eitaa logo
Emamezamaan
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
361 فایل
اشعار و سرودها و نوحه های امام زمانی @Yaghoubian1349
مشاهده در ایتا
دانلود
شود طبیب طبیبا زخم مولا را دوا کن      طبیبا زخم او آهسته واکن مدارا کن به این فرق شکسته     که شمشیرش به پیشانی نشسته طبیبا قلب زینب را شکستی  تکلّم کن چـــــــرا ساکت نشستی سکوتت قلب زینب را زند نیش مسوزان سینۀ مارا از این بیش مگر در زخم بیمارت چه دیدی چـــــــــرا دل از حیات او بریدی طبیبا کودکان چشم انتظارند به جـــــــــز بابای ما بابا ندارند طبیبا مستمندان بی غذایند همـــــه چشم انتظار مرتضـــــایند چرا گردیدی از گفتار خاموش  مگر خواهد شود زینب سیه پوش  تکلم کن زبیمارت سخن گو  ولــــی آهسته بر گوش حسن گو طبیب از دیدن زخم علی سوخت  نگه بر چشم گریان حسن دوخت  بگفت ای مصطفی را میوۀ دل  مرا از نسخه بنوشتن چه حاصل  زمام چاره دیگر دست من نیست دوائی بر علی غیر از کفن نیست  طبیب طبیبا وا مکن زخم سرم را مسوزان فلب زینب دخـــــترم را طبیبا کارم از درمان گذشته که آتش آب کـــــــرده پیکــرم را  طبیبا نسخه ننویسی  که باید اجل بـــــر چیند امشب بسترم را ببند آن گونه فرقم را که در قبر نبیند فاطمـــــه زخــــــم سرم را در ودیوار مسجد بود شاهد کــــه من گــــفتم اذان آخــــرم را  من آن یارم که شستم در دل شب تن خــــونین تنـــــها یــــاورم را  درود زندگی را گفتم آنروز  کـــــه زد در کوچه قنفذ همسرم را  شکاف زخم وضعف تن  به من داد نـــــــوید وصل حــــی د اورم را از آن سوزم که امشب گوید آن پیر  کجــــا بــــرده فلک نان آورم را به میثم داده ام سوز و گدازی سخـــــنهای دل غمپــــرورم را طبیب را ببرید به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید  برای مرگ علی دست بر دعا ببرید نیاز نیست مداوا کنید  زخم مرا بر آن مریض خرابه نشین دوا ببرید اگر بناست تسلی دهید  بر دل من برای قاتل سنگین دلم دوا ببرید  دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده کمک کنید مرا در خرابه ها ببرید جنازۀ من مظلوم را چو مادرتان  شبانه مخفی وآرام وبی صدا ببرید سلام گرم مرا در خرابه ها دل شب  برآن یتیم که خوابیده بی غذا ببرید سلام من  به شما ای فرشتگان خدا  نبرد فاطمه  باخود، مرا ، شما ببرید به ملک خویش زبیگانگان غریب ترم  مرا به دیدن  یاران آشنا ببرید تمام عمر چو میثم علی علی گوئید رخ نیاز به درگاه مرتضی ببرید چشم به راه  خوب شد تیغ تو بشکافت سرم را دشمن  هم تو بر آرزوی خویش رسیدی هم من آمدی دیر چرا چشم براهت بودم از همان شب که تن فاطمه ام گشت کفن شادی ام بود همان دم که توأم تیغ زدی  عمر من بود سراسر همه اندوه ومحن  ریختی خون کسی را به روی خاک زمین  که دواریخت  تورا روز مریضی به دهن در همان لحظه  که شمشیر تو بالا می رفت نشنیدی به جنان فاطمه می گفت نزن رنگت از بیم پریده است چرا می لرزی ؟ تا منم زنده تو هستی به پناهم ایمن گر تو با دوست خود دشمنیت بود مدام  دوستی کرده  همه عمرعلی با دشمن میفرستم به برت سهم غذای خودرا  می کنم بر تو سفارش به حسین وبه حسن مسجد ومنبر و ویرانه و چاه وصحرا  هر کجا بود سخن بود زمظلومی من مسجد کوفه خموش است چراغش میثم کو علی تا که کند بیت خدارا روشن نمیگویم دوتا فرقش به محراب عبادت شد علی از استخوان مانده در حلقوم راحت شد  شب وصل است واورا خوشترین ساعات واو قات است طبیب عالمی مجروح وممنوع الملاقات است علی ساعت به ساعت میرود تا مرز بیهوشی چراغ عشق وایمان میگذارد روبه خاموشی صدای واعلیا تا به گردون میرود امشب  زچشم زینب وفرق علی خون میرود امشب  دگر بر دیدۀ محراب ومنبر پای مولا نیست دگر در سفرۀ ایتام کوفه نان وخرمانیست زفرقش خون دلهائی که مولا خورده بودآمد  زمانی را که عمری انتظارش برده بود آمد  تو کافر، زادۀ ملجم ،جهان زیروزبر کردی که بعد ازمصطفی با تیغ خود شق القمر کردی توای دنیا به زیرگل علی را با چه دل بردی تنی را، نه که دنیای فضیلت را به گل بردی  غم امشب از در ودیوارهای کوفه می بارد زمین راخاک بر سرشدزمان گم کرده ای دارد زبس درد دلش را جاه های کوفه بشنیدند  به آهش اشک باریدند تا آنجا که خشکیدند کمر از بهر جور او مبند ای آسمان دیگر  مبند آن آسمان را دستها در ریسمان دیگر علی دست خدا امشب به جنّت می نهد پارا  پیمبر آورد از بهر استقبال زهرا را  ملاقات علی وفاطمه باشد تماشائی زمظلومی کند مظلومه ای امشب پذیرائی  نشان هم دهند مخفی زاحمد دور وسر بسته علی فرق شکسته فاطمه پهلوی بشکسته سومین روز عزا سه روزه شهر کوفه شور وشینه عـــــــــزادار امــــــام عـــالمــــینه سه روزه کوفه گردیده سیه پوش چراغ عمر مولا گشته خاموش سه روزه ای خدا خیل یتیمان  زهجران پدر باچشم گریان سه روز آن مرد نان آور نیامد به محراب دعا حیدر نیامد سه روزه زینبش با حال افکار  مصیبت دیده وباشد عزادار سه روزه جای حیدر هست خالی به جنت  شد روان مولی الموالی علی که مظهر حیّ تعالاست سه رو
زه در جنان مهمان زهراست چه مهمانی که با فرق شکسته  کنـــــار همسرش زهـــــرا نشسته علی رفت ویتیمان بیقرارند کــه دیگـــر یــار ونان آور ندارند بگو ای کوفه با مولا چه کردی تــــــو با آن رهبر والا چه کردی بگو آن مهر وماه منجلی کو  امیــــرالمـــــؤمنین یعنی علی کو چه کردی با علی ای کوفه برگو چـــه آوردی زکــــــینه بر سر او چه بوده جرم او غیر از عدالت کـــه اورا کشتی از روی ضلالت چه بود آن حجّت داور گناهش کــــه شد محراب مسجد قتلگاهش  علی را کشتی وشرمی نکردی  زآل الله آزرمــی نکــــــــردی           تو تار وپود عمرش را گسستی دل اهــــــل وعیالش را شکستی چه کــــردی کوفه تو با زینبینش چرا ننمــودهای شرم از حسینش حسن شال عـــــزا دارد به گردن شده کــارش دمادم غصّه خوردن به یاد آردچــــه دیده در مــــدینه  رخ نیلـــــی وداغ زخـــــم سینه  گهــــی یاد آورد از دست بستــه گهـــی نالــــد زپهلـــــوی شکسته غلاف تیـــــغ وبــــازو را نشانـــه کـــه بــــر جا مانـــده جای تازیانه الا کـــوفــــه علــــــی را در مدینه عدویش کشته بود از جور وکینه همان لحظه که زهرایش کتک خورد  علی از غصّه های فاطمه ُمرد نبود اورا نیاز تیغ دیگر که زد بر فرق او خصم بد اختر  اگر زد تیغ و خونی گشت جاری  ندیده کس زحیدر بیقراری علی خوشحال شد چون خون دل بود همی فزت ورب الکعبه فرمود همه خون دلش از فرق او ریخت به خاک مسجد کوفه در آمیخت بگفت ای تیغ ممنون تو هستم بسی چشم انتظار تو نشستم  چرا ای تیغ اینسان دیر کردی  مرا از داغ زهرا پیر کردی الا ای کوفه راحت گشت حیدر شدم مهمان زهرا وپیمبر به من ظلم وجفا کردی که کردی تو بامن غیر نامردی چه کردی مرا خونین جگر کردی زکینه امان از تو دو صد داد از مدینه الا ای کوفه حیدررا تو