♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_هجدهم🦋 فردا صبح ادموند وسایلش را جمع کرد، در صندوق عقب خودرو اش گذاشت و به محل
#رمان_ادموند
#پارت_نوزدهم🌹
...پدر بلند شد و پسرش را با محبت خاصی در آغوش گرفت و به سینه فشرد. میدانست که بیشتر از این نمیتواند مراقب او باشد و محدودش کند، پس ناچار بود با جبر روزگار کنار بیاید. در همین لحظه ماری با غُرولُند وارد شد و گفت: همه جا رو دنبال شماها گشتم معلومه دوساعته کجا غیبتون زده؟! اینجا چی کار می کنید؟!
ویلیام در حالی که دستش را دور شانههای پسرش حلقه کرده بود، با چهرهای شاد و خندان به همسرش گفت: بیا عزیزم، بیا، پسرمون می خواد ازدواج کنه، خبر از این مهمتر؟! بیا که کلی کار داریم. ماری چند لحظهای رو به ادموند و ویلیام خیره ماند، فکر میکرد همسرش سر به سرش میگذارد، با ابرویی گره کرده نگاهی به ویلیام انداخت و گفت: شوخی میکنی؟ شما دوتا توطئه کردین منو اذیت کنین؟
- نه مادر، نه! حق با پدره، من میخوام ازدواج کنم.
- با کی؟! این کدوم دختریه که تونسته قلب پسر ما رو تسخیر کنه؟
- ملیکا... و منتظر عکسالعمل مادر ماند.
لبخندی که بر لبان مادر نقش بسته بود، به یکباره محو شد، نگاهی به ویلیام انداخت و شوهرش هم تأیید کرد. بدون اینکه کلمهای حرف بزند با نگاهی غضبناک آنجا را ترک کرد. ادموند از سر ناامیدی مادرش را با نگاه دنبال کرد و به پدر گفت: خدای من، فکر نکنم مادر به این راحتی رضایت بده! احتمالاً چند تا شرط هم اون برام میذاره؛ وای پدر کمکم کن.
آن روز تا شب به صحبت و برنامهریزی برای سفر و آماده کردن خانه و شرایط لازم برای یک ماهی که قرار بود بعد از مراسم عقد و ازدواج عروس و داماد در وینچ فیلد بمانند، مشغول شدند. هر چه ادموند عجله داشت که زودتر به لندن برگردد و این خبر را به ملیکا و خانوادهاش بدهد، ویلیام و ماری هیجان انجام مقدمات مراسم عروسی تنها فرزندشان را داشتند.
از طرفی چون ادموند قول داده بود با تازهعروسش بلافاصله همراه آنها به وینچ فیلد برگردد باید قبل از هر کاری قسمتی از عمارت برای ورود عضو جدید خانواده آماده میشد. آنها به ادموند اجازه ندادند که در تزئین اتاق دخالتی کند، ماری شرط کرده بود که او حق ندارد تا زمانی که به همراه همسرش به آنجا برمیگردد، وارد آن اتاق شود.
حداقل دو سه روزی وقت نیاز داشتند تا همه چیزهایی که لازم بود را تهیه کنند اما در آن عمارت بزرگ آنقدر وسیله برای زندگی بود که نیازی به خریدن اساس جدید نباشد، خصوصاً اینکه همهچیز درنهایت دقت و ظرافت در طول سالها نگهداری و استفاده شده بود. ویلیام قصد داشت با شرط بازگشت پسرش به وینچ فیلد، او را از مرکز توجه دور کرده و بتواند از او حمایت کند.
ادامه دارد...
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمخانہدݪےباشد,
ڪاݩبیخبراستــازتو
چوݩجاےتـوباشددݪ,
غمخانہچراباشد؟!.♥️🥀
#شببخیرپناهعالم✨...
#عاشقانه
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:برترين غنا
🌸امام علی علیه السلام :
امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نيازى مى دهد، مى فرمايد: «برترين غنا و بى نيازى، ترك آرزوهاست»; (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى). «مُنى» جمع «أُمنية» به معناى آرزو است و در اين عبارت نورانى امام(عليه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بديهى است اين گونه آرزوها غنا و بى نيازى را از انسان سلب مى كند، زيرا از يك سو چون همه آنها به وسيله خود انسان دست نيافتنى است او را وادار به متوسل شدن به اين و آن مى كند و بايد در مقابل هر انسانى خواه شريف باشد يا وضيع، باارزش باشد يا بى ارزش، دست حاجت دراز كند و اين با غنا و بى نيازى هرگز سازگار نيست. از سوى ديگر براى رسيدن به چنين آرزوهايى بايد در مصرف كردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخيره كند و عملاً زندگى فقيرانه اى داشته باشد.
