🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۶)
🔹از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.
رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.
❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.
♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید
✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم.
🌺جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.
🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و آنگاه با صدایی رسا پرسیدم:
✅شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟
در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر. ❄️گفتم: بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام.
🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی.
🌼من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم.
🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار. 🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه...
⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟
گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟
💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی...
🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت.
آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگرنه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد درکنارت بماند.
🌿گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد،ناگهان چهره کریهی در قبر نمایان شد!
📝ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا حفظشان کنه
آفرین به این تربیت
#الگوی_درست_تربیت
🌾🌹🌾🌹به کانال احباب المهدی در ایتا بپیوندید 👇👇👇
✨💫✨💫✨💫✨💫
🌹🍃🌹🍃
🌹
🍀🍀 @emamzaman114
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۷)
♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد.
🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود.
💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم. ♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد.
🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید.
🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم....
💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی.
💥گفتم: وادی السلام کجاست؟
گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی،
🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید.
🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می شوند.
آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم.
✍ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
#بیست_سنت_اضافه
مقیم لندن بود ، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. #راننده بقیه پول را که بر می گرداند بیست سنت اضافه تر می دهد
می گفت چند دقیقه با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه ؟ آخر به خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی. گذشت و به مقصد رسیدیم
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما #ممنونم . پرسیدم بابت چی؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم و مسلمان شوم ، فردا خدمت می رسیم
میگفت تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. مشغول فکر با خودم بودم ، که داشتم تمام #اسلام را به بیست سنت می فروختم
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۸)
🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم.
💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت.
هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد.
✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.
✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم.
تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.
🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین
گونه سخنش را ادامه داد:
البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید... 💥
اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم.
مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم.
🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود.
🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی.
❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم.
نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت.
🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود.
لحظاتی به سکوت گذشت.
سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟
صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت.
تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید.
📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند...
◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد.
وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد.
از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند،
اما او نپذیرفت و
گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم
بنابراین وقت را تلف نکن.
💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است.
در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت،
نقش بر زمین شدم.
🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشاند.
✍ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
#شیطان_نماز_موبایل
شما اینجوری هستید؟ گاهی توی نماز کشش به سمت گوشی داری ، دوست داری زود نماز رو تموم کنی بری سرگوشی موبایلت . اصلا گوشی کنارت آماده هست #نماز اول که تموم شد به جای تسبیحات استفاده کنی
گاهی چنان محو جناب تلویزیون میشی که حتی صدای مادرت که باهات حرف میزنه را نمی شنوی. چنان محو فیلم میشی که انگار خودت داری بازی میکنی
#شیطان کاری باهات نداره چون توی غفلت هستی . نه اون بهت میگه خسته شدی نه تو به چیزی غیر از فیلم توجه میکنی
شیطان با نمازت کار داره. میگه زود تمومش کن ، خستگی برات میاره. یا تمام گمشده ها رو تو نماز به یادت میاره. یا وقتی که قامت بستی برای نماز دو نفر کنارت #صحبت کنند دقیقا متوجه میشی چی میگن
بله شیطان از نماز به هر وسیله ای ما رو دور میکنه و هنگام نگاه کردن به تلویزیون کاری باهات نداره
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
👇🏻👇🏻
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۹)
💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد.
💥 به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم.
❌دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند...🔥
🔅با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟! نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند.
❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند.
❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند.
فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت:
ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد.
⭕️از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید.😢
🔰 نیک مسیر راه را از روی تپهها و گاه از درون درههایی کوچک و بلند انتخاب میکرد
تا اینکه به ناگاه خود را لب پرتگاه بزرگ و عظیمی دیدم.
🌀 از نیک پرسیدم: باید از پرتگاه نیز بگذریم؟
گفت: آری.
با وحشت به ته دره نگاه کردم، به قدری عمیق بود که انتهایش پیدا نبود.
💠برگشتم و به نیک گفتم: تو که دوست و همراه منی چرا اینهمه آزارم میدهی؟!
گفت: چطور؟
گفتم: آیا واقعا در این برهوت راه دیگری، که اندکی راحتتر باشد وجود ندارد؟!
🔶نیک دستی به سرم کشید گفت: راه عبور در این وادی بسیار است، اما هرکس را مسیری است که به ناچار باید از آن بگذرد.
🔘 با ناراحتی گفتم:
آیا لیاقت من این بود که از بالا، آتش و دود آزارم دهد و از پایین، تپهها و درههای سخت و جان فرسا محل عبورم میباشد؟!
