eitaa logo
مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
125 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
416 ویدیو
16 فایل
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین؛  نیست خدایی جز الله فرمانروای حق 🤍✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 همیشہ‌میگفت : برای‌اینکہ‌گره‌محبت‌ما برای‌همیشہ‌محکم‌بشہ بایددرحق‌همدیگہ‌دعاکنیم((:♥!
🔴 شرط ظهور خواستن است.... به درگاه الهی... ⚠️تمام علائم ظهور رخ داده , تمام حدیث ها , روایات , نشانه ها , تماما رخ داده و تنها یک چیز باقی مانده تا ما به ظهور برسیم , تنها شرط اصلی و باقی مانده ظهور خواست مردم میباشد. ‼️ شاید تعجب کنید شاید باور نکنید ولی تنها همین یک شرط باقی مانده , اینکه مردم حضرت رو بخوان فقط همین. به همین سادگی میشه تمام این ظلم ها و سختی ها رو از بین برد فقط با خواستن امام زمان ‼️ یادتون نره صبر خدا زیاده اگه مضطر نشی و نفهمی امام زمان رو کم داری خدا مضطرت میکنه و بهت میفهمونه که امام زمان رو کم داری و هیچ نجات دهنده ای جز اون وجود نداره مثل شرایط الان دنیا البته هرچی بگذره سخت تر هم میشه نه مال و ثروتت نه مدرک تحصیلی نه هیچ چیز دیگه به کارتون نمیاد و به زودی هم ازتون گرفته میشه و حذف میشید پس قبل از دیر شدن , ولی معصوم رو بخواهید و پا کارش باشید تا به علنی شدن ظهور حضرت برسیم.
🔴 مراقبه‌ی بعد از عاشورا 🔹 برای انسانی که به عاشورا رسیده است، مراقبه‌ی بعد از عاشورا، مراقبه‌ در مراتب حضور است. 🔺 چنین فردی باید محاسبه کند که 🔹 آیا توانسته است به آن‌هایی که همه چیز خود را در راه ولی خدا بذل کرده‌اند، بپیوندد ؟ 🔹 آیا به جایی رسیده است که حاضر باشد در مقابل ولی خدا قطعه قطعه شود، فقط برای آن‌که ولی خدا بتواند یک نماز دیگر بخواند ؟ 📚 مراقبه‌های عاشورایی، آیت الله میرباقری، ص۱۱۸
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 🌸چندین تذکر مهم اخلاقی در قرآن ⛔پرهیز از غیبت: وَ لاٰ يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيتا فَكَرِهْتُمُوهُ ( سوره حجرات آیه ۱۰). از دیگران غیبت نکنید آیا دوست دارید که گوشت برادر مرده خود را بخورید؟ البته از آن کراهت دارید . ⛔پرهیز از تمسخر: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ(سوره حجرات آیه ۱۱) 👈ای اهل ایمان! گروهی از شما گروه دیگر را مسخره نکندچه بسا آن گروه دیگر بهتر از ایشان باشد . ⛔پرهیز از وعده دروغ: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ﴿۲﴾ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ﴿۳) سوره صف آیات ۲و۳) 👈 ای اهل ایمان! چرا چیزی را میگوئید که به آن عمل نمیکنید؟ اینکه چیزی را بگوئید که عمل بدان نمیکنید نزد خداوند گناهی است بزرگ . ⛔پرهیز از عیبجوئی و هرزه زبانی: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ(سوره همزه آیه۱) 👈 واى بر هر بدگوى عیبجویى (۱) ⛔پرهیز از گمان در همه چیز: اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْم(سوره حجرات آیه ۱۲) 👈 از بسیاری از گمانها دوری کنید که بعضی از گمانها گناه است . ⛔پرهیز از زیادی کنجکاوی در امور دیگران: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا (سوره حجرات آیه ۱۲) تجسس نکنید . 🍁خدایا عاقبت ما را ختم به خیر بفرما🍁 ــــــــــ☘ حدیث ☘ ـــــــــــ 🌹امام علی ع فرمودند: 💠 علاقه و محبت ما بی گمان در سه جا تو را نجات خواهد بخشید: ❶⇦هنگام سؤال قبر ❷⇦هنگام فرودآمدن فرشته مرگ ❸⇦آنگاه ڪه در پیشگاه خدا ایستادی 📚اعلام الدین.ص۴۶۱ 🌷سلام صبح بخیـر🌷
⁉️ +حاج‌‌آقا‌پناهیان‌‌میگفت: آقا‌امام‌زمان‌صبح‌به‌عشق‌شماچشم‌بازمیکنه؛ این‌عشق‌فهمیدنےنیست...! بعدماصبح‌که‌چشم‌بازمیکنیم بجای‌عرض‌ارادت‌به‌محضرآقا، گوشیامونُ‌چک‌میکنیم!!! 🌸اللهُمَّ‌عَجِّلَ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَج‌وَفَرَجَنا‌بِه🌸
دعای هرروز ماه صفر🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃رمان ناحله نگام به محمد افتاد که سرش و پایین گرفته بود . فهمیدم که داره خودش و کنترل میکنه که نخنده. با انگشتش رو ابرو هاش دست میکشید و شونه هاش از خنده تکون میخورد _بخند،راحت باش انگار منتظر این جمله بود.‌ صدای خنده هامون بلند شد. یادم افتاد لباسم و عوض نکردم. جعبه رو هم روی میزم گذاشتم از کمد لباسام یه شومیز چهار خونه رنگی رنگی برداشتم. شلوار لوله تفنگی سفیدم و هم گرفتم و رفتم تو اتاق مامان و لباسام و عوض کردم‌. موهام و شونه کردم و بالای سرم بستم ؛با این حال بلندیش تا پایین کمرم می رسید. چون همه عطر و ادکلنام تو اتاق خودم بود با یکی از ادکلن های مامان دوش گرفتم و به اتاق خودم برگشتم. محمد روی تختم نشسته بود وبالشتم و تو بغلش گرفته بود. با دیدنم خندید و گفت:بوی شامپو میده به حرفش خندیدم و کنارش نشستم. داشت نگام میکرد که گفتم :وایی محمد نمیدونی امروز چقدر بدبختی کشیدم! +چرا؟ سعی کردم اتفاق های امروز و به خاطر بیارم و قسمت هایی که به علیرضا رسولی ربط داشت و نگم.شروع کردم به تعریف کردن : یه جلسه غیبت کرده بودم واسه همین به مژگان گفتم جزوه اش و بده بنویسم.مژگانم بهم نگفته بود از همون جزوه امتحان داریم.امروز رفتم سر کلاس،همه آماده بودن واسه امتحان جز من.جواب چندتا سوال و با اطلاعات قبلی که داشتم نوشتم.یه سوال و شک داشتم هرچقدر که به این مژگان بی معرفت گفتم بهم تقلب بده نداد... (البته به جاش علیرضا جواب اون سوال و بهم رسوند ) با لحن مهربونی گفت :فاطمه جان تقلب نکن هیچ وقت،حتی اگه نمرش برات خیلی مهم باشه هم نباید تقلب کنی.هر کی تو امتحاناش تقلب کنه و از تقلب مدرکی به دست بیاره و از این مدرک پولی به دست بیاره،اون پول حرامه .مگه شما نمیخوای خانوم دکتر شی؟