از سوى سوم چنين كسى آرامش روح و فكر خود را بايد براى رسيدن به اين آرزوها هزينه كند.
#نهجالبلاغه
#حکمت_۳۴
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌باید براساس دستورات امام زمان زندگی کرد، کسب معرفت به تنهایی فایده ندارد.
#حجتالاسلامنصوری
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دࢪآخࢪاݪزماݩ نفݪه خواهۍ شداگࢪسوادࢪسانہ ای نداشتہ باشۍ... آقا، ظهوࢪامام_زمان عج ࢪو میخواۍ؟ سواد ࢪسانه اۍ...
--
#امام_زماݩم🌸
#استاد_ࢪائفۍ_پوࢪ
【 @emamzaman_12 】
میگفت:
فڪرت كه شد امـام زمان،،
دلـت میشه امـام زمانی
عقلـت میشه امامزمانے
تصمـیمهات میشه امام زمانے
تمام زندگیت میشه امامزمانی
رنگ آقارو میگیری كمکم...
فقط اگه توی فكرتدائم
امـام زمانـت باشه...🌾
خودتو درگیر امام زمان کن رفیق!!
#دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
⭕️ موج شور و التهاب انتظار موعود در یهود
... اگر تأخیر نماید
باز منتظرش باش...
🔹 در عهد عتیق آمده :
«اگرچه تاخیر نماید، برایش منتظر باش، زیرا که البته خواهد آمد و درنگ نخواهد کرد... بلکه همه ی امت ها را نزد خود جمع می کند و تمامی قوم ها را برای خویشتن فراهم می آورد.»
📚 کتاب حبقوق نبی، ف۲، آ ۳-۵
📚 اوخواهدآمد، مهدی پور، ص۱۲۲
#منجی_در_ادیان ۳۴
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠طلوع فجر...
🍃آنچه که در قوم بنیاسرائیل اتفاق افتاده برای ماهم اتفاق میافتد...
#استادرائفیپور
#قسمت_دوم
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا...)
چند قطره آرامش...
✨🕊؎•°🌱
#خداےخوبم 💛
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_نوزدهم🌹 ...پدر بلند شد و پسرش را با محبت خاصی در آغوش گرفت و به سینه فشرد. میدا
#رمان_ادموند
#پارت_بیستم
صدای ممتد بوق تلفن شنیده میشد اما ادموند همچنان گوشی را در دستش نگه داشته بود. چارهای نداشت جز اینکه به همین مقدار دلخوش باشد، بههرحال عاشق بودن راه و رسمی دارد که اگر بیمحابا وارد آن میشد، ممکن بود معشوق را دلزده و منزجر کند. عاشق تیزهوش راهی را انتخاب میکند که به همان اندازه معشوق را بتواند عاشق کند.
ادموند ساعت ۶:۲۰ عصر مادرش را به رستوران گرین وود برد اما از آنجایی که قول داده بود به هیچ عنوان حتی برای آشنایی دادن در آنجا حضور نداشته باشد، از رستوران بیرون آمد و خودرویاش را چند متر آن طرفتر متوقف کرد و به انتظار نشست. رأس ساعت ۶:۳۰ ملیکا به همراه پدرش آمد و آقای حسینی هم مانند ادموند در بیرون منتظر او ماند و ملیکا تنها به رستوران رفت.
چون ملیکا یک دختر محجبه بود شناسایی او برای ماری چندان کار سختی نبود، پس بهراحتی او را شناخته و به استقبالش رفت. صحبتهای آنها سه ساعت طول کشید. ادموند ثانیه ها را می شمرد و از کلافگی به رفت و آمد مردم خیره شده بود. در این مدت یکی دو مرتبه با پدرش تماس گرفته و با دل نگرانی از او پرسید که آیا او در جریان موضوع صحبتهای مادرش با ملیکا هست و میداند به او قرار است چه بگوید؟! پدر هم او را ناامید کرده و گفته بود که نمیداند؛ اینقدر هم با تماسهای مکررش رشته افکار او را پاره نکند.
کارهای مقدماتی ازدواجشان انجام شده و صبح جمعه باز هم قبل از اذان ظهر ادموند و ملیکا به عقد هم درآمدند. هردو خانواده از این وصلت بسیار خوشحال و راضی به نظر میرسیدند، مراسم ازدواج آنها درنهایت سادگی در منزل آقای حسینی برگزار شد، درواقع این خواست قلبی هر دو خانواده بود و از انجام آن رضایت کامل داشتند. خانواده حسینی به هزینههای گزاف و ریختوپاشهای افراطی اعتقادی نداشتند، از طرفی خانواده پارکر هم ترجیح میدادند این مراسم بدون سر و صدا برگزار شود تا دیگران دیرتر متوجه اصل موضوع شده و به این ترتیب هم پسر و هم عروسشان در امنیت کامل باشند.
