eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
📖 صفحـہ۴۵۱ سـوره صافات 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
94034.mp3
9.71M
ای خورشید پنهان در پس ابرهای غیبت پس کی می آیی؟! 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🌸🌺🌸✨✨✨✨✨✨✨ 🌺🌸✨✨✨✨✨ 🌸✨✨✨ 📖 ✨بسم الله الرحمن الرحیم 💠«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ‌الْقُلوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» 💠«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگون‌کننده دل‏ها! دل مرا بر دینت پایدار کن» ن‌از‌شبهات‌خوانده‌شود😊 📗بحارالانوار، جلد 52 صفحه 149 📕اعلام الوری باعلام الهدی 📔کمال‌الدین و تمام النعمه جلددوم 📘الغیبه،شیخ نعمانی 🍃💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
❤ 🥀چہ کنم چہ چارہ سازم کہ شوم فدای مهدے ❣چہ کنم کہ من ببینم رخ دلربای مهدے 🥀چہ خوش است آن زمانی برسد کہ زندہ باشم ❣منِ بینوای مسکین شنوم صدای مهدے 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
❤️ آیت‌الله حق‌شناس:🌱 جوانی ڪہ وقتی بہ محرمات الھی می‌رسد ... چشم میپوشد 👀🚫 امام زمان بہ او افتخار میڪند ⁦☺️⁩💚 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
چگونه عبادت کنم_41.mp3
10.95M
۴۱ 🤲 تأثیر عبادات ما، در بحران‌هایِ زندگی ما، مشخص می‌گردد! عبادات مؤثر، عباداتی‌اند که بر قدرت مدیریت بحران‌مان بیفزایند! 🔉 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#منجی_در_ادیان #امام‌زمان‌عج‌در‌ادیان‌و‌مذاهب‌مختلف🗞 #مدعیان_دروغین_ماشیح 🔸 شور و التهاب انتظار م
💕 🗞 📖 خداوند جهان را به نور خود روشن خواهد کرد[۱] حتی اگر کسی بیمار باشد، ذات الهی به خورشید فرمان خواهد داد تا وی را شفا دهد[۲] از اورشلیم آب روان جاری خواهد ساخت و هر بیماری به واسطه آن شفا خواهد یافت[۳] درختان را وادار میکند تا هر ماه میوه آورند و انسان از آن میوه ها میخورد و شفا مییابد[۴] تمام شهرهای ویران شده را از نو آباد خواهند کرد و در جهان جایی ویرانه یافت نخواهد شد[۵] گرگ‌ با برّه سکونت خواهند داشت، پلنگ با بزغاله، شیر با گاو و گوساله خواهند خوابید. طفل شیرخواره دست خود را بر لانه افعی خواهد گذاشت[۶] مرگ را تا ابد نابود خواهد ساخت و خداوند اشک را از روی هر چهره ای پاک میکند[۷] 📚 منابع: [۱]- اشعیاء، باب۶۰، آیه۱۹ . [۲]- ملاکی، باب۴، آیه۲ . [۳]- حزقیال، باب۴۷، آیه۹ . [۴]- همان، آیه۱۲ . [۵]- همان، باب۱۶، آیه ۵۵ . [۶]- اشعیاء، باب۱۱، آیات ۶تا۸ . [۷]- همان، باب۲۵، آیه۸ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#منجی_در_ادیان 💕 #امام‌زمان‌عج‌در‌ادیان‌و‌مذاهب‌مختلف🗞 #جهان_در_عصر_ظهور_از_دیدگاه_یهود📖 خداوند جه
💕 🗞📖 🔸 آیا میدانستید یهودیان در نمازهای سه گانه ی خود که هر روز صبح، عصر و شب می خوانند (و دارای بیش از ۱۸ بند است) یکی از دعاهایشان مختص سریعتر آمدن ظهور ماشیح است؟ و یک فرد یهودی؛ هم در اصول ایمان و هم در نمازهایش مرتباً با این قضیه اعتقادی درگیر است؟! 🔹 آیا ما نسبت به منجی و موعود نهایی - که همه ی پیامبران چشم انتظارش و زمینه ساز حکومتش بودند - چنین هستیم؟! 📚 منجی در ادیان، زواردهی، ص۵۹ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🍃خداگرزحڪمټ ببندد درے/ زرحمټ گشاید در دیگرے🍃 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_پنجم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
🌸✨✨🌸 سلاااام همراهان عزیز✋ بحول و قوه‌ی خداوند از امروز (شنبه دهم خرداد) با کنداکتوری جدید، و مجموعه‌ای جدید، بنام ، از درخدمت شما هستیم. این مجموعه؛ امانتهای خداوند را در زندگیِ دنیا، برایمان برشمرده، و نحوه‌ی حفظ و ارتباط با امانتهای گوناگون زندگی‌مان را آموزش می‌دهد. ◽️مثل همیشه، به همراهی شما، امیدواریم.
۱۰ خرداد ۱۳۹۹