انسانيکتذکردرهر4ساعتبهخودش بدهد،بدنيست
بهترينموقعبعدازپايان نماز،وقتيسربهسجدهمیگذاريد،
مروریبراعمالازصبحتاشبخود بيندازد،آياکارمانبرايرضایخدابود؟
شهیدمحمدابراهیمهمت🌸
#تلنگر💥
【 @emamzaman_12 】
سفره هفت سین حنانه ازشهر یزد
سین هشتم سلیمانی🌺💥🌱
🔹از سفره های "هفت سین" خود که مزین به تصویر شهید حاج قاسم سلیمانی وتصاویر دیگر شهدا و
یا امام زمان علیه السلام است عکس بگیرید و به آیدی @m_karballa ارسال کنید
سفره ی هفت سین کیانی مهر
سین هشتم سلیمانی🌺💥🌱
🔹از سفره های "هفت سین" خود که مزین به تصویر شهید حاج قاسم سلیمانی وتصاویر دیگر شهدا و
یا امام زمان علیه السلام است عکس بگیرید و به آیدی @m_karballa ارسال کنید
helali_deltange_haram 128.mp3
4.79M
بہفکرایندݪعاشـق
کہمندستتودادمباش
شبـایجمعهدلتنـگ
حرممیشمـبہیادمـباش...💔🥀
#رزق_معنوی
#شب_جمعه 🕊
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_پانزدهم🌹 ادموند خیلی سریع یک تاکسی برای ملیکا گرفت و او را راهی خانه کرد. مصطفی
#رمان_ادموند
#پارت_شانزدهم🌹
- خواهش میکنم، اجازه بدید حرفم رو بزنم، شاید فرصت دیگهای پیش نیاد! من به شما علاقهمندم خیلی بیشتر از اون چیزی که حتی فکرش رو بکنید، میدونم که بین ما از همه نظر فاصله زیادی هست اما قبل از اینکه هر چیزی رو بخوام توضیح بدم میخوام ازتون بپرسم...، مکثی کرد و نفس عمیقی کشید: شما مایلید با من ازدواج کنید؟
ملیکا از چیزی که میشنوید شوکه شده بود، ادموند سعی میکرد تمام چیزهایی را که در قلبش دارد بیکم و کاست تشریح کند: من بعد از مدتها با اصرار پدر و مادرم دختری رو که بهاندازه کافی هم زیبا بود هم باهوش برای ازدواج انتخاب کردم. اول فکر میکردم با گذشت زمان علاقه من بهش بیشتر میشه اما این اتفاق نیفتاد، من نتونستم دوستش داشته باشم.
رفتارش منو آزار میداد و از بودن در کنارش احساس بسیار بدی داشتم. گرچه فکر میکنم اون هم به من علاقهمند نبود و فقط به خاطر اسم و رسم خانوادگی ما، این رابطه رو ادامه میداد. من هیچ وقت دوست داشتن رو به جز عشق عمیق به پدر و مادرم تجربه نکردم اما مطمئنم که عشق شما در قلب و روح من حاکم شده و من بیشتر از این قادر به پنهانکاری نیستم.
- آقای ادموند، شما حالتون خوبه؟ اینا رو جدی میگید؟! شما متوجه نیستید که...
- بله، من کاملاً جدی و مصمم هستم خانم حسینی و دقیقاً میدونم چی دارم میگم.
ادموند هم به سمت منزلش راه افتاد. وقتی به خانه رسید، متوجه شد که آرتور چندین بار برایش پیغام گذاشته است، ظاهراً احساس کرده بود که امروز برای او روز خاصی است و از گفتن جزئیات طفره رفته است. ادموند هم با او تماس گرفت و بدون ملاحظات قبلیاش اعتراف کرد که از ملیکا خواستگاری کرده و در صورتی که درخواستش را بپذیرد، او هم به دین اسلام مشرف خواهد شد.
- نه! خدای من! ادموند تو حالت خوبه پسر؟ اینهمه دختر تو این شهر، از ثروتمند و فقیر، زشت و زیبا، تحصیل کرده و بیسواد، چاق، لاغر، خوش اندام، هر جور که اراده کنی با ثروت و اعتباری که پدر تو داره از هر نوعی در اختیارت خواهد بود، آخه تو چت شده؟ چرا داری لج بازی میکنی؟
- نه آرتور عزیزم، لج بازی نمیکنم. ممکنه خیلیها آرزوی ازدواج با من رو داشته باشند اما مهم اینه که من فقط آرزوی ازدواج با یک نفر رو دارم و اون هم ملیکاست.
- من نمیدونم چی بگم به تو! اما در نهایت به تصمیمت احترام میذارم و دوست دارم بدونی که چه مسیحی باشی چه مسلمان تو بهترین دوست منی.
- ممنونم آرتور، تو مایه دلگرمی من در اینجا هستی و باید بدونی که تو هم بهترین و تنها دوست منی.
- فردا میبینمت.
- باشه، شب خوش.
- شب خوش اِد... و صدای بوق ممتد تلفن! گویی بار سنگینی از روی دوش ادموند برداشته شده بود، امشب میتوانست با خیال راحت و بدون کابوس بخوابد.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
[ @emamzaman ]
بیݩاذڪار،حسیݩعشـقمنیراعشقاست
اینڪہغیـرازتونگویمـسخنےراعشقاسٺ♥️
ذڪرٺآمدبـہمیاݩ،بازعسـݪخیزشدم
باحسیݩجاݩِتـ🌺ـوشیریݩدهنیراعشقاسٺ
#شببخیراربابجانم✨...
#عاشقانه
آسمانغرقخیاݪاستــڪجاییآقا
اولینجمعهساݪاستــڪجاییآقا..🍃
یڪنفسعاشقاگربودزمیـن،مےفهمید
عاشقۍبےتـ🌺ـومحاݪاستــ،ڪجاییآقا...
#سلامایروشنایجهانم...
#امام_زمان