کشتی به نامت این جنایت را نوشتی ولیکن با حسینم مهربان باش پس از من یاور ما خاندان باش مبادا بشکنی قلب حسین را دهی آزار این نور دو عین را   اگر چه تو مرا دلگیر کردی  پذیرائی مرا با شیر کردی نخواهی داد حسینم را اگر شیر  ولی بر اصغرش از کین مزن تیر به جای آب وشیر ای کوفه آن روز میفکن سوی او تیر جگر سوز  اگر دیدی که زینب هست دلتنگ  حیا بنما مزن بر دخترم سنگ زبان حال زینب کبری(ع)  داداشای خوب من داداش حسین داداش حسن دل من لبا لب از رنجه و درده ومحن بابا داره جون میده الهی زینب بمیره  زینبش بمیره تا نباشه ماتم بگیره حال بابامون وخیمه داداشام کاری کنید بابای غریب و مجروح مرا یاری کنید ای خدا بابای مظلوم منو شفا بده طبیبش دوا نداده تو براش دوا بده مردمُ بگین برن که بابا خیلی ناخوشه انگاری نفسهای آخرو داره میکشه  بابا داره میمیره بذار اونو بغل کنم بغلش کنم باهاش یه خورده درد دل کنم به بابام بگم سلاممو به مادر برسون هم به مادر برسون هم به پیمبر برسون عرق مرگ ُ رو پیشونی بابام می بینم بذارید از گل رویش کل بوسه بچینم بابا جون فدات بشم فدای اون زخم سرت چشاتو وا کن بابا برات بمیره دخترت بابا جون نرو بابا نرو بمون کنار من بخدا با رفتن تو میره اقتدار من بابا جون زینبتم یه بار دیگه نگام بکن چشاتو وا کن و یک بار دیگه صدام بکن  از زبان حال امیرالمومنین ع دخترم زینب من عمر بابات سر اومده  برا استقبال من ببین که مادر اومده دخترم گریه نکن دل باباتو نسوزون پیش روی تو بود مصیبتای فراوُن دوباره تو مدینه یک غمه دیگه می بینی غم مادر ودیدی غم برادر می ببنی گریه هاتوداشته باش وقتی که ازداداش حسن  پاره های جگرش می شه سرازیر تو لگن گریه هاتو داشته باش که بعد داغ مجتبی  با داداش حسین باید بری برای کزبلا گریه هاتو داشته باش تاروز عاشورا بیاد روز هیچ کسی مثل روز  تو وحسین مباد دخترم تو کربلا وقتی که عاشورا میشه  داداشاتو می کشن حسین تو تنها میشه  دخترم به کربلا  از چشات الماس می رسزه  اشکاتو نیگه بدار تا واسه عباس بریزه  به تو و به داداشات تو کربلا جفا میشه  یه علیّ دیگه هم فرق سرش دوتا میشه  ارباً اربا میشه تو کرببلا تن علی  گوشت واستخون یکی میشه با پیرهن علی  گریه هاتو داشته باش وقتی که شمرروسیاه روی سینۀ حسین می نشینه تو قتلگاه با لب تشنه جدا می کنه از تن سرشو زیر سم اسبها می کوبونن پیکرشو عاقبت با لب تشنه می کشن حسین تو   قطعه قطعه می کنن پیکر نور عین تو     نـــــــــــــــوحـــــــــــــــه امشب امیرالمؤ منین مهما ن زهرا میشود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا میشود امشب زمین وآسمان گرید برای مرتضی اهل سما هستند یکسر داغدار مرتضی گردیده شهر کوفه از داغ علی ماتمسرا  مولی الموالی راحت از غمهای دنیا میشود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود زینب چه سازد ای خدا از داغ هجران پدر گاهی به سینه میزند گاهی زند از غم به سر گه یاد مادر می کند گه ضربت دیوار ودر امشب