♦️یک لبخندی زد و گفت: دوست من بدان این زجرها، بازتاب کردارهای زشت تو در دنیاست.
اگر در این مسیر عذاب آنها را تحمل نکنی هرگز به وادی السلام نخواهی رسید.
کوچکترین عمل زشت تو در دنیا ضبط گردیده، اینها تاوان آنهاست...
⚡️ مدتها با رنج و مشقت بسیار مشغول پایین رفتن از دره بودیم
که ناگاه،
صدای ریزش سنگلاخها، از بالای دره، مرا به خود آورد.
فورا خود را به نیک رساندم، تا چنانچه مشکلی پیش آید، به کمکم بشتابد
☄ وحشتزده و مضطرب، در حالیکه چشمانم از حدقه بیرون آمده بود،
دیدم که مردی همراه با سنگهای کوچک و بزرگ در حال سقوط به ته دره میباشد.
🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن...!
📙ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
May 11
#زائر_سیدالشهدا_علیهالسلام
هشام نقل می کند از امام صادق علیه السلام پرسیدم کسی که خودش به واسطۀ #بیماری یا مشکلی نتواند به زیارت امام حسین علیه السلام برود و در عوض شخص دیگر را روانه کند "هزینه هایش را بدهد"، چه اجری دارد؟
#امام_صادق علیه السلام فرمود: به ازای هر درهمى که خرج کند، خداوند همانند کوه اُحد برایش حسنه می نویسد
و چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او بر می گرداند! بلاهایى را که فرود آمده تا به او برسد، از او میگردانَد و از وى دور میکند و مالش حفظ می شود . کامل الزیارت، ص ١٢٩
🍀🍀 @emamzaman114
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۰)
🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن!
به بالای دره نگاه کردم،
هیکل بزرگ و سیاهی که قهقه زنان شادی میکرد،
بر بالای دره ایستاده بود.
🍀نیک گفت:
این هیکل،
گناه🔥 آن شخص است که در حال سقوط بود و به واسطه قدرتی که داشت،
توانست بر عمل نیک آن مرد چیره گردد
و در نتیجه او را به ته دره پرتاب کند...
نگاه نیک دستش را بر شانهام نهاد و
گفت: این است عاقبت پیروی از هوای نفس.
◾️با شنیدن این سخن،
ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظهای بر من چیره گردد،
وجودم را فرا گرفت.
🍀پس از طی یک راه طولانی،
سرانجام به انتهای دره رسیدیم.
آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک،
چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش میکرد او را بر دوش خود بکشد،
نمیتوانست.
🌼از نیک خواستم به او کمک کند.
اما نیک،
عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم.
گناه هر کس نیز در کمین خود اوست. 💥
گفتم: اما ما انسانها در دنیا به کمک هم میشتافتیم!
نیک گفت: در این عالم،
هر کس،
خود جوابگوی اعمالش است.
✅ اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم.
🙏 فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد،
شاید که شفاعت آنان نصیبش شود...
⚡️شاید به حساب دنیا،
ساعتها در اعماق دره راه پیمودیم،
تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم میشد.
در این لحظه نیک رو به من کرد
و گفت: دوست من!
خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن....
😰 پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی،
دوباره به دره خطرناک و لغزندهای رسیدیم.
🔥از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمین گاهش بیرون آید
و مرا پرت کند،
بدنم به لرزه افتاد.
🌷نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن.
😭گفتم: میترسم.
گفت: چارهای نیست باید رفت.
با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم،
🍃اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم
که
یک موجود بالدار نورانی💥
از آن سوی دره ظاهر شد
و در یک چشم برهم زدن،
خود را به نیک رساند
و پس از اینکه جویای حال من شد،
نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت.
🌻نیک پس از خواندن نامه،
آنرا در پرونده اعمالم نهاد
و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت:
مژدهای دارم.
شگفت زده پرسیدم: چه شده؟
گفت خویشاوندان و دوستانت،
برایت هدیهای فرستادهاند،
😅که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است
و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد...
📙ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
✅ استعمال نوره
✍ یکی از سنتهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام و انبیاء گذشته استعمال نوره (داروی نظافت) است.
🍀 روا است که مومنین این سنت را حفظ کرده و از روشهای دیگر مانند استفاده از تیغ و ژیلت و داروهای شیمیایی پرهیز کنند.
نوره به خاطر داشتن مواد آرسنیک پاک کننده، استریل کننده، میکروب کش و قارچ کش واقعی است؛ به همین جهت در روایات تاکید شده که مردها هر پانزده روز از نوره استفاده کنند.
خانمها نبایستی بیشتر از بیست روز و مردان بیشتر چهل روز استفاده آن را به تاخیر بیندازند.