عروس و داماد با جذابیت خاصی مرکز توجه همان جمع کوچک و صمیمی واقع شدند. گاهی اوقات زیبایی در سادگی است، نیازی نیست غرق در زرق و برق و لباسهای فاخر و گران شد تا چشمها را خیره کرد. گاهی میتوان زیبایی را در نگاههای پاک و معصومانه دو دلداده یافت که این عروس و داماد جوان جزء آن دسته بودند. ادموند جذابتر از همیشه، باوقار و متانت مثالزدنیاش و ملیکا زیبا، محجوب و پر از ملاحت و لطافت بر سر سفره عقد نشستند و با هم پیمان زناشویی بستند. البته بیشتر این زیبایی و جذابیت را مرهون لطافت روح و پاکی فطرتشان بودند که در ظاهرشان به تجلی نشسته بود.
ادامه دارد..
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
دلےدارمـکہرسواےجهاݩاست
گرفتاربُتـیابروڪماݩاست..😍
نگاهمـسوےطاووسےبهشتۍاست
کہنامشمهدےصاحبــالزماݩاست..♥️🌺
#شببخیرمحبوبقلبمـ✨...
#عاشقانه
ڪاشمےشـددرمیـاݩلحظہها،
لحظہیدیـداررانزدیڪکرد..!🌺🥀
سلامایتمنایعالم...🍃
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:نتیجه ی بدرفتاری بامردم
🌸امام علی علیه السلام :
«كسى كه در نسبت دادن امورى كه مردم ناخوش دارند به آنها شتاب كند، مردم نسبت هاى ناروايى به او مى دهند»;💥🌺🌱
(مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ). عيب جويى و ذكر عيوب مردم هرچند آشكار باشد كارى است بسيار ناپسند و اگر كسى نيت امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد نبايد منكراتى را كه از بعضى سر زده آشكارا و در ملأ عام بگويد، بلكه اين گونه تذكرات بايد خصوصى و مخفيانه باشد; ولى به هر حال از آنجا كه مردم از گفتن عيوب و كارهاى زشتشان به صورت آشكارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آيند يكى از طرق دفاع اين است كه گوينده را متهم به امورى مى كنند كه چه بسا واقعيت هم نداشته باشد تا از اين طريق ارزش سخنان او را بكاهند و بگويند: فرد آلوده حق ندارد ديگران را به آلوده بودن متهم كند. بنابراين اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ كنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عيوب پنهانى او را آشكار نسازند بايد از تعبيراتى كه سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهيزد و در يك كلمه، بايد احترام مردم را حفظ كرد تا آنها احترام انسان را حفظ كنند.
#نهجالبلاغه🌸
#حکمت_۳۵
【 @emamzaman_12 】
yadmahbob3.mp3
4.69M
تالیِکتابخدا..!!
قرآن علیالدوام درحال نزوله بر
حجتالله..!!☘👌
#پیشنهادی
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
- چطور آرام باشیم🌱
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧـﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍنقـدر
ﺁﺭﺍمی ؟!
گفت: ﺑـﻌـﺪ ﺍﺯ ﺳﺎل ها ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑـﻪ،
ﺯﻧﺪگیِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘـﻨـﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨـﺎ ﮐﺮﺩﻡ :
دانستم ﺭﺯﻕ ﻣـﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ﭘـﺲ
ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ، دانستـم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبينـد
ﭘـﺲ ﺣﯿـﺎ ﮐـﺮﺩﻡ، دانـسـتـم ﮐﻪ ﮐـﺎﺭِ ﻣـﺮﺍ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ،
دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥِ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﭘـﺲ
ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ، دانستم ﮐﻪ نیکی ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ
نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧـﺠـﺎﻡ ﺑـﻪ ﺳﻮـﯼ ﻣﻦ ﺑـﺎﺯ
می گـردد ﭘـﺲ ﺑـﺮ ﺧﻮبی ﺍﻓـﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ
ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ !👴🏻💚
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ۹ توصیه عالی از آیت الله کشمیری برای ماه مبارک رمضان
#ماه_رمضان🌸
【 @emamzaman_12 】
⭕️ یک بام و دو هوا ؟؟؟
🔹یهودیان را چه شده؟؟
درسته که تعداد کمی از یهودیان بر اثر دلبستگی شدید به امیدهای قدیم، تشکیل دولت صهیونیستی را مخالفِ آرمان های مسیحایی (و ظهور منجی) می دانند اما اکثر یهودیان، دولت صهیونیستی را با جان و دل پذیرفته اند و آن را ره گشای عصر مسیحا می دانند
🔹هم اکنون صهیونیستهای اشغال گر، در انتهای مراسم "سالگرد بنیانگذاری رژیم اسرائیل غاصب" بعد از دمیدن در شیپور عبادت، اینگونه دعا می کنند: «اراده ی خداوند - خدای ما - چنین باد که به لطف او شاهد "سپیده دم آزادی" باشیم و "نفخ صور مسیحا" گوش ما را نوازش دهد.»