عزاداراز غم و هجران بابا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود کلثوم همراه حسن اشک از بصر جاری کند امشب حسین بن علی بهر پدر زاری کند عبّـاس  با قلبی حزین امشب عزا داری کند بیت الولا از این الم غمخانه بر پا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود امشب کند روح علی پرواز سوی داورش پر می کشد روح علی امشب زجسم اطهرش مانند زهرا دفن میگردد شبانه پیکرش عازم به سوی جنّت باری تعالی میشود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود زهراست درباغ جنان چشم انتظار مرتضی چشم انتظاری می کشد آن بیقرار مرتضی آید به استقبال او دلدار ویار مرتضی  امشب بهشت این صحنه راغرق تماشا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود داریم امشب از غم مولای خود این زمزمه امشب ببخشا ای خدا مارا به حقّ فاطمه حق علی مرتضی بگذر زعصیان همه  گرنگذری ازمحسنی رسوای رسوا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود
بچه ها خورشيد عمر باباتون رو لب بومه اينقده طبيب نياريد کارم من ديگه تمومه بگيد اينقده يتيما کاسه کاسه شير نيارند ديگه مرحمي براي اين باباي پير نيارند ميخوام آخرين شبم رو تا سحر قرآن بخونم بعد زهرا نميخواستم لحظه اي زنده بمونم هنوز ار خاطره هاي مدينه دلم ک
بابه هنوزم رو دستاي من جاي يک رد طنابه هنوزم دلم مي سوزه با ياد آتش و هيزم هنوز يادمه تو کوچه خنده هاي تلخ مردم هنوزم من از فراق فاطمم خونه نشينم روزي صد دفعه مي ميرم تا مغيره رو مي بينم * يتيماي پشت در رو بياريد امشب کنارم نمي خوام حرف نگفته وقت رفتنم بذارم آي يتيما خوب ببينيد صورت سه نور عينم اينه زينب اينه عباس ببينيد اينه حسينم اگه روي نيزه ديديد يه روزي خورشيد و ماهو يادتون باشه ببنديد توي ناموسش نگاهو امشب غريب کوفه غربت را رقم زد نان جوي افطار خود از اشک ، نم زد انگار غمهاي دلش از حد فزون بود ذکر لبش انا اليه راجعون بود گاهي سر سجاده ذکر و دعا بود مرد خدا گرم مناجات خدا بود با خود علي از لحظه موعود مي گفت از باغ ياس و آتش و از دود مي گفت آهسته در بر داشت با چشم انتظاري پيراهني خونين که بودش يادگاري زهراي خود در حجله مهتاب مي ديد سي سال را امشب علي در خواب مي ديد زهرا صدايش مي زند آقا کجايي آورده محسن را براي ديدنايي عمامه بست و سوي مسجد شد روانه مانع نشد از رفتنش دهليز خانه تکبير گفت و بست قامت تا خدا رفت از خاکدان کوفه با بال دعا رفت از تيغ زهرآگين از در مهربانتر خون علي پاشيد بر محراب و منبر فزت و رب الکعبه زهرا را صدا زد افتاد در محراب خون و دست و پا زد هواي گريه داره غريب اين دياره با ناله ي يا فاطمه به سجده سر مي ذاره مثل هميشه نيمه شب پيش نگاه کوفه درد دلش رو مي بره براي چاه کوفه بي کس و بي نشونه به زير لب مي خونه يه گُل به زير دست و پا کي ديده جا بمونه رو چادر زهرا هنوز خاک عزا نشسته ديده تُو دست حسنش گوشواره ي شکسته يه عمره بيقراره هميشه روضه داره مادر به پيش بچه هاش سيلي زدن نداره هر كسي يه گوشه ‏اى امن ‏يجيب و مي خونه نذر روزه مى ‏كنم اگر كه بابام بمونه داداشا بيايد بيايد دلم داره شور مى ‏زنه نفساى آخره حيدر خيبر شكنه حالا كه برا شفا دست دعا بر مى‏ دارم قنوت يه دستى مادر و يادم ميارم داداشا بيايد بيايد وقت وصيت‏كردنه نفساى آخره بابام ميخواد حرف بزنه پلک سنگينت چرا با ناله ها وا نمي شه مي دوني براي دختر هيچ کي بابا نمي شه دست تو مي لرزه و دلم کبابه بابا جون هنوزم رو دست تو زخم طنابه بابا جون نصف جونم مي کني چرا چشات تار مي بينه مي دونم بجاي من باز درو ديوار مي بينه تا سحر روضه برات با چشماي تر مي گيرم خون پيشونيتو با چادر مادر مي گيرم يادته روزايي که دل ماها رو نيش زدند همگي اومدن و خونمونو آتيش زدند دل آتيش زدمونو هيچ کسي خنک نکرد زير دست و پا کسي مادر مو کمک نکرد وجودم نخل از غم بارور بود تمام حاصلم خون جگر بود ز هر شاخه هزاران ميوه دادم همانا پاسخم نيش تبر بود دلم از طفل بر پستان مادر به ديدار اجل مشتاق تر بود اگر چه شاخه هايم را شکستند به هر شاخه هزارانم ثمر بود چه باک از تيغ زهر آلود دشمن علي يک عمر در کام خطر بود هزارن زخم در دل داشتم من که بس کاري تر از اين زخم سر بود به جان فاطمه آنکه مرا کشت نه تيغ ابن ملجم، ميخ در بود هزارن استخوان بودم گلوگير هزاران نيش خارم در بصر بود به هر آهم هزاران زخم فرياد به هر زخمم هزاران نيشتر بود تو اي قاتل مرا کشتي نگفتي علي يک عمر غمخوار بشر بود زدي شمشير بر فرق امامي که حتي مهربان تر از پدر بود به اشک و خون دل بنويس «ميثم» علي از فاطمه مظلوم تر بود ميزبانان علي مانع رفتن نشويد بخت رو کرده به من سدّ ره من نشويد روزها دست به دامان چنين شب بودم ره مبنديد و مرا دست به دامن نشويد بعد عمري که قفس باز شده رو به علي جان زهرا به رهم سدّ پريدن نشويد فيض ديدار رخ فاطمه ام گشته نصيب سدّ ديدار من و فاطمه من نشويد بعد او عمر نکردم همه جان کندن بود مانع فيض به جانانه رسيدن نشويد   اي تيغ ، زمان ، زمانه نيرنگ است اي تيغ بيا که ديده ام خونرنگ است يکبار نشد که سير رويش بينم بشکاف ، دلم براي محسن تنگ است  لیلۀ قدر عاشقان  وقت مناجات اومده وقت تضرّع به در قاضی الحاجات اومده شب انابه اومده  زمان خود شکستنه موقع توبه کردن و بند هوا گسستنه خودش بما اجازه داد تا دوباره بخونیمش دعوتمون نموده تا  خودمونی بدونیمش گفته بیاین هرچی میخواین از خود من رو راست بخواین هیچ جای دیگه ای نرین هر چی دلتون خواست بخواین حالا که بار عام داده   برای ما پیام داده فرصت خوبی رو بما  مهیمن وسلام داده بیاین خدا خدا کنیم    مارو جواب نمی کنه میگذره از گناهمون  مارو عذاب نمی کنه خدا بما وعده داده  وفا به وعده میکنه ندیده میگیره خدا   بسکه خوب و مهربونه بگیم خدایا میدونی  که بنده ای خیلی بدم امّا خودت فرموده ای بیا پیشم من اومدم من اومدم ولی خدا باروسیاهی اومدم جان علی مرتضی خدا خدا مکن ردم باروسیاهی اومدم اومدم اعتراف کنم  حال دعام عطا نما  تورا بجان فاطمه که داشته باشم  همه دم سوز درون وزمزمه  شب شهادت علی تورا بجان مرتضی میشه مارو ببخشی و از همه مون بشی رضا  امشب اگر ردم کنی م
ن چه کنم کجابرم از در خونۀ کریم دست خالی چرا برم خدا منو به تارک شکستۀ علی ببخش به اون امام عارفان به نور منجلی ببخش سیمرغ عشق  در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد  محراب پر زخون دل بوتراب شد سیمرغ عشق از قفس آزاد گشت باز  آری قسم به کعبه علی کامیاب شد گنجینه علوم خدائی زدست رفت  مدفون به خاک معنی ام الکتاب شد  کشتند چون که شیر خدا را به سجده گاه دیگر برای کشتن حق فتح باب شد  خفتند دشمنان دگر آسوده  بعد از آن  بر خواست فتنه ، چشم علی تا به خواب شد شام یتیمی حسنین است وزینبین گریان بتول وحضرت ختمی مأب شد تیغ جان ستان  ای تیغ جان ستان که شکاندی سرمرا بنشانده ای به داغ پدر دختر مرا ای تیغ جانگداز چه بودی که زهر تو چون شمع آب کرده همه پیکر مرا ای تیغ بارها تو دراین چند روز عمر  افسردهای زکردۀ خود خاطر مرا روزی زشعله شعلۀ آتش بر آمدی تا سوختی تو خانۀ من سنگر مرا روزی لگد شدی وشکستی به ضربتی پهلو وقلب فاطمۀ اطهر مرا یک روز