✅داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴 داستان تشرف علامه حلی به محضر امام زمان علیه السلام:
♦️بین علما، علامه حلی رحمه الله خیلی فوق العاده بوده است. روزی با مرکب، از نجف به کربلا میرفت. در راه، آقایی با ایشان همراه شدند و مسألهای را مطرح و علامه هم شروع به صحبت کردند. علامه دید این آقا از نظر علمی خیلی پر است؛ با اینکه خود ایشان علامه، و در بین علمای شیعه، نمونه است.
🔹 علامه حلی نیز مسائلی را طرح میکند و بعد از آن، فروعی را مطرح میسازد و آقا مفصل جواب میدهند؛ در حالی که علامه سوارند و این آقا هم پیاده در رکاب علامه حلی میآیند.
♦️مسألهای طرح شد و بین علامه و این آقا اختلاف شد. علامه گفت که نظر ما این است. آقایی هم که پیاده بودند فرمودند: «خیر، این حکم، اشتباه است.» علامه گفت: «مدرک شما چیست؟» آقا فرمودند: «مدرک من فلان روایت در فلان کتاب است و شما هم این کتاب را دارید، صفحة فلان، سطر فلان. این روایت آنجاست، برو نگاه کن، حکم الهی این است.» این را که میگوید علامه حلی یک مقدار شک میکند که این آقا که این اندازه قدرت علمی دارد نکند امام زمان علیه السلام باشد.
⚜علامه میگوید: «آقا یک مسألهای میخواهم از شما بپرسم.» آن آقا میگویند: «بفرمایید.» عرض میکند: «آقا در زمان غیبت میشود خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؟» علامه در حالی این سؤال را میکند که تازیانه از دستش میافتد. آقا خم میشوند و تازیانه را برمیدارند و در دست علامه میگذارند و میفرمایند: «چطور نمیشود در زمان غیبت، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؛ در حالی که الآن دستش در دست شماست.» تا علامه متوجه میشود خودش را از روی مرکب، روی پاهای آقا میاندازد و از شرمندگی و خجالت غش میکند؛ چون که این مدت، سواره و آقا در رکاب وی بودهاند. بعد مردم جمع میشوند و آقا را به هوش میآورند.
📚 منبع:
(کمال الدین، صدوق، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، ج 2، ص 61.)
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅به ڪانال امام زمان (عج) بپیوندید ✅
🆔 http://eitaa.com/emamzamana
هدایت شده از منجی
✅داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴 داستان تشرف علامه حلی به محضر امام زمان علیه السلام:
♦️بین علما، علامه حلی رحمه الله خیلی فوق العاده بوده است. روزی با مرکب، از نجف به کربلا میرفت. در راه، آقایی با ایشان همراه شدند و مسألهای را مطرح و علامه هم شروع به صحبت کردند. علامه دید این آقا از نظر علمی خیلی پر است؛ با اینکه خود ایشان علامه، و در بین علمای شیعه، نمونه است.
🔹 علامه حلی نیز مسائلی را طرح میکند و بعد از آن، فروعی را مطرح میسازد و آقا مفصل جواب میدهند؛ در حالی که علامه سوارند و این آقا هم پیاده در رکاب علامه حلی میآیند.
♦️مسألهای طرح شد و بین علامه و این آقا اختلاف شد. علامه گفت که نظر ما این است. آقایی هم که پیاده بودند فرمودند: «خیر، این حکم، اشتباه است.» علامه گفت: «مدرک شما چیست؟» آقا فرمودند: «مدرک من فلان روایت در فلان کتاب است و شما هم این کتاب را دارید، صفحة فلان، سطر فلان. این روایت آنجاست، برو نگاه کن، حکم الهی این است.» این را که میگوید علامه حلی یک مقدار شک میکند که این آقا که این اندازه قدرت علمی دارد نکند امام زمان علیه السلام باشد.
⚜علامه میگوید: «آقا یک مسألهای میخواهم از شما بپرسم.» آن آقا میگویند: «بفرمایید.» عرض میکند: «آقا در زمان غیبت میشود خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؟» علامه در حالی این سؤال را میکند که تازیانه از دستش میافتد. آقا خم میشوند و تازیانه را برمیدارند و در دست علامه میگذارند و میفرمایند: «چطور نمیشود در زمان غیبت، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؛ در حالی که الآن دستش در دست شماست.» تا علامه متوجه میشود خودش را از روی مرکب، روی پاهای آقا میاندازد و از شرمندگی و خجالت غش میکند؛ چون که این مدت، سواره و آقا در رکاب وی بودهاند. بعد مردم جمع میشوند و آقا را به هوش میآورند.
📚 منبع:
(کمال الدین، صدوق، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، ج 2، ص 61.)
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅به ڪانال منجے (عج) بپیوندید ✅
🆔 http://eitaa.com/monjiie
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان
#داستان_تشرف
🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).
🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد:
«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد،
و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:
به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:
🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
🔶 امیر مؤمنان علی (ع):
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید».
📚 بحارالانوار ج ۷۲ ص ۳۳
#کانال_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌼 @emamzamana 🌼
🌹🌱💫