❓از یک طرف، غصب، کشتار و تجاوز...
❗️از طرفی دیگر منجی خواهی...
📚 آشنایی با ادیان بزرگ، توفیقی، ص۱۰۲
📚 تنها راه، احمدی و فرزادفرد، ص۱۰۰
#منجی_در_ادیان ۳۵
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠طلوع فجر...
🍃در آخرالزمان عرصه بیزینس و پول است...
قرآن دلیل غیبت امام زمان را آسیب شناسی میکند...
#استادرائفیپور
#قسمت_آخر
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_بیستم صدای ممتد بوق تلفن شنیده میشد اما ادموند همچنان گوشی را در دستش نگه داشت
#رمان_ادموند
#پارت_بیستویکم🦋
زمانی که در دهکده با هم قدم میزدند، گاهی با بعضی از همسایگان قدیمی برخورد میکردند که با وجود محجبه بودن ملیکا از احوالپرسی اجتناب کرده و ترجیح میدادند وانمود کنند آنها را ندیدهاند. ملیکا با چنین برخوردهای متعصبانهای آشنایی داشت و بار اولی نبود که چنین رفتاری را از دیگران شاهد بود اما ادموند هرگز نمیتوانست بپذیرد که مردم تا این حد کوتهفکر بوده و بیادبانه با آنها رفتار کنند. در کشوری که داعیه آزادی بیان و عقیده داشت، چنین رفتار سخیفانه ای غیرقابلباور بود.
ملیکا با مهربانی و صبوری خاص خود، دائم به شوهرش دلداری میداد که نباید خود را اذیت کند و از برخورد دیگران ناراحت شود، زیرا در همه جای دنیا هستند مردمان کوتهنظری که به مردمان باایمان و نیک کردار دائم طعنه زده و آنها را مورد استهزاء قرار میدهند.
بعد از ظهرهای فرح بخشی را با هم در کنار برکه فلیت پوند در فصل بهار و لطافت همیشگی طبیعت میگذراندند. کنار برکه در نزدیکی بزرگترین درخت مینشستند، به آن تکیه کرده و ساعتها باهم به گفتگو میپرداختند. آنقدر سرگرم صحبت میشدند که فراموش میکردند هوا تاریک شده است و باید به خانه برگردند. ادموند بهشدت مشتاق دانستن بود.
شنبه ۱۵ اوت ۲۰۱۳، یک روز گرم در نیمههای تابستان، ادموند و ملیکا در خانه مشغول کارهای روزمره بودند و برای فردا که روز تعطیل بود برنامهریزی میکردند. ناگهان صدایی از طبقه پایین به گوش رسید، گویی آقا و خانم ونت وورث با کسانی با صدای بلند گفتگو میکردند، تا ادموند به خود آمد و خواست ببیند که چه اتفاقی افتاده است، کسی زنگ درب آپارتمانش را به صدا درآورد.
با تعجب به یکدیگر نگاه کردند، ادموند برای باز کردن در پیشقدم شد و ملیکا هم به اتاق رفت تا حجاب کند. با وجود فاصله اتاق تا در ورودی خانه، ملیکا به وضوح صدای گفتگوی دو مرد غریبه را با او می شنید، ناگهان قلبش از جا کنده شد. سرآسیمه از اتاق بیرون آمد و دید که به دستهای شوهرش دست بند زده و دارند او را با خود میبردند. به سمت او دوید و پرسید: خدای من! چی شده علی؟! چرا بهت دستبند زدند؟ تو رو کجا دارند می برند؟
- ملیکا، عزیزتر از جانم، به من خوب گوش کن، اصلاً نگران نباش. فقط با آرتور تماس بگیر و بگو که خودش رو بهسرعت به ساختمان مرکزی اسکاتلندیارد برسونه، فعلاً به پدرم هم چیزی نگو، فکر نکنم موضوع مهمی باشه، فقط در حد چند تا سواله، نگران نباش، خب؟! دوست دارم...
ادامه دارد....
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】