بسیار خواندنی 👌👌
دکتر «جفری لانگ» استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس در سال ۱۹۵۴ در خانواده ای پروتستان در آمريكا به دنيا آمد.
با آنکه در مدرسه ای کاتولیک تحصیل کرد اما در ۱۸ سالگی #بی_خدا شد.
سالها بعد او از طريق يكی از دانشجویان مسلمانش نسخهای ترجمه شده از قرآن هديه گرفت و ظرف سه سال همه آن را مطالعه كرد و در پايان تصميم گرفت اسلام بياورد.
او سخنرانی های مختلفی در خصوص اسلام و باورهای اسلامی دارد که بسیار جذاب و شنیدنی است!
خاطره اولین نماز دکتر «جفری لانگ» یکی از زیباترین توصیفات در مورد حقیقت نماز و مواجهه انسان با خداوند است.
توصیفی که برای مسلمانان هم موجب تلنگر و توجه بیشتر به حقیقت نماز میگردد.
بخشهایی از این ماجرا که به قلم خود او در کتاب «Even Angels Ask» (حتی فرشتگان نيز میپرسند) آمده را میخوانیم:
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
{از شما عزیزان خواهش میکنم که متن زیر را با دقت و در خلوت بخوانید ، تا از نمازخواندن خود لذت ببرید 👇 } ؛
روزی كه مسلمان شدم ، امامِ مسجد كتابچهای درباره چگونگی ادای نماز به من داد ولی چيزی كه برايم عجيب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود كه همراه من بودند. همه به شدت اصرار می كردند كه: راحت باش! به خودت فشار نيار! بهتره فعلا آرام آرام پيش بری…
پيش خودم گفتم: آيا نماز اينقدر سخت است؟ ولی من نصيحت دانشجوها را فراموش كردم و تصميم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع كنم.
آن شب مدت زيادی را در اتاق خودم بر روي صندلی نشسته بودم و زير نور كم اتاق حركت های نماز را با خودم مرور و در ذهنم تكرار كردم. همينطور آيات قرآنی كه بايد می خواندم و همچنين دعاها و اذكار واجب نماز را.
از آنجايی كه چيزهايی كه بايد می خواندم به عربی بود، بايد آنها را به عربی حفظ میكردم و معنی اش را هم به انگليسی فرا می گرفتم.
آن كتابچه را ساعت ها مطالعه كردم، تا آنكه احساس كردم آمادگی خواندن اولين نمازم را دارم.
نزديك نيمه شب بود براي همين تصميم گرفتم نماز عشاء را بخوانم.
در دستشويی آن كتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه چگونگی وضو را باز كردم.
دستورات داخل آن را با دقت انجام دادم. مانند آشپزی كه براي اولين بار دستور پخت يك غذا را انجام می دهد!
وقتي وضو را انجام دادم شير آب را بستم و به اتاقم برگشتم. وسط اتاق به سمتی كه به گمانم قبله بود ايستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم كه مطمئن شوم در خانه را بسته ام!
بعد دوباره به قبله رو كردم. درست ايستادم و نفس عميقی كشيدم. بعد دستم را در حالی كه باز بود به طرف گوش هايم بالا بردم و با صدايی پايين "الله اكبر" گفتم.
اميدوار بودم كسي صدايم را نشنيده باشد! چون هنوز كمی احساس انفعال می كردم، يعنی هنوز نتوانسته بودم بر اين نگرانی كه ممكن است كسی من را زير نظر دارد غلبه كنم.
ناگهان يادم آمد كه پرده ها را نكشيده ام و از خودم پرسيدم: اگر كسی از همسايه ها من را در اين حالت ببيند چه فكر خواهد كرد!؟
نماز را ترك كردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بيرون انداختم تا مطمئن شوم كسی آنجا نيست. وقتی ديدم كسی بيرون نيست احساس آرامش كردم. پرده ها را كشيدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم.
يك بار ديگر رو به سوی قبله كردم و درست ايستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم: الله اكبر.
با صدای خيلی پايينی كه شايد شنيده هم نمی شد به آرامی سوره فاتحه را به سختی و با لكنت خواندم و پس از آن سوره كوتاهی را به عربی خواندم ولی فكر نمی كنم هيچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنيد متوجه مي شد چه می گويم!!