نوره یکی از درمانهای عمومی طب اسلامی بوده و از زمان حضرت سلیمان این دارو استفاده میشد.
امام کاظم علیه السلام:
«چون موی تن دراز بماند منی را کم کند، و مفاصل را سست کند، و ناتوانی و تنبلی آورد، و نوره منی را زیاد میکند و تن را نیرو دهد و پیه قلوهگاه را فزون کند و تن را فربه سازد.»
📚 بحارالانوار، علامه مجلسی، ۷۳، ص۹۱
💥از استعمال نوره در روزهای چهارشنبه و جمعه نهی شده، زیرا موجب پیسی میشود"
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ!
(قسمت ۱۱)
🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
🍂 به نیک گفتم :چطور؟
نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره میکرد،
گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی (علیه السلام) خوانده شده و اشکهایی که بر ماتم آن عزیز ریختهاند،
از این دره عبور نخواهیم کرد.
🌸از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همهشان طلب مغفرت کردم.
آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسانتر قدم نهادیم.
◾️ پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را
پرتگاه های هولناکی احاطه کرده بودند😢
🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود،
رو به من کرد و
گفت: این پرتگاههای وحشت آور،
"درههای ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا،
سالها راه است.
🔥در کف آن هم،
کورههایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است
و انسانهایی که درون آن جای گرفتهاند تا قیامت،
در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند.
⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم.
در این میان فریادی دره را فرا گرفت
با وحشت صورتم را برگرداندم.
☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. 😢
در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود،
فریاد شادی گناهش👻👹 را میشنیدم.
✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود،
گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند،
اما تا بر پا شدن قیامت،
در ته دره خواهد ماند.
🍃با تعجب پرسیدم:
چرا؟
گفت: او پس از سالها دین داری،
مرتد شده بود.
(ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری میباشد)
💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت میکردم و از ترس سقوط،
پای خود را بر جای پای نیک مینهادم.
هر چند گه گاه پایم میلغزید،
اما سرانجام به سلامت،
آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم.
❄️نیک همچنان به پیش میرفت و من مشتاقانه،
اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم.
وقتی به یک دو راهی رسیدیم،
نیک پا به سمت راست نهاد.
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی،
جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود،
دریافتم که این، همان گناه است.
♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم.
وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم،
اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت:
مگر قرارت را فراموش کردی؟
❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟!
گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود
بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم...!
۱۱
با ما همراه بمانید این #سرگذشت
📘ادامه دارد...
🍀🍀 @emamzaman114
#کریم_سیاه_و_سیدالشهدا
آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک کفن برای خودش خریده بود. در حرم #امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته ، سپس در حرم امام حسین علیه السلام زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند.
ایشان برای صله ارحام عازم یزد شد و در این سفر ،کفن را با خودش به یزد برد. در شب اول ورودشان به یزد ، در منزل یکی از دختران خود استراحت می کنند. حضرت #سیدالشهداء علیه السلام به خواب ایشان آمده و فرمود
یکی از دوستان ما فوت کرده و در یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. ایشان بیدار می شود و می خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود! ایشان لباس پوشیده به #قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی فوت کرده ، او را غسل داده ، روی سنگ نهاده ، منتظر کفن هستند...
تا ایشان با کفن در دست میرسد ، می گویند: کفن را آوردند. مرحوم یزدی از آنها می پرسد: شما کی هستید؟! می گویند: همان آقایی که به شما #امر فرموده کفن بیاورید ، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.
مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام #کریم_سیاه است ، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین برگزار می شد ، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد.
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ!
(قسمت ۱۲ )
🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی،
جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود،
دریافتم که این،
همان گناه است.
♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم.
وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم،
اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟
❗️با وحشتی که در وجودم بود
گفتم:
کدام قرار؟!
گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم.
❎گفتم: من اصلا تو را نمیشناختم.
گفت: تو مرا خوب میشناختی اما قیافهام را نمیدیدی،
حالا که قوه بیناییات وسیع شده است مرا مشاهده میکنی.
🔆گفتم: خب حالا چه میخواهی؟!
گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم،
در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم،
اما موفق نشدم.
▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه میخواستی.
گفت: میخواستم از آن دره عبورت دهم.
با ناراحتی تمام فریاد کشیدم:
یعنی میخواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟
🔘گفت: نه!
میخواستم تو را زودتر به مقصد برسانم،
اما مهم نیست،
در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان میشناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست.
🔷گفتم:
حتی نیک؟!
گفت: مطمئن باش اگر میدانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمیکرد.
دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر میکند من به دنبال او در حرکتم.
دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند.
⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود
با تهدید گفت: یا با من میآیی
یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز میگردانم...
🔥 با شنیدن این حرف،
لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم
به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند.
زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود.
💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم
حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود.
تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد.
🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود.
گناه را صدا زدم،
اما هیچ جوابی نشنیدم.
با وحشت برای مرتبهای دیگر صدایش زدم
وحشت و اضطراب لحظهای راحتم نمینهاد.
در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم،
اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را میدانستم کجاست نه انتهای آنرا.
◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم.
غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم...
📘ادامه دارد...
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
ادامه #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۱۳ )
🕊هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد.
گوشهایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است.
عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد.
و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد.
💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم،
تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد.
🔆 نیک گفت:
من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم،
به واسطه بوی بدی که در سمت چپ،
جای مانده بود،
از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم.
🕯تا اینکه به نزدیک غار رسیدم.
گناه را دیدم که از غار بیرون میآمد و چون مرا دید به سرعت دور شد
دانستم که تو را گرفتار کرده است،
و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم،
خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم.
🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد:
البته این راهی که آمدی،
قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود.
اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند...
هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم.
❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم،
✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و
گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده،
کمکش کن تا نجات یابد.
🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت.
وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم:
مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟
🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت،
مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،
خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد.
💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب،
گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم،
پس خیرات آن چه شد؟
✨نیک گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی.
❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی.
🌻باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد.
🍁حسرت وجودم را فراگرفت و به خود نهیب زدم:
دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی،
اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد،
تباه کردی...
این سرگذشت ادامه دارد....
✅ زائران اربعین نگران نباشند!
عرض می شود که جمعی از غربزده ها و بعثی ها و طرفداران گروه هایی مثل صرخی با کمک ربات های سعودی در فضای مجازی آتش بیار معرکه شده اند تا مانع حرکت لشکر اربعین حسینی شوند.
گفته می شود نزدیک به ۷۸٪ شرکتکنندگان هشتکهای مربوط به ناآرامیهای عراق سعودیاند!
طبق این اطلاعات، ۵۸ هزار اکانت که تنها ۶٪ آنها عراقی هستند، در این موجهای توییتری فعالند و ۲۰۰ ربات توییتری، وظیفه داغکردن این هشتکها را برعهده دارند!
وقتی جبهه شرارت در نبرد نظامی از محور مقاومت شکست می خورد طبیعی است که با ابزار فضای مجازی و گروهک های منحرف به میدان مقابله بیاید! و غربزده ها و اصلاحاتچی های ایرانی هم وظیفه بزرگنمایی حوادث را داشته باشند، و وزارت فخیمه خارجه هم هشدار امنیتی به زائران بدهد.
➖نکته: اعتراض به اوضاع اقتصادی و معیشتی وفساد اداری زیاد، مساله ای عادی در عراق است که بصورت فصلی در برخی مناطق شکل میگیرد .اما در اعتراضات اخیر عراق با دخالت محور آمریکایی سعودی و اسرائیلی و حرکت میدانی بعثی ها ،عنصر خشونت و تخریبگری به میان معترضین وارد شد و اعتراضات از مسیر اصلی خودش خارج شد.
به زودی دریای عظیم لشکر اربعین حسینی غبارها را شسته و با خود خواهد برد..
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم
ادامه #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۱۴)
همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛
در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد.
خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.
در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.
صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری.
💥 گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟
نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند،
تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند. .
به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم:
طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم،
هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند...
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.
چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
این #سرگذشت👇🏻
✍ادامه دارد..
#قَسَمِ_پیامبر
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به خدايى كه جانم در اختيار اوست، وارد #بهشت نخواهید شد مگر مؤمن شويد و مؤمن نمى شويد، مگر اين كه يكديگر را دوست بداريد.
فرمود آيا میخواهيد شما را به چيزى راهنمايى كنم كه با انجام آن ، يكديگر را دوست بداريد؟
عرض کردند آری . فرمود #سلام كردن بين يكديگر را رواج دهيد.
مشكاة الانوار فی غرر الاخبار، ص ۱۲۳
🍀🍀 @emamzaman114
💢 الاغی که اسیر شد؛
خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس:
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا #الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت #دشمن رفت و #اسیر شد!
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن #مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد #یگان شد.
🔺الاغ زرنگ با کلی #سوغاتی از دست دشمن #فرار کرده بود.
✍️ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن #سواری میدهند! و قصد #برگشتن هم ندارند /
#دشمنان_خانگی
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم ادامه ✋🏻
🌸 #سرگذشت ارواح درعالم برزخ
(قسمت۱۵)
💥 گردباد شهوات:
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم،
اما خبری از انتهای بیابان نبود.