اینهمه درس خوندی نصف راهت و رفتی مطمئن باش اگه تو یک امتحان که ازش اطلاعی نداشتی نمره کمی بگیری زیاد تاثیری نمیزاره. با لبخند به چشماش زل زدم و گفتم :بله بله چشم از جام بلند شدم و لپ تاب وخاموش کردم .داشتم کتاب هام و جمع میکردم که محمد هم بلند شد و روبه روی آینه ی میزم ایستاد. به شونه ی روی میز نگاه کرد و گفت: میتونم بردارم؟ _بله همونطور که موها و محاسنش و شونه میزد گفت:راستی مامان چیکارت داشت؟ با یادآوری چهره ی مامان دوباره خندیدم و گفتم نمیدونم. +بریم پیششون،تنهان _الاناست که بابام بیاد شونه رو سر جاش گذاشت که دوباره گوشیش زنگ خورد. رفتم پایین تو آشپزخونه. نگاهم و از مامانم گرفتم و ظرف هارو روی میز چیدم یهو زد زیر خنده.برگشتم طرفش و با تعجب پرسیدم : چرا میخندی ؟ خندش بیشتر شد و گفت :هیچی دخترکم اخم کردم و گفتم :مامان +چیه خب؟ _چرا میخندی؟من خجالت میکشم اذیتم نکن دیگه! با این حرفم شدت خندش بیشتر شد و گفت :ببخش عزیزم .دست خودم نیست .یاد خودم و پدرت افتادم خندم گرفت .حالا چرا سرخ شدی؟ با حرص گفتم :مامان میخواست چیزی بگه که محمد اومد گفت : کمک نمیخواین ؟ با ورودش به آشپزخونه مامان خنده اش و خورد .صورتش از خنده قرمز شده بود .گفت :نه پسرم. فاطمه هست. نگاهم و ازشون گرفتم و خودم و به چیدن میز مشغول کردم. ظرف ها رو که چیدم. گوجه و خیار و کاهو رو از یخچال برداشتم که سالاد درست کنم.همون زمان صدای باز و بسته شدن در اومد و مامان گفت: بابات اومد. از آشپزخونه بیرون رفت. محمد هم یخورده ایستاد و بعد از آشپزخونه بیرون رفت. دلم میخواست برخورد پدرم و باهاش ببینم.پشت سرش رفتم بیرون.مامان کت بابا رو آویزون کرد و به آشپزخونه برگشت. محمد رفت سمت بابا و با خوشرویی سلام کرد. بابا با دیدنش بر خلاف تصورم خیلی گرم لبخند زد و جوابش و داد. بعد هم بغلش کرد و گفت:چطوری؟نبودی دلتنگت شدیم. از شدت تعجب چشم هام چهارتا شد. برگشتم آشپزخونه و به درست کردن سالاد مشغول شدم. مامان: فاطمه جان برای بابا و آقا محمد چای ببر. سالاد و من درست میکنم. تو دو تا فنجون چای ریختم و با یه ظرف شکلات و قند براشون بردم. سلام کردم که بابا گفت:سلام دخترم،خوبی؟ _قربونتون برم،خسته نباشین. فنجون ها رو از سینی برداشتم و روی میز جلوشون گذاشتم محمد:دست شما درد نکنه لبخند زدم و دوباره برگشتم. ده دقیقه بعد ناهار آماده شده بود. مامان رفت و صداشون زد. تو دیس برنج پر کردم و روی میز گذاشتم. بابا و محمد با خنده اومدن و روی صندلی ها نشستن. تو سکوت ناهارمون و خوردیم. بابا تشکر کرد و از صندلی بلند شد و رفت.چند دقیقه بعد محمدم تشکر کرد که مامان گفت:نوش جونت پسرم برگشت سمت من و با لبخندگفت: دست شماهم درد نکنه _نوش جان از آشپزخونه بیرون رفت. یهو مامانم گفت: الهی قربونش برم،چقدر ماهه این پسر! _مامان؟تو تا حالا اینجوری قربون صدقه ی من رفتی؟ مامان خندید و گفت:فاطمه شاید باورت نشه ولی اصلا فکر نمیکنم که محمد دومادمه،حس می کنم پسر خودمه. اصلا از همون اولین باری که دیدمش مهرش به دلم افتاد.