eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
11.2هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز نهم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔴 چرت اسرائیل پاره شد/ انفجار موشک در نزدیکی تاسیسات اتمی "دیمونا" 🔹ساعتی پیش سرزمین‌های اشغالی شاهد انفجارهای پیاپی و فعال شدن آژیر حمله موشکی و تلاش‌های سامانه پاتریوت برای مقابله با موشک‌های شلیک شده بود. 🔸هدف این حملات، تاسیسات اتمی "دیمونا" بود. علاوه بر این خبرنگار روزنامه جروزالم‌پست نوشت: صدای چندین انفجار در اورشلیم، رام‌الله و چند منطقه دیگر به گوش می‌رسد. 🔸ارتش صهیونیستی به حالت آماده‌باش درآمده و هنوز نمی‌دانند از کجا خورده‌اند اما گفته می‌شود این موشک‌ها از سوریه شلیک شده‌اند.
تحدیر_+جزء+نهم+قرآن+کریم+.mp3
4.27M
🌱تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
25.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻نگاهی به چند تحلیل انتخاباتی 🎥 اگر اختیارات رئیس جمهور کم است، چرا تعداد داوطلبان ریاست جمهوری زیاد است؟ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌مبارڪ‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5958582166110601759.mp3
1.56M
💚دلتنگ نامه😭 ای که تویی آرام دلم... 👌 تقدیم به همه اونایی که دلتنگ ارواحنافداه هستند... رزقِ امروزمونِ،ازدست ندید🌹 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
پنج ویژگی موفق 1⃣ همیشه برای خواسته هایشان میجنگند @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا جون کی بهت گفت اینو بگی؟😍 نمونه ای از «رُحَماءُ بَينَهُم✨ » خودتون ببینید 🖇❤️ آخه رهبر انقد مهربون ...☺️🦋 🌱 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
: 🌸 میدونی الله اکبر یعنی چه؟! یعنی خدا از هرچه که در ذهن داری بزرگ‌تر است..🌸 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_سی_ام _نگفتید بازم قرار بزاریم؟ _راستش من واقعاً سردرگمم،اما می
با گریه و ناراحتی به پدر که با ابروهای درهم نگاهم میکرد گفتم: _بابا واسه چی این کارو کردی هان؟ پدر با عصبانیت گفت: _صداتو بیار پایین ببینم! از رو نرفتم و با پررویی ادامه دادم: _من میخواستمش.واسه چی گفتید نیان؟ پدر که ناباور بود مثل خودم تقریبا فریاد کشید: _به به !! فرامرز بیا که ببین زندگیت به کجا رسید!! به به !! تو غلط کردی میخواستیش! از پررویی زیادت من خجالت کشیدم! برو بچه..یه ذره غرور داشته باش بدبخت ده بار تفت کردن بازم راهشون بدم؟ با گریه نالیدم: _مامان شما بگو... پدر با ناراحتی فوران کرد و غرید: _ساکت شو بهار، دیگه چیزی نشنوم، حتی جلوی چشامم نباش، نسیم ببرش! نسیم کشان کشان من را به اتاق برد وبا تعجب وچاشنی خشم گفت: _بسه! چی شده حالا! من که شوهر کردم کجا رو گرفتم که اینجوری براش زار میزنی. خشمم را سر او خالی کردم وفریاد زدم: _واسه شوهر گریه نمیکنم احمق! .من دنبال شوهر نیستم من اونارو دوست داشتم. با مهربانی بغلم کرد وگفت: _باشه،با بابا حرف میزنم خوبه؟! تند تند سر تکان دادم و با اشک وآه در جایم دراز کشیدم وطبق معمول این یک هفته با زینب درددل کردم.تقریباً مطمئن بودم از ازدواج من راضی است. مسخره بود که التماسش میکردم برایم دعا کند تا خوشبخت شوم! به همین سادگی خواب های دیده شده توسط خودم وامیراحسان را به هر آنچه که دلم میخواست تعبیر کردم! با پدر قهر بودیم! به یاد نداشتم در این بیست وچهارسال روزی باهم قهر باشیم. حالا هردو با اخم وتَخم از کنار هم رد میشدیم. پدر گهگداری جوری که به در بگوید دیوار بشنود با کنایه داستان هایی از بی وفایی فرزند برای مادر تعریف میکرد. سر جنگ نداشتیم با هم، اما حرفها و رفتارهایم، فوق العاده پدر را ناراحت کرده بود، و فکر میکرد که بخاطر یک غریبه با اون تند رفتار کرده ام، در حقیقت پدر از اصل ماجرا خبر نداشت! ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