eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11.2هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋بــســـــღــم ࢪب مہدۍ🦋 *عبادتِ بدتر از گناه! ▪️در زمان ، بعضی برای اینکه به عبادتشان لطمه نخورد، را تنها گذاشتند و به جای آن، تفسیر قرآن گفتند و ذکر خواندند و حج به جا آوردند و... ▫️امروز هم عده‌ای فکر می‌کنند‌ عبادت کردن مهمتر است، اما خودِ خدا می‌فرماید: «ای مؤمنان اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری می‌کند.» (سوره محمد، آیه۷) خدا به یاریِ ما نیاز ندارد، بلکه منظور از یاریِ خدا، یاریِ دین و پیامبر خداست. ▪️نمی‌شود بنده‌ی خدا بود و اباعبدالله را نشناخت؛ نمی‌شود خدا را عبادت کرد و نماینده‌ی خدا را یاری نکرد. ما باید جامعه را با امام مهدی آشنا کنیم. دشمن با فیلم، انیمیشن و بازی برای نوجوانان و جوانان قهرمان سازی می‌کند، به طوری که بچه‌ها سوپرمَن و بَتمَن و..‌. را بهتر از امام زمان می‌شناسند. با این حساب آیا ما کم کاری نکرده‌ایم❔ ▫️عده‌ای هم از آن طرفِ بوم افتاده‌اند. به طوری‌که می‌گویند: عبادت برای افرادِ بیکار است. من که کارهای مهمتری دارم، نیازی به عبادت ندارم. در حالیکه عبادت، غذای روح است و روح بدون آن می‌میرد. ▪️ ظهور پدیده‌ای اجتماعی است. همه بایدامام زمان را بشناسند، تا به ارزشِ بودنش پِی ببرند و برای رسیدن به ظهورش دعا و تلاش کنند.❕❕ @emamzaman🖤࿐›
🦋بــســـــღــم ربــــــــ الزهــــــــرا🦋 ▪️علامه مجلسی【رحمه الله】میفرماید: یکی از اهالی کاشان به قصد تشرف به بیت الله الحرام همراه گروهی از حاجیان، شهر ودیار خود را ترک می کند. وقتی کاروان وارد نجف اشرف می شود، به بیماری شدیدی مبتلا می گردد، طور که هر دو پای او خشک شده واز حرکت باز می ماند. ▫️همراهان او برای انجام مناسک حج چاره ای جز ترک او نداشتند، به همین جهت، او را به فرد صالحی که یکی از مدرسه های اطراف حرم حجره داشت، می سپارند وخود رهسپار می شوند. صاحب حجره هر روز او را در حجره تنها می گذاشت، ودر را قفل می کرد وخود به خارج شهر برای گردش وکسب روزی می رفت. ▪️روز آن مرد کاشانی به صاحب حجره می گوید: من دیگر از تنها ماندن خسته شده ام. از این جا هم می ترسم. امروز مرا به جایی ببر ورها کن! وهر جا که خواستی برو! ▫️مرد کاشانی می گوید: او حرف مرا نپذیرفت ومرا به گورستان دار السلام برد، ودر جایی که منسوب به (علیه السلام) ومعروف به مقام قائم (علیه السلام) بود، نشاند، آنگاه پیراهن خود را در حوض شست وآن را بر روی درختی که آن جا قرار داشت، آویخت وخود به صحرا رفت. او رفت ومن تنها ماندم؛ در حالی که با ناراحتی به سرانجام خود می اندیشیدم. در همین حال جوان زیبای گندم گونی را دیدم که وارد حیاط شد. به من سلام کرد ویک راست وبه محراب رفت ومشغول نماز شد. آن گونه زیبا به راز ونیاز پرداخت وچنان در خشوع وخضوع بود که تا آن زمان من کسی را چنین در نماز ندیده بودم. وقتی نمازش تمام شد، نزد من آمد واحوالم را پرسید. ▪️گفتم: به مرضی مبتلا شده ام که مرا سخت گرفتار نموده است. نه خدا شفایم می دهد که بهبودی یابم، ونه جانم را می ستاند که آسوده شوم. ▫️فرمود: نگران نباش! به زودی خداوند هر دوی آن ها را به تو عطا خواهد نمود. ناگاه به خودم آمدم. آری من که نمی توانستم حتی از جایم حرکت کنم، اکنون هیچ گونه اثری از آن بیماری سخت در من دیده نمی شد. یقین کردم که او همان قائم آل محمد 【علیه السلام】 است. ▪️به عجله به دنبال او خارج شدم وتمام اطراف را گشتم. اما کسی را ندیدم. از این که دیر متوجه شده بودم، بسیار پشیمان بودم. وقتی صاحب حجره بازگشت ومرا صحیح وسالم دید، با تعجب پرسید: چه شده است❔ ▫️من تمام ماجرا را برای او تعریف کردم، او نیز مانند من، از این که به شرف ملاقات او نائل نشده بود، حسرت می خورد. اما با این حال خوشحال وشاد با هم به حجره بازگشتیم. ▪️شاهدان می گفتند: او تا موقعی که دوستانش از حج بازگشتند، سالم بود، وقتی آن ها آمدند وپس از مدتی مریض شد ومرد، ودر همان حیاط دفن شد. بدین ترتیب به هر دوی آنچه که از حضرت【 علیه السلام】 می خواست، نائل شد❕❕ @emamzaman🖤࿐›