از دور،
ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین
و
از بالا به دود و آتش آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه،
متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود میچرخد.
۱
با دیدن این صحنه،
خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود،
پرسیدم:
این ستون چیست؟
۲
نیک گفت: این گردباد شهوات است،
که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد
با اضطراب گفتم:
حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد،
تو را از من جدا نسازد.
۳
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش
به ما نزدیک میشد
و اضطراب مرا افزایش میداد
تا اینکه در یک چشم بر هم زدن،
هوا تاریک شد.
گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود
و سعی داشت ما را با خود همراه کند.
۴
نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم
به سختی خود را کنترل میکردم.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم
که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید:
مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
۵
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم
و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد
سنگین شده بود.
دیگر صدای نیک را نمیشنیدم. .
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن،
۶
کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود.
بوی متعفنش به شدت آزارم میداد.
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت
و به طرف خود کشید و گفت:
کجا؟
کجا دوست بیوفای من؟
هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟
و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم،
قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
۷
بدون توجه به سخنانش گفتم:
چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم:
از نیک؟!
گفت: آری،
او تو را از من جدا کرده
او تو را از من جدا کرده
تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا
باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب
زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
پرخاشگرانه پاسخ داد:
هر چه تو سختی بکشی،
من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی
دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند...😢
۸
این سرگذشت👇🏻
✍ادامه دارد...
✨﷽✨
✅ حکمت خداوند⇩
✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم
#سرگذشت ارواح درعالم برزخ
🔴 (قسمت ۱۶)
به سوی آتش!
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟
گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت:
پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی.
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت.
هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم،
اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم.
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد.
از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم:
این چه صدایی است که به گوش میرسد؟
۱
گناه گفت:
من صدایی نمیشنوم،
شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن.
گناه گفت:
من چیزی نمیشنوم،
بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
۲
دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...
اما چاره ای نبود.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم،
فریاد کشید:
خودت را کنار بکش.
با عجله خودم را به کناری کشیدم،
ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
۳
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.
من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت:
دوست من اینجا چه میکنی؟
هیچ میدانی اینجا کجاست؟
گفتم: نه
نیک سری تکان داد و گفت:
تو در چند قدمی وادی عذاب هستی اینجا جایگاه افرادی است.
که توان عبور از برهوت را ندارند
و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند
داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند.
۴
نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم
🔵عذاب یکی از بزرگان برزخ!
در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک میشد.
پس از لحظه ای صدا واضح تر شد
و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت میکرد.
۵
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم:
این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت:
به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن..
۶
این #سرگذشت 👇🏻👇🏻
✍ادامه دارد...
💠💠💠💠💠💠💠💠
💠💠💠💠💠
💠💠
#داستان_پایداری
#مردان_خدا
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. 😔🙈
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ 😳
گفتم :کار ☺️
گفت : فردا بیا سرکار 😊
😳😳 باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد #شهردار بود. 💐👍
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه 🇮🇷
بعد از اینکه در جبهه #شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد.😳😔💶
یعنی از حقوق شهید باکری 🇮🇷
این درخواست خود شهید بود.
کجایند مردان بی ادعا 🇮🇷🌸
🍀🍀 @emamzaman114
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت۱۷)
با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟
نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.
۱
وقتی به اوج قله نگریستم
شخصی را دیدم
که در گردنش غل و زنجیر آویخته اند
و دو مرد زشت رو و قوی هیکل سر زنجیر را به دست گرفته اند.
آن شخص در حالیکه مرتب از تشنگی مینالید به این سو و آن سو نگاه میکرد.
پس از دیدن ما با عجله به طرفمان حرکت کرد؛
من از ترس خودم را به نیک رساندم و آهسته پرسیدم:
این شخص کیست؟
نیک گفت:
صاحب ناله یکی از سرشناسان برهوت است که در دشت عذاب معذب است.
۲
آن شخص همانطور که به ما نزدیک میشد
دستهایش را مانند گدایی به سمت ما دراز کرده بود و طلب آب میکرد.
وقتی به چند قدمی نیک رسید،
مامورانش با کشیدن زنجیر از نزدیک شدن او به ما جلوگیری کردند،
او در حالی که اشک میریخت
با التماس از نیک درخواست یک قطره💧 آب کرد، اما نیک امتناع ورزید.
او همچنان التماس میکرد..
نیک از او پرسید:
مگر تو از داشتن دوستت نیک محرومی؟
۳