مغازه شدیم. یه پیراهن گلبهی نظرم رو جلب کرد استینش سه ربع بود و بلند روی دامن حریرش هم کلی گل های خوشگل کار شده بود لباس خیلی شیکی بود زیاد باز هم نبود. به محمد اشاره زدم که لباسه رو ببینه. خیلی عصبی به نظر میرسید. پشت به فروشنده ابروهاشو انداخت بالا. گفتم _برم بپوشمش؟ انگار که بهش فحش داده باشم گفت نمیدونم و مثل برق سریع از مغازه خارج شد. دنبالش رفتم رفتارش خیلی برام عجیب بود. دم در مغازه منتظرم بود کارتشو داد دستم و گفت +فاطمه جان هرچی میخوای بخر فقط من برم یه سر بیرون. مات مونده بودم که بلا فاصله ازم دور شد. به بیرون پاساژ نگاه کردم که بارون میزد یعنی چی انقدر عصبیش کرده بود؟ شماره تلفنش رو گرفتم. جواب نداد . دنبالش رفتم تو خیابون. بارون شدیدی میزد. اطراف پاساژ رو نگاه کردم خبری ازش نبود. به ناچار زیر بارون تو خیابون دنبالش گشتم. اصلا آب شده بود رفته بود تو زمین. خیلی بهم برخورده بود. چند بار دیگه هم شمارش رو گرفتم ولی جواب نداد.خیس خالی شده بودم ناچارا برگشتم تو همون پاساژ قبلی. چند دقیقه منتظر به مغازه ها زل زده بودم که دیدمش با قیافه پر از تعجب نگام میکرد با عصبانیت پرسیدم _کجا بودی شما؟؟؟ +تو چرا خیسی؟ _محمد میگم کجا رفتی یهو؟ +ببخشید واقعا نمیتونستم دیگه بمونم. _دقیقا چرا؟؟ +تو کلا تو باغ نیستیا. هی بهت چشم و ابرو رفتم متوجه نشدی. استغفرالله..... _خب ادامه بده.؟؟؟؟ +ولش کن خانوم من از شما عذر میخوام . ببخشید. _نه خیر نمیبخشمت. لبخند زد و +خب چیزی نخریدی؟ نگفتی چرا خیس شدی؟ دلم میخواست گریه کنم الان با اون وضع نه میشد لباس پرو کرد نه کار دیگه. _بریم خونه لطفا +چیزی نخریدی که. _گفتم بریم خونه +خب باشه بریم چرا عصبی میشی عصبی گفتم: _با اون لبخندای زشتت اه. دستم رو گرفت و باهم رفتیم تو خیابون. گفتم: _ماشین که اینجاس کجا میبری منو تو بارون؟ دستم رو سفت تر گرفت انقدر قدم زدیم که جفتمون خیس آب شده بودیم دم یه گل فروشی ایستاد. رفت داخل و بعدش با دوتا شاخه رز آبی برگشت و حسابی معذرت خواهی کرد. گفتم: _تو اصلا متوجه نمیشی ها. من با اون یارو چیکار داشتم اگه میگفتی باهات می اومدم اینکه بدون اطلاع من رفتی گم و گور شدی حرصمو در اوردی من نمیتونم تحمل کنم هستی و نیستی . صدای خنده ی محمد بلند شد +واییی ینی چی هستم و نیستم؟ گفتم _چه میدونم اه گلا رو داد دستم و در گوشم اروم گفت +منم عاشقتم هست و نیستم :فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور