فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️شیطان در کمین ماست
👤حجت الاسلام عابدینی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🔴 فرمانده کل قوا، امام خامنه ای:
"بسیج سیاسی است؛ اما سیاست زده نیست، سیاسی کار نیست، جناحی نیست.
بسیج مجاهد است؛ اما بی انضباط نیست، افراطی نیست.
بسیج عمیقا متدین و متعبد است؛ اما متحجر نیست، خرافی نیست.
بسیج بابصیرت است؛ اما از خودراضی نیست.
بسیج اهل جذب است، جذب حداکثری؛ اما اهل تسامح در اصول نیست، غیور است، پاسدار خطوط فاصل است.
بسیج طرفدار علم است؛ اما علم زده نیست. بسیح متخلق به اخلاق اسلامی است؛ اما ریاکار نیست.
بسیج در کار آباد کردن دنیاست؛ اما خود اهل دنیا نیست.
#هفته_بسیج گرامی باد🌺🌺
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🔖 بسیاری از گرفتاریها از اینجا شروع میشود که در هر مساله ای اظهار نظر میکنیم. در برخی مواقع، حتی کوچکترین اطلاع و تخصصی هم راجع به اون مساله نداریم ولی با اعتماد به نفس بالا در موردش ساعت ها صحبت میکنیم. در حالی که از همون ابتدا اگر میگفتیم "نمیدونم" ، خیال خودمون و بقیه رو راحت میکردیم و نیازی به بافتن داستان نبود...
چند چیز هست که ما در انجام دادنش ناتوانیم؛ یکی قدرت "نه" گفتن و یکی در گفتن "نمیدانم". که اگر این دو مساله حل بشه، بسیاری از اعصاب خوردی ها و دعواها و گرفتاری ها حل میشه...
اگر در مورد چیزی اطلاعی نداریم، بگوییم نمیدانم
🌹 امیرالمومنین علیه السلام :
هر كه جمله «نمى دانم» را ترك گويد ، به هلاكت درافتد.
( نهج البلاغه /حکمت ۸۵)
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
28.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥جانباز زرین قلم آسمانی شد
💢محمدعلی زرین قلم، جانباز ۷۰ درصد پس از حدود دوماه بستری در بیمارستان حضرت بقیه الله(عج) آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.
🙏روحش شاد
✔️همه ما این صدای محزون و بغض آلود او در حسینیه امام خمینی(ره) را یاد داریم که گفت: بگید آقا حرف رفتن نزنه.
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عصر حیرت
☑️ هم اکنون در عصری به سر میبریم که باید انتظار رخ داد هر اتفاقی را داشت، در این شرایط عقل حکم میکند که انسان خود را برای حضور در هر رویدادی آماده کند، از جمله مهم ترین رویداد جهان یعنی ظهور حضرت ولیعصر(عج) ...
👤محمدامین اصغری
#کلیپ_مهدوی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحبالزمان!
🔻 دکاندار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... میفروخت. مدتها بود که #محبت #امام در زندگیاش یک جریانی پیدا کرده بود که به تابوتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازهاش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آنها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانهای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دلنگران صابونهایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابونها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ #صاحبالزمان!
📚 برگرفته از کتاب #امام_من
📖 ص ۴۸
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
« چرا جوان ؟ »
با توجه به خصلت ، مرام و شخصیت جوانان در عصر ظهور ، اکثر یاران امام مهدی از این گروه سنی هستند . برخی از این ویژگی ها که سبب حضور عارفانه و عاشقانه جوانان میشود بدین شرح است :
*صفای باطن*
نداشتن لجاجت بر انجام گناه ، همراه فطرت پاک از خصوصیات منحصر به فرد جوانان است .
*زیباگرایی*
خداوند متعال زیباست و زیبایی را دوست دارد ، یکی از ویژگی های خاص جوانان بر اساس فطرتشان ، زیبا شناسی و زیبا طلبی است . برخی از روانشناسان متتقدند جوانان پیشگامان زیبایی بوده اند .
*شجاعت و شهامت*
قدرت و قوت جوان بر هیچ کس پوشیده نیست توام شدن این ویژگی با نشاط جوان را منحصر به فرد میکند.
*انقلاب درونی و هیجان*
در دوران جوانی ، روح و جسم جوان در پی تحولاتی عمیق و گسترده به طور چشمگیری دگرگون میشود و روحیات پیچیده انسانی به طور همه جانبه و با شتابی بی سابقه ، خود را بروز میدهد . روانشناسان این دوره از زندگی را با تعابیر مختلفی توصیف کرده اند ؛ از جمله : تولد دوباره و دوران طوفان ، فشار و جهش و دوره انقلاب نوآوری
*نوگرایی*
یکی از صفات بارز جوانان ، تجدد طلبی و نوگرایی است.آنان با تمام وجود خواستار مطالب و چیز هایی هستند که جدید باشد .
همین موارد سبب میشود جوانان نقش به سزایی در حکومت امام عصر دارند زیرا حکومت امام ، عصر تغییر و تحول همه جهان است.
#مهدویت
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_بیست_چهارم علی اومد به خوابم،بعد از کلی حرف، سرش رو اندا
❀🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_بیست_پنجم
تازه می فهمیدم چرا علی گفت من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه.
اشک توی چشم هام حلقه زد، پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال.
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم:
- بی انصاف خودت از پس دخترت برنیومدی من رو انداختی جلو؟؟
چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟؟
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره.
دنبالش راه افتادم سمت دستشویی.
پشت در ایستادم تا اومد بیرون، زل زدم توی چشم هاش.
با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد التماس می کرد حرفت رو نگو.
چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم:
- یادته 9 سالت بود تب کردی؟؟
سرش رو انداخت پایین،منتظر جوابش نشدم:
- پدرت چه شرطی گذاشت؟؟
هر چی من میگم، میگی چشم.
التماس چشم هاش بیشتر شد، گریه اش گرفته بود:
- خوب پس نگومامان، هیچی نگو.
حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه واسم.
پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود:
- برو زینب جان.
حرف پدرت رو گوش کن،علی گفت باید بری!
و صورتم رو چرخوندم قطرات اشک از چشمم فرو ریخت نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه.
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد.
براش یه خونه مبله گرفتن حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم.
هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود.
پای پرواز به زحمت جلوی خودم رو گرفتم نمی خواستم دلش بلرزه.
با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود.
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن.
#ادامه_رمان_به_روایت_زینب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد.
وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب نگاهش رو پر کرد.
چند لحظه موند، نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه.
سوار ماشین که شدیم این تحیر رو به زبان آورد:
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید.
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت:
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده.
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن.
ولی یه چیزی رو می دونستم، به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم.
هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید اما سکوت کردم.
باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم.
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد، یه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز، با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی.
ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی.
تمام وسایلش شیک و مرتب بود.
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود.
همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه، اما به شدت اشتباه می کردن.
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود.
برای مادرم،خواهر و برادرهام.
من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم.
قبل از رفتن توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده.
خودم اینجا بودم دلم جا مونده بود با یه علامت سوال بزرگ:
- بابا؟؟ چرا من رو فرستادی اینجا؟
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_بیست_پنجم تازه می فهمیدم چرا علی گفت من تنها کسی هستم که
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_بیست_ششم
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود.
اگر دقت می کردی مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن.
تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد.
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود.
همه چیز، حتی علاقه رنگی من، این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود.
از چینش و انتخاب وسائل منزل، تا ترکیب رنگی محیط، گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد.
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت.
هر چی جلوتر می رفتم حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد، فقط یه چیز از ذهنم می گذشت:
- چـــــرا بابا؟؟؟ چـــرا؟؟
توی دانشگاه و بخش مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم.
بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ، اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان.
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم.
رختکن جدا بود ،اما ...
آستین لباس کوتاه بود ،یقه لباس هفت.
ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی بود.
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم.
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد، مرد بود.
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن، حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم:
- اونها که مسلمان نیستن تو یه پزشکی، این حرف ها و فکرها چیه؟؟
برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه اتفاقی می افته؟
اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد.
خواست خدا این بوده که بیای اینجا، اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد.
خدا که می دونست تو یه پزشکی ولی اگر الان نری توی اتاق عمل می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟
این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده.
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم.
سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم:
- بابا ؟ من رو کجا
فرستادی؟
تو ، یه مسلمان شهید، دختر مسلمان محجبه ات رو...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله می کشید.
چشم هام رو بستم:
- خدایا! توکل به خودت .
یاحضرت زهـرا(س) دستم رو بگیر.
از جا بلند شدم و رفتم بیرون از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم.
پرستار از داخل گوشی رو برداشت، از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم:
_ شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست از راه غلط جلو برم.
حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن مهم نبود به چه قیمتی.
چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت.
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🔥 پروژه شیلی سازی (یکی از پروژه هایی که دشمن برای ایران میخواهد اجرا کند)
☑️ بسیار مهم حتما بخونید
🔹در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی که اوج حکومتها و دولتهای پدید آمده از کودتای آمریکایی در منطقه آمریکایلاتین بود ولی برخلاف خواسته آمریکا، در شیلی رئیس جمهوری مردمی روی کار آمد با نامِ (سالوادور آلنده )
🔹دولتها و نظامیانِ وابسته به آمریکا که از حمایت CIA برخوردار بودند با شعار مبارزه با کمونیسم و مبارزه با شوروی، همه حکومتهای مردمی رو قلع و قمع میکردند، اما استثنائا درشیلی به مشکل برخوردن...
🔹سرنخِ تمامِ کودتا ها و توطئهها هم,طبقِ معمول درسفارت آمریکا بود.
آلنده (رئیس جمهور مردمی) شیلی با آگاهی از این مسئله راههای ارتباطی با سفارت آمریکا رو محدود کرده بود.
🔹او با پشتوانه مردمی به رهبری قدرتمند در منطقه آمریکای لاتین تبدیل شده بود بطوریکه در خودِ ارتش هم ازش حمایت میکردن و کسی را یارای مخالفت با آلنده نبود. در این شرایط تمام راه های کودتا بسته شده بود و آمریکا در این کشور به مشکل برخورده بود.
🔹غربیها هم شیلی رو مثل کوبا از دست رفته میپنداشتند، اینجا بود که سازمان سیا ، موقتا فرمول انقلاباترنگین و مخملی رو تعطیل کرد و از راه مکر و تزویر وارد شد.
🔹سیا با استخدامِ افراد نفوذی و استفاده از جاسوس هایی که در بدنه دولتآلنده داشتند، هزینه خدمات را در کشور بالا بردند. خدماتی مثلِ هزینه درمان هزینه سوخت هزینه تحصیل هزینه بهداشت هزینه رفت و آمد و... .
🔹هدف آنها ایجادِ قحطیهای مصنوعی در کشورِ شیلی بود. نفوذیها، برای فقرا صف های طولانی جهت پرداخت کوپنهای غذا و یا یک کاسه سوپ و یا سبدکالا ترتیب میدادند و طی آن افرادی را وارد صفها میکردند تا به آلنده فحاشی کنند.
🔹آنها مرتب به مردم القا میکردند که سایه جنگ بر کشور سایه افکنده. (میگفتند ناوهای هواپیمابر آمریکا در اقیانوس بسمتِ آبهای شیلی حرکت کردند) و خطرِ قحطیها و گرسنگیهای کشنده، بزودی و قریب الوقوع خواهد بود! و تقصیر تمام این بدبختیها به گردن رهبر و اعتقادات ِضد آمریکایی اوست !
🔹نفوذیهای CIA سوبسیدها( یارانهها) رو برداشتند و قیمتها لحظهبهلحظه بالاتر میرفت.
آنها آلنده که در اوج محبوبیت بود رو مسئول این قحطیها و کمبودها معرفی میکردند. قیمتِ آب و برق رو بالا بردند و نان و مایحتاجِ مردم در انبارها عمدا از بین میرفت اما بدست مردم نمیرسید.
🔹رادیوی اسپانیایی زبانِ آمریکا دلیلِ این مشکلات را آلنده معرفی میکرد ، و به مردم القا میکرد که سیاستهای غلط و ضدآمریکایی او کشور رو به ناکجا آباد برده و مردم اگر خواهان برآورده شدن خواسته های حداقلی برای زنده ماندنِ خود هستند، باید دست از حمایت از آلنده بر دارند !
🔹آمریکائیها آلنده و خانواده شو با دروغ، کاسب تحریم معرفی میکردند که از کنارِ تحریمهای اقتصادی آمریکا به ثروتِ هنگفتی رسیدهاند. آنها با انواع و اقسام شیوههای تبلیغاتی رهبر رئیس جمهورِ محبوب شیلی را نا کارآمد معرفی میکردند و آلنده را ترور شخصیت مینمودند.
🔹کار بجایی رسید که مردم و انقلابیونِ شیلی به خیابانها ریختند و فریاد میزدند:
*ما عدالت نمیخوایم
*ما آزادی نمیخوایم
*ما برابری نمیخوایم
*ما نان میخوایم تا از گرسنگی نَمیریم...!
🔹مردم با هدایت پینوشه (نظامی شیلیایی که مامورِ سیا بود) به کاخ ریاست جمهوری حمله ور شدند و آلنده رهبر شیلی را سر بریدند. معترضان که روزی حامی آلنده بودند
با چاقو و چوب به رهبرشون هجوم بردن و سرشو از بدن جدا کردن!
🔹دولت مردمی آلنده سقوط کرد و پینوشه(نظامی شیلیایی که مامورِ سیا بود) بلافاصله با کشتاری تاریخی که در شهرِ سانتیاگو به راه انداخت ، قدرت رو بدست گرفت. ابتدا همان مردمی را که سرِ آلنده را بریده بودند کُشت و سپس برای زهرِچشم گرفتن حکومت نظامی اعلام کرد و هزاران نفر دیگه از مردم رو به جوخه های تیرباران سپرد.
🔹این پروژه در سال۶۰ خورشیدی هم قرار بود توسط بنی صدر در ایران اجرا شود که انقلابیونِ ایرانی ، بدرستی دست بنیصدر را خواندن و در تظاهرات هایی که بر علیه بنی صدر در گوشه و کنارِ کشور برگزار میشد شعار میدادن:
ابوالحسن پینوشه ایران شیلی نمیشه
که منظور ابوالحسن بنی صدر بود.
🔹 صد درصد باز هم آمریکا در ایران پینوشه هایی در آستین داره که با توجه به موقعیتِ ویژه ایران، این پینوشه ها دیگه نظامی نیستند و اتفاقا حتی خود نیز اعلام میکنند که سرهنگ نیستند !
🔹پس مراقب نفوذی ها و پینوشههای زمان باشیم و اجازه ندیم که باز هم آلنده ها رو سر ببرند و دشمن دوباره بر ما سلطه پیدا کند. حالا چه کسانی برای مردم گرانی می تراشند و نارضایتی ایجاد میکنند ؟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