eitaa logo
امامزادگان عشق 🌷
5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
2 فایل
رزقت‌روازشهدابگیر😍شمابه‌مهمانی‌لاله‌هادعوت شدی ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق🙂اینجادورهمیم برای شهیدانه زیستن ادمین @Sadat_Yas کپی مطالب فقط برای کسانی که عضوکانال هستندجایزاست اونم باصلوات برای سلامتی امام زمان عج‌ ودعای خیر کپی بنروریپ ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب به کسی که وارد علیه السلام می شود ╭🥀🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️حکایت شنیدنی یک شیعه و یک ارمنیو نظر علیه‌السلام به زائران و سلام کننده گان از راه دور بسیار زیبا👌 صدای ╭🥀🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🏴 یادت به‌خیر رفتی و همچنان به دل ماست داغ تو جایت در این محرّم غم‌بار خالی است یادت به‌خیر گریه‌کن روضۀ حسین جایت کنار حضرت دلدار خالی است ✍️، ۱۴۰۳/۰۴/۲۲ 📸 تصویری از نخستین شب مراسم عزاداری در حسینیۀ امام خمینی قدس‌سره با حضور حضرت امام خامنه‌ای روحی‌فداه (۱۴۰۳/۴/۲۲). @mahdiyebandareanzali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ علّت علاقه‌ی شدید امام زمان به حضرت عباس (علیهم‌السلام) دقیقاً نقطه‌ی ضعف شیعه در تمام تاریخ است! | منبع : جلسه ۷۵ از مبحث انسان شناسی پیشرفته ╭🥀🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨 🌨 هیچ وقت به قولش وفا نکرد!😔 نمیدانم دست خودش بود یا نه . می گفت : « 45 روزه برمی گردم!» اما سر 57 روز یا 63 روزه برمی گشت💔 بار آخر بهش گفتم : « تا رکورد صد روز رو نشکنی ، ظاهرا قرار نیست برگردی!» گفت : « نه ، مطمئن باش زیرصد نگهش میدارم!» این یکی را زیر قولش نزد . روز نودونهم برگشت .. ولی چه برگشتنی..! همان طور که قول داده بود ، یکشنبه برگشت . اجازه ندادند بیاورمش خانه!💔 وعده دوساعت دیدار شد نیم ساعت!😭 روی پایم بند نبودم برای دیدنش از طرفی نمیدانستم قرار است با چه بدنی روبه رو شوم 😢 می گفتند : « برای اینکه از زخمش خون نیاد ، بدن رو فریز کردن💔 اگه گرم بشه ، شروع میکنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن! » ظاهرا چند ساعتی طول کشیده بود تا«پیکر را برگردانند عقب.. گفتند : « بیا معراج! » حاج آقا قول داده بود باهم تنها باشیم ، از طرفی نگران بود حالم بد شود .. گفتم : « مگه قرار نبود تنها باشیم ؟ شما نگران نباشین ، من حالم خوبه!» خیالم راحت شد ، سر به بدن داشت .. آرزویش بود مثل اربابش بی سر شهید شود😔😭 پیشانی اش مثل یخ بود ..💔 به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود! اول از همه ابروهایش را مرتب کردم .. دوست داشت❤️ خوشش می آمد .. وقتی ابروهایش را نوازش می کردم ، خوابش می برد ..😭 ادامـہ‌دارد . . . بہ‌قـلم‌‌✍🏻⁩«محمدعلۍجعفرۍ🌿» 🌨 ❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨 🌨 دست کشیدم داخل موهایش🙂 همان موهایی که تازه کاشته بود! همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید : « نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» یکسال هم نشد... از من پرسیدند : « کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ » گفتم : « اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!» می گفت : « من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!» ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند😔 می خواستم بدنش را خوب ببینم! سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.. وقتش رسیده بود ... همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم . همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت .. راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش😭 درست همان طور که خودش می خواست . بچه دست انداخت به ریش های بلندش : « یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! » گفته بود : « اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!» بلند بلند می گفتم : « نوش جونت! نوش جونت!» می‌بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..😭 این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم : « بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! » به شانه هایش دست کشیدم .. شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود . چشمش باز شد! حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ... آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم .. حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..! آمدند که « باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!» نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود😭 باز دوباره گفتند : « پیکر باید فریز بشه! » داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ... بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم! حریف نشدم😭 تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند.. زیر لب گفتم : یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو! بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم . موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند . پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم : « ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»😭 این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..💔🚶🏻‍♀ ادامـہ‌دارد . . . بہ‌قـلم‌‌✍🏻⁩«محمدعلۍجعفرۍ🌿» 🌨 ❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
👆👆👆👆👆👆 دوستانی که اخیرابه جمع ماپیوستید خوش آمدید اولین قسمت رمان جذاب قصه دلبری که زندگی شهیدوالامقام محمدحسین محمدخانی هست سنجاق شده میتوانید بادنبال کردن هشتکها کل رمان رابخوانید. فردا آخرین پارت رمان حضورتان ارائه میشود. ممنون که همراه ماهستید این شبهادر عزاداریهاتون مارااز دعای خیرتان فراموش نکنید.🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عاشورا تا اربعین فرصت خوبیست برای چله زیارت عاشورا . هرروز یک زیارت عاشورا به نیت فرج آقامون صاحب الزمان وبه نیت هرحاجت دیگه ای که دارین ان شاءالله قسمت بشه همه بخونیم . از همه شما التماس دعا دارم 👇 ╭🥀🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