پس از آن باز با صدايی پايين تكبير گفتم و به ركوع رفتم بطوری كه پشتم عمود بر ساق پايم شد و دست هايم را بر روی زانويم گذاشتم.
احساس خجالت كردم چون تا آن روز برای كسی خم نشده بودم. براي همين خوشحال بودم كه تنها هستم. در همين حال كه در ركوع بودم عبارت سبحان ربی العظيم را بارها تكرار كردم. پس از آن ايستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده...
حس كردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار ديگر با خضوع تكبير گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسيده بود.
در حالي كه داشتم به محل سجده نگاه می كردم، سرجایم خشکم زد بايد با دست و پيشانيم فرو می آمدم ولی نتوانستم اين كار را بكنم! نتوانستم به سوی زمين پايين بيايم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بينی ام بر روی زمين كوچك كنم به مانند بنده ای كه در برابر سرورش كوچك می شود.
احساس كردم پاهايم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.
بسيار زياد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشنایانم را تصور كردم كه دارند من را در حالتی كه در برابر آنها تبديل به يك احمق شده ام، نگاه مي كنند. تصور كردم تا چه اندازه باعث برانگيختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.
انگار صدای آنها را می شنيدم كه می گويند: بيچاره جف! عرب ها در سانفرانسيسكو عقلش را از او گرفته اند!
شروع كردم به دعا: خواهش می كنم، خواهش مي كنم كمكم كن
نفس عميقی كشيدم و خودم را مجبور كردم كه پايين بروم. الان روي دو زانوی خود نشسته بودم سپس چند لحظه مردد ماندم و بعد پيشانيم را بر روی سجاده فشار دادم. ذهنم را از همه افكار خالی كردم و گفتم «سبحان ربي الأعلی...»
الله اكبر
اين را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هيچ چيز حواسم را پرت كند.
الله اکبر
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
ادامه : 👇
دوباره پيشانیام را بر زمين گذاشتم در حالی كه نفس هايم به زمين برخورد میكرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تكرار می كردم. مصمم بود كه اين كار را به هر قيمتی كه شده انجام بدهم.
الله اكبر
برای ركعت دوم ايستادم به خودم گفتم: «هنوز سه مرحله مانده» برای آن قسمت نمازم كه باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگيدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله قبل به نظر می رسيد تا اينكه در آخرين سجده در آرامش تقريبا كاملی به سر می بردم.
سپس در آخرين نشستنم، تشهد را خواندم و در پايان به سمت راست و چپ سلام دادم. در حالی كه در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمين باقي ماندم و به نبردی كه طی كردم فكر كردم.
خجالت كشيدم كه چرا برای انجام يك نماز تا پايان آن اينقدر با خودم جنگيدم. در حالی كه سرم را شرم آگين پايين انداخته بودم به خداوند گفتم: «حماقت و تكبرم را ببخش، آخر می داني من از جايی دور آمدم هنوز راهی طولانی مانده كه بايد طی كنم»
و در آن لحظه احساسی پيدا كردم كه قبلا تجربه نكرده بودم و برای همين وصف آن با كلمات غير ممكن است.
موجی من را در بر گرفت كه هيچگونه نمی توانم وصفش كنم جز اينكه آن حس به سرما شبيه، بود و حس كردم كه از نقطه ای داخل سينه ام بيرون می تابد.
چونان موجی بود عظيم كه در آغاز باعث شد جا بخورم حتی يادم هست كه داشتم می لرزيدم، جز اينكه اين حس چيزی بيشتر از يك احساس بدنی بود چون به طرز عجيبی در عواطف و احساسات من تاثير گذاشت.
گو اينكه «رحمت» به شكلی تجسم يافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ كرد.
سپس بدون اينكه سببش را بدانم گريه كردم. اشك ها بر صورتم جاري شد و صدای گريه ام به شدت بلند شد. هرچه گريه ام شديدتر می شد حس می كردم كه نيرويی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گيرد.
اين گريه برای احساس گناه نبود گر چه اين گريه نيز شايسته من بود و نه برای احساس خواری و ذلت و يا خوشحالی مثل اين بود كه سدی بزرگ در درونم شكسته و ذخيره ای عظيم از ترس و خشم را به بيرون می ريزد.
مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی كه بسوی زمين خم بودم وصورتم را بين دو دستم گرفته بودم، می گريستم.
وقتی در پايان، گريه ام تمام شد به نهايت خستگی رسيده بودم. آن تجربه به حدی غير عادی بود كه آن هنگام هرگز نتوانستم برايش تفسيری عقلانی بيابم. آن لحظه فكر كردم اين تجربه عجيب تر از آن است كه بتوانم برای كسی بازگو كنم.
اما مهمترين چيزی كه آن لحظه فهميدم اين بود كه من بيش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
قبل از اينكه از جايم بلند شوم اين دعای پايانی را گفتم:
«خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم كه به تو كفر بورزم، قبل از آن مرا بكش! مرا از اين زندگی راحت كن. خيلي سخت است كه با اين همه عيب و نقص زندگی كنم، اما حتی يك روز هم نخواهم توانست با انكار تو زنده بمانم»
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
حلقه قرآنی - معرفتی
با حضور استاد قربانپور
چهارشنبهها ( در ماه مبارک رمضان ساعت ۱۷:۳۰ )
مسجد امام حسین(ع) - پردیسیک
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
#روز_هشتم
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ،
وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ،
وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ،
وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ،
بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ
خدایا در این روز مهرورزی به ایتام، و خوراندن طعام، و آشکار کردن سلام، و همنشینی با اهل کرامت را نصیبم فرما، به عطایت ای پناهگاه آرزومندان.
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
نکات مهمِ جزء هشتم قرآن کریم
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
🔷️اقامه یک شبانهروز نمازقضا🔷️
👈 به امامت حاجآقا فلاحی
👈 پنجشنبهها ، بعداز نماز عصر
👈 مسجد امام حسین(ع) - پردیسیک
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
#روز_نهم
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ،
وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ،
وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ،
بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ.
خدایا برای من در این ماه بهره ای از رحمت گسترده ات قرار ده، و به جانب دلایل درخشانت راهنمایی کن، و به سوی خشنودی فراگیرت متوجه کن، به مهرت ای آرزوی مشتاقان.
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
نکات مهمِ جزء نهم قرآن کریم
╭┅─────────┅╮
🕌 @emamhoseinpardis |
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از علی بهرامن
❄️ سرمازدگی در کمین کشاورزی استان مرکزی/ تشکیل جلسه فوق العاده مدیریت بحران استان
🔹پیرو نفوذ توده هوای سرد به کشور و صدور هشدار سطح نارنجی کشاورزی توسط هواشناسی جلسه فوقالعاده مدیریت بحران با حضور دستگاه های مربوطه تشکیل گردید.
👈در این جلسه مقرر گردید کارشناسان ترویج جهادکشاورزی نسبت به ارائه آموزش های لازم و ارائه راهکار مقابله با سرمازدگی به کشاورزان اقدام نماید.
👈بخشداران و دهیاران سراسر استان ملزم به اطلاع رسانی به کشاورزان هستند.
🚨در همین راستا از کشاورزان درخواست میگردد اقدامات فوری زیر را برای جلوگیری از سرمازدگی و خسارات گسترده در باغات صورت دهند:
🔸 استفاده از کودهای ضدسرمازدگی در باغ.
🔸 ایجاد پوشش (پلاستیک، کاه مالچ و غیره) در باغات برای کاهش اتلاف حرارت از سطح خاک.
🔸 استفاده از ماشینهای مولد باد در باغات به منظور ایجاد وارونگی دمایی و جایگزین کردن لایه هوای سرد سطحی با هوای گرم بالایی
🔸 مه پاشی در باغ به منظور جلوگیری از آسیب یخزدگی.
🔸 انجام آبیاری به منظور افزایش ظرفیت خاک برای ذخیره گرما و بهبود هدایت گرما به سطح خاک.
🔸 ایجاد دود کاه و استفاده از بخاریهای باغی برای ایجاد گرما در لایه هوای اطراف.
🔸 اطمینان از پوشش مناسب گلخانهها و سیستم های گرمایشی.
#استان_مرکزی
#هشدار_سطح_نارنجی
#سرمازدگی_باغات
#مدیریت_بحران