هم به ضربت دست ستمگری سیلی زدی امید دل و همسر مرا یکروز تازیانه شدی در میان راه دادی به باد آن گل نیلو فر مرا امروز هم مرادگر از پا فکنده ای ای تیغ جان ستان که شکستی سر مرا گر سرخ شد زخون سرم موی من چه غم با خون سر تو مهر زدی دفتر مرا آوای علی  کوفه خون است زهجران جگرم        میروم دیدن محسن پسرم   کوفه سخت است برای مردی            همسرش را بزند نامردی   پیش من از گل واز باغ مگو            ازغم ومحنت وازداغ مگو   پیش من از دل غمبار مگو              سخنی از در و دیوار مگو بازشد دست من امروزچه سود        یک نفریاردرآن کوچه نبود کوفه دانی که علی تنها بود       همدم ومونس او شبها بود نخلهایت همه همرازعلیست         نیمه شب همنفس رازعلیست کوفه ای محرم شبهای علی         بعد ازاین نشنوی آوای علی  کوفه با تیغ توراحت شده ام         راحت ازجوروشماتت شده ام نـــــــــوحـــــه کشته شده شیرخدا واویلا2                  میان محراب دعا واویلا تیغ جفا به فرق حیدر خورده              به قلب اطهر پیمبر خورده ندای قد قتل به کوفه پیچید              که مرتضی شهید اعدا گردید زتیغ اشغی الاشغیاء ملعون            چهرۀ ماه مرتضی شد گلگون چراغ عمرمرتضی شد خاموش            شده زضرب تیغ دشمن مدهوش زدست کافری دنی واوباش          به وقت سجده اش گرفته پاداش خون زسروروی علی می ریزد          به خاک محراب دعا آمیزد کوفه ازاین ستم خدایا غوغاست     شیر خدا کشته زجور اعداست دجله ای از خون علی شد محراب      فاطمه در باغ جنان شد بی تاب شکسته شد فرق علی تا ابرو             زتیغ کینۀ عدوی بد خو علی به محراب زپا افتاده            فزت وربّ کعبه را سر داده گفت دگر راحتم از ای دنیا               روم کنار همسر خود زهرا شکسته شد بال وپرم درآن روز       که دشمن دنیّ آتش افروز به پیش چشمم زده زهرایم را       به سینه کرده حبس آوایم را به روی فاطمه زکین سیلی زد          به روی ماه جوهر نیلی زد مرا همان مدینه کشته دشمن           چو زد به بازوان زهرای من بود ونبودم همه زهرایم بود             وتار و پودم همه زهرایم بود رها شدم زآه واشک وناله             نریزم ازدیده زهجران ژاله دهید بر زینب من دلداری         چو اشک غم زدیده اش شد جاری تو کوفه با زینب من همدم باش       شریک زینبین من در غم باش اگر که جان من رسیده بر لب              کنم سفارشت برای زینب  رسد که روزی دل تنگ است  مگو        دل تنگ سزایش سنگ است بگو که سنگش نزنند این مردم          تهمت ننگش نزنند این مردم کوفه اگر تو با علی بد کردی            ستیزه وجفای بی حد کردی  ولی تو با زینب من خوبی کن        نه آنکه دیدیش تو پاکوبی کن کوفه زمرتضی شنو این مطلب       سنگ مزن به دختر من زینب کوفه برای خاطر پیغمبر           مریز بر روی سرش خاکستر که زینم داغ فراوان بیند                     داغ برادران ویاران بیند  بس است ای محسنی از این ماتم        سوخت قلوب شیعیان عالم چو فرق مرتضی از کین دو تا شد          دگر مولای ما حاجت روا شد  چنین روزی علی مهمان زهراست      ولی زینب غمین از داغ باباست چنین روزی علی آن مرد بر حق        به ان دلداده اش گردیده ملحق همان دلدادۀ پهلو شکسته           همان زهرای تن مجروح وخسته پس از رنج وغم وهجران بسیار    تماشائی است دیدار دو دلدار چو آید بهر استقبال مولاه             یقینا دسته گل آرد به همراه در آن دیدار آن بانوی اطهر           کند تقدیم دسته گل به حیدر بود محسن گل تقدیمی او           گل پرپر ولی خوشرنگ وخوشبو چو محسن را علی گیرد در آغوش        غم ورنجش شود دیگر فراموش زبانحال میگویند باهم                        علی وفاطمه از رنج عالم علی گوید به زهرای
