#بصیرت_عاشورایی
#راسخون
#مجموعه_نمایشگاهی
1️⃣1️⃣ شب های دلتنگی
💠 علمی که روی خون است
مادرش میگفت خبر شهادش را که آوردند روضه داشتیم، روضه که تمام شد بچه های سپاه نشستند وآرام آرام ماجرای شهادت محمدرضا را گفتند.
یاد روز رفتنش افتادم، تك پسرم بود و دلم رضا نمیداد که به جبهه بفرستم.
گفتم: مادر نرو چند روز دیگر روضه داریم!
گفت: نگران نباش تا روز روضه ها برمیگردم!
پوتینش را برداشتم که نرود دستم را بوسید و گوشه پرچم سیاهی که همیشه در خانه آویزان بود گرفت؛
گفت: اگر دوست داری این «علم» بالا باشد بگذار بروم!
دلم لرزید پوتین هایش را دادم وبدرقه اش کردم.
این «علمی» که بالا است روی خون «علم» شده
نگذاریم زمین بماند.