🦋بــســـــღــم ࢪبــــــــ مہدۍ🦋 ▪️استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم ▫️آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود ▪️این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک ▫️آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره (عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س) ▪️به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن ▫️به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه❔ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بــســـــღــم ربــــــــ الزهــــــــرا🦋 ▪️علامه مجلسی 【رحمه الله 】 میفرماید؛ مرد شریف وصالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حج مشرف شده است، ودر میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضورا با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم. ▫️او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده وهیچ اثری از آن دیده نمی شد. راه را گم کردم، حیران وسرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم. ▪️(ناگهان به یاد منجی بشریت (علیه السلام) افتادم و) فریاد زدم ! یا اباصالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند! در همین حال، از دور شبحی به نظر رسید، به او خیره شدم وبا کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود ودر کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون وزیبا با لباسی پاکیزه که به نظر می آمد از اشراف باشد. بر شتری سوار بود ومشک آبی با خود سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود. فرمود: تشنه ای؟ گفتم: آری اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید! او مشک آب را به من داد ومن آب نوشیدم. آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟ گفتم: آری. ▫️او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود وبه طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای حرزیمانی را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا حرز یمانی را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من برمی گشت ومی فرمود: این طور بخوان! چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟ نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم. فرمود: پس پیاده شو! من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آل محمد (صلی الله وعلیه وآله وسلم) است. از گذشته خود پشیمان شدم، واز این که او را نشناختم واز او جدا شده بودم، بسیار تأسف وناراحت بودم. ▪️پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی لارض دارم❕❕ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بــســـــღــم ربــــــ الــحــــــسین 🦋 ♡امام حسین‌【ع】 ومردفقیر... ▫️ عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟ ▪️ همه 【ع】 را نشان دادند. عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد. ▫️ مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است: تا حال هر که به تو امید بسته ناامید بر نگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. ▪️تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود. شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم. ▫️ او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت، ▪️ به غلامش قنبر فرمود: از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ غلام عرض کرد: آری، چهار هزار دینار موجود است. * فرمود: آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است. ▫️ سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود: ▪️ این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است. ▫️ امام با این اشعار از او عذر خواهی کرد. ▪️ عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را خاک در بر می گیرد و در زیر خاک میماند ❕ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بــســـــღــم ربــــــــ الزهــــــــرا🦋 ▪️در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغرآواره••• ▫️اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسی‌ها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی می‌کرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را می‌شناختند و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می‌گفتند اصغر آواره❕ ▪️انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود می‌رفت تو اتوبوس برای مردم می‌زد و می‌خواند و شب‌ها می‌رفت در بهزیستی می‌خوابید تا اینجای داستان را داشته باشید ▫️در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا می‌رود ▪️و وصیت‌کرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیه‌السلام و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند ▫️برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحه‌ای بخوانم و برگردم ▪️وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسال‌خانه می‌بردند ▫️کنجکاو شد و به سمت آنها رفت پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید❔ یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد و گریست مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند‌ و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند‌چه شد که شما برای این فرد این طور ناله کردید❔❕ حاجی گفت: مردم این فرد را می‌شناسید؟ همه گفتند: نه! مگه کیه این؟ حاجی گفت: این همون اصغر آواره است مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا می‌شناسیدش؟! و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی ▪️گفت: سال‌ها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمان‌ها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر می‌رفت سوار اتوبوس که شدم دیدم وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد ▫️ترسیدم و گفتم: اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین می‌رود اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمی‌ذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟! خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم ▫️اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟ ▪️گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها موسیقی ننواختم خلاصه حرمت نگه داشت و رفت اونروز تو دلم گفتم: اربابم 【ع】 برات جبران کنه حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه‌ای بشود برای این امر ▫️خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند ▪️این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد هر چقدر می‌شکنیم باز نمک می‌ریزد•••♡ یـــاحـسـیـــ💔ــــن @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بــســـــღــم ربــــــــ الــحــــــسین🦋 ▫️وقتی که خیلی بچه‌تر از الآن بودم یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص 【علیه‌السلام】 رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته این مرد شدم ▪️حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء‌ پیراهن مشکی بپوشه ▫️چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خانه خدا، همه مردم با لباس‌های احرام و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه طواف کنند ▪️یه وقت شرطه‌ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا طواف می‌کنه و حسین حسین میگه ▫️شرطه‌ها آمدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطه‌ها حاج تقی رو می‌زنند و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه ▪️حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به هوش میاد می‌بینه لباسشو از تنش درآوردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن ▫️این صحنه رو که می‌بینه شروع می‌کنه به داد و بیداد و بیمارستان رو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و می‌شینه کلی گریه می‌کنه و از هوش میره ▪️توی عالم رؤیا حبیب ابن مظاهر میاد عیادت حاج تقی و می‌فرماید: حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهداء دارن تشریف میارن به عیادتت ▫️حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم این بار خود سیدالشهداء علیه‌السلام وارد شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت ▪️حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء می‌کنه و با زبون آذری عرض می‌کنه: «باشوآ دولانیم آقاجان» ▫️ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟ ▪️سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود: آقاتقی این پیراهن مشکی که تا الآن تنت بود رو خودت دوخته بودی بیا این پیراهن مشکی‌ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن ▫️حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی رو که حضرت علیه‌السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیه‌شون نگهداشت و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیراهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود 【آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیراهن هدیه میدی ولی خودت بی‌کفن وبی پیراهنی ••••♡ یـــاحـسـیـــ💔ــــن@EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بــســـــღــم ربــــــــ الزهــــــــرا🦋 شخصی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع گفت... ديشب ، خواب وحشتناكى ديدم . - چه خوابى ديدى ؟ - خواب ديدم با اين دندانهاى خودم گوشتهاى بدن عليه السلام را دارم مى كنم 😭💔 صاحب مقامع از اين سخن لرزيد سرش را پايين انداخت مدتى فكر كرد، گفت : شايد تو مرثيه خوان هستى ؟ عرض كرد: بله . فرمود: بعد از اين يا اساسا مرثيه خوانى را ترك كن و يا از كتابهاى معتبر نقل كن . تو با اين دروغهايت انگار گوشت بدن امام حسين (ع ) را با دندانهايت مى كنى ! اين لطف خدا بود كه در اين رويا، اين را به تو نشان بدهد.!!!! با انكه ارزنده ترين و مستندترين و از پرمنبع ترين تاريخها، تاريخ عاشورا هست متاسفانه برخى از روضه خوانها بجاى آنكه بروند مطالب درست و معتبر و ناگفته را پيدا كنند و يادآور شوند، به نقل مطالب بى اساس و جعلى مى پردازند. یـــاحـسـیـــ💔ــــن مظلومــــ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋﴿بـِسـْمـِ رَبـ ِالـْشُـهَـداءِوالْـصـِدیـقـیـنْ﴾🦋 ▫️دعا برای ظهور امام زمان و صلوات بر آن حضرت♡ ★حسن نصیبی می گوید《زیر ناودان طلا در حرم خانه خدا بودم که حضرت ولي عصر علیه السلام را دیدم دفتری را به من عنایت نمود که در آن دعای فرج و صلوات بر آن حضرت بود ••• ★سپس فرمود ؛به وسیله این نوشته ها بخوان و برای ظهور و فرج من دعا کن و بر من درود و تحیت بفرست!!! و آن دعا بر حسب مشهور چنین نقل شده است ؛ ✔️"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا ♡ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🦋بـِسـْمـِ رَبـ ِالـْشُـهَـداءِوالْـصـِدیـقـیـنْ🦋 ★ چـــرا گریه فراغ؟ ▫️یکی از مراجع بزرگوار در سال ۱۴۱۵هجری قمری چنین نقل می‌کند و میفرمود••• ▪️یکی از اشخاص مورد اعتماد حضرت بقیه الله 【ارواحنافداه 】را در عالم رؤیا دیدم که تابلویی را روی سینه مبارکشان آویخته اند و در آن جملاتی تقریبا به آیت صورت به چشم می‌خورد °° ▫️انا صابر علی الامر و لکن * اندبونی؛اندبونی* یعنی بر این عمر غیبت صبر میکنم ولی شما با سوز و ناله بلند بر من گریه کنید ؛گریه کنید؛گریه کنید••• 〰〰〰 💔اگرقدر تو را دانسته بودیم اگر عهد وفا نشکسته بودیم دل ما خانه غمها نمیشد اگر شرط تولا کرده بودیم هر آنچه گفته بودیم کرده بودیم نمیشد روز ما شام سیاهی نمیشد قسمت ما این تباهی😭 ♧ ای شیعیان آیا زمان آن نرسیده که به ندای مظلومیت علیه السلام لبیک بگوییم؟🥀 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🍀بــســـــღــم ࢪب مہدۍ🍀 ★خدایا مرا به که وا می‌گذاری؟! ▫️یکی از اولیاخدا میفرمودند؛درماه ذی الحجه الحرام سال ۱۴۱۴ هجری قمری که برای مراسم حج به مکه مشرف شده بودم در هنگام طواف بیت الله الحرام یه ناگاه و به طور اتفاقی متوجه شدم ▪️ پشت سر حضرت بقیه الله 【ارواحنافداه 】قرار گرفته ام و شنیدم که آن حضرت این جمله را که حاکی از مظلومیت و اظطرار بود با خدای خود مناجات نموده و میفرمودند •• ▫️الهی و ربی من لی غیرک اسله کشف ضری و النظر في امری ▪️ای خدای من؛ای محبوبم و ای پرورش دهنده ام من چه کسی را دارم که از او بخواهم غربت و مشکلم برطرف شود و چه کسی را دارم که امر ظهورم را اصلاح فرماید؟! ▫️آری اين مهربان ماست که غربت ما را غربت خود می‌داند و شب و روز در انتظار آن است که ما را از تاریکی به نور بکشاند و اوست که همه ساله معمولا در روز عرفه می‌فرماید••• ▪️الهی وَاِلی غَیْرِکَ فَلا تَکِلْنی. اِلهی اِلی مَنْ تَکِلُنی؟ اِلی قَریبٍ فَیَقْطَعُنی اَمْ اِلی بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنی اَمْ اِلَی الْمُسْتَضْعَفینَ لی وَاَنْتَ رَبّی وَمَلیکُ اَمْری اَشْکُو اِلَیْکَ غُرْبَتی وَبُعْدَ داری..》 ▫️خدایا مرا به که وا می‌گذاری به نزدیکان و شیعیانم که از من جداشده و در غفلت اند یا به بیگانگان که با من با خشونت و نفرت مقابله کنند یا به مستضعفین در حالی که تو پروردگار و مالک امر من هستی خدایا به تو از غربت و آوارگی ام شکایت میکنم!! 💔💔 یک‌روز‌می‌افتد‌ ؛ آن‌اتفاق‌خوب‌را‌می‌گویم‌.. من‌به‌افتادنی‌که‌برخاستن‌اوست‌ایمان‌ دارم" هر‌لحظه‌هر‌روز‌هر‌جمعه‌ ... ♡السلام علیک یا صاحب الزمان@EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
چگونه *حجاب* را برای دختران و خواهران خود تبلیغ کنیم⁉️ 💭 دختری یک تبلت خریده بود. پدرش وقتی تبلت را دید پرسید: وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟ دختر گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم. 💭 پدر: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟ دختر: نه! پدر: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟ دختر: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم. 💭 پدر: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟ دختر: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم. پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟ دختر: به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه. 💭 پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت، و فقط گفت: "حجاب" یعنی همین" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌【@emamzaman