✅ زائران اربعین نگران نباشند!
عرض می شود که جمعی از غربزده ها و بعثی ها و طرفداران گروه هایی مثل صرخی با کمک ربات های سعودی در فضای مجازی آتش بیار معرکه شده اند تا مانع حرکت لشکر اربعین حسینی شوند.
گفته می شود نزدیک به ۷۸٪ شرکتکنندگان هشتکهای مربوط به ناآرامیهای عراق سعودیاند!
طبق این اطلاعات، ۵۸ هزار اکانت که تنها ۶٪ آنها عراقی هستند، در این موجهای توییتری فعالند و ۲۰۰ ربات توییتری، وظیفه داغکردن این هشتکها را برعهده دارند!
وقتی جبهه شرارت در نبرد نظامی از محور مقاومت شکست می خورد طبیعی است که با ابزار فضای مجازی و گروهک های منحرف به میدان مقابله بیاید! و غربزده ها و اصلاحاتچی های ایرانی هم وظیفه بزرگنمایی حوادث را داشته باشند، و وزارت فخیمه خارجه هم هشدار امنیتی به زائران بدهد.
➖نکته: اعتراض به اوضاع اقتصادی و معیشتی وفساد اداری زیاد، مساله ای عادی در عراق است که بصورت فصلی در برخی مناطق شکل میگیرد .اما در اعتراضات اخیر عراق با دخالت محور آمریکایی سعودی و اسرائیلی و حرکت میدانی بعثی ها ،عنصر خشونت و تخریبگری به میان معترضین وارد شد و اعتراضات از مسیر اصلی خودش خارج شد.
به زودی دریای عظیم لشکر اربعین حسینی غبارها را شسته و با خود خواهد برد..
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم
ادامه #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۱۴)
همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛
در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد.
خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.
در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.
صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری.
💥 گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟
نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند،
تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند. .
به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم:
طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم،
هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند...
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.
چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
این #سرگذشت👇🏻
✍ادامه دارد..
#قَسَمِ_پیامبر
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به خدايى كه جانم در اختيار اوست، وارد #بهشت نخواهید شد مگر مؤمن شويد و مؤمن نمى شويد، مگر اين كه يكديگر را دوست بداريد.
فرمود آيا میخواهيد شما را به چيزى راهنمايى كنم كه با انجام آن ، يكديگر را دوست بداريد؟
عرض کردند آری . فرمود #سلام كردن بين يكديگر را رواج دهيد.
مشكاة الانوار فی غرر الاخبار، ص ۱۲۳
🍀🍀 @emamzaman114
💢 الاغی که اسیر شد؛
خاطره ای جالب از دوران دفاع مقدس:
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا #الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت #دشمن رفت و #اسیر شد!
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن #مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد #یگان شد.
🔺الاغ زرنگ با کلی #سوغاتی از دست دشمن #فرار کرده بود.
✍️ بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن #سواری میدهند! و قصد #برگشتن هم ندارند /
#دشمنان_خانگی
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم ادامه ✋🏻
🌸 #سرگذشت ارواح درعالم برزخ
(قسمت۱۵)
💥 گردباد شهوات:
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم،
اما خبری از انتهای بیابان نبود.
از دور،
ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین
و
از بالا به دود و آتش آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه،
متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود میچرخد.
۱
با دیدن این صحنه،
خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود،
پرسیدم:
این ستون چیست؟
۲
نیک گفت: این گردباد شهوات است،
که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد
با اضطراب گفتم:
حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد،
تو را از من جدا نسازد.
۳
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش
به ما نزدیک میشد
و اضطراب مرا افزایش میداد
تا اینکه در یک چشم بر هم زدن،
هوا تاریک شد.
گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود
و سعی داشت ما را با خود همراه کند.
۴
نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم
به سختی خود را کنترل میکردم.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم
که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید:
مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
۵
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم
و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد
سنگین شده بود.
دیگر صدای نیک را نمیشنیدم. .
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن،
۶
کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود.
بوی متعفنش به شدت آزارم میداد.
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت
و به طرف خود کشید و گفت:
کجا؟
کجا دوست بیوفای من؟
هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟
و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم،
قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
۷
بدون توجه به سخنانش گفتم:
چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم:
از نیک؟!
گفت: آری،
او تو را از من جدا کرده
او تو را از من جدا کرده
تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا
باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب
زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
پرخاشگرانه پاسخ داد:
هر چه تو سختی بکشی،
من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی
دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند...😢
۸
این سرگذشت👇🏻
✍ادامه دارد...
✨﷽✨
✅ حکمت خداوند⇩
✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
🍀🍀 @emamzaman114
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
سلام علیکم
#سرگذشت ارواح درعالم برزخ
🔴 (قسمت ۱۶)
به سوی آتش!
در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود میلرزیدم، پرسیدم به کجا؟
گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت:
پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی.
میدانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم.
گناه با عجله و شادی کنان جلو میرفت.
هراز گاهی بر میگشت و مرا تشویق به ادامه راه میکرد.
با اینکه از گناه خیری ندیده بودم،
اما مژدههای مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه میدادم.
از نیمه کوه گذشته بودیم که نالههایی از دور به گوشم خورد.
از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم:
این چه صدایی است که به گوش میرسد؟
۱
گناه گفت:
من صدایی نمیشنوم،
شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند.
گفتم: ولی صدایی که من میشنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن.
گناه گفت:
من چیزی نمیشنوم،
بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده.
۲
دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان میکند و بی جهت خود را به ناشنوایی میزند...
اما چاره ای نبود.
در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم،
فریاد کشید:
خودت را کنار بکش.
با عجله خودم را به کناری کشیدم،
ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد.
۳
پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت.
من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم..
نیک در حالی که اشکهایم را پاک میکرد گفت:
دوست من اینجا چه میکنی؟
هیچ میدانی اینجا کجاست؟
گفتم: نه
نیک سری تکان داد و گفت:
تو در چند قدمی وادی عذاب هستی اینجا جایگاه افرادی است.
که توان عبور از برهوت را ندارند
و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند
داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط میکنند.
۴