دل افکار           شدی ازداغ ودرد من خبردار ببین این گونه فرقم را شکستند      همان هائی که پهلوی تو خستند خبر داری که زینب خونجگر شد           حسین نازنینت بی پدر شدر از آن روزی که تو مظلومه مردی          علی را گوئیا همراه بردی  تورا شب بود در خاکت سپردند           مراهم شب به سوی گور بردند     ببین یا فاطمه کاندر عزایم              که زینب جای تو گرید برایم         رباعیات   دربسترخاک تا غنوده است علی     جزپیش خدا جبهه نسوده است علی آن پیر زن یتیم وآن نابینا             امروز بفهمند که بوده است علی   درراه نماز جان بیفشاند علی                برخلق نمازرا شناساندعلی با اینهمه چون شهید شد درمحراب      گفتند مگر نماز میخواندعلی   با آنکه امید همه هستی توعلی     برعرش خدا قائمه هستی تو علی آنقدر غریبی که خدا داند وبس     مظلومتر از فاطمه هستی تو علی چکدخون دل ازفرق سراو                    شررریزدزچشمان تراو همه با سینۀ سوزان نشسته                  چو پروانه کنار بستر او  فدای فرق خونبارت علی جان        فدای جسم بیمارت علی جان رواق مسجدکوفه کندیاد                    از آن آه شرربارت علیجان همه شب باغم وسوزنهانی                 به سربردیم راه زندگانی بخوان فزت ورب الکعبه ای دل       که راحت گشتم از دنیای فانی یتیمان باخروش وآه شبگیر        سرشک ماتم از چشمان سرازیر برای حفظ جانت ای علی جان      دست هریکی یک کاسۀ شیر دلت ازبیکسی دریای خون بود      غمت ازریک صحراها برون بود خودم دیدم که درهنگام دفنت        کفن ازخون فرقت لاله گون بود ايــــام شهادت ولــی الله است سر شار غم است آنکه دلش آگاه است تسليت ما به مهدی وخامنه ای   چون خامنه ای رهبر حزب الله است                                                                  نشنید کسی غــــــم دلت را يــــــــا را                  وان سوز هنــــــــوز مي گـــــــدازد مارا   اندوه به گوش چاه گفتی عجب است   در چــــــاه چگــــــونه ریختــــــی دریارا   ای خواب به چشمی که نمی خفت بیا ای خنده به آن غنچه که نشکفت بیا دیوار ودر کوفه زبان شد که مرو                        امّا چه کند فاطمه می گفت بیا بیابان نجف را غم گرفته                درآنجا فاطمه ماتم گرفته کجابردند علی را مخفیانه                غریبانه غریبانه شبانه یتیمان نیمه شب بابا کجارفت           برمرد جهان تنها کجارفت دوباره داغ زینب گشته تازه        که شب از خانه شدبیرون جنازه چگونه تا قیامت دل بخندد               که زینب گرید وقاتل بخندد بشررا رهنما حق را ولی کو          بپرسید از حسن قبر علی کو نه تنها دل هوای تربتت کرد        کفن خون گریه بهر غربتت کرد یا بقیة الله ای ماه شام قدر بما کن نظاره ای ای سرّ قدر بهر خدا کن  نظارهای پشت سرای لطف تو بنشسته ایم ما از مهر سوی خیل گدا کن نظاره ای مخفی است قدر ومنزلتت همچو شام قدر ای حجّت خدا  به خفا کن نظاره ای ای آنکه دارد این سحر قدر از تو قدر ای آبروی اهل ولا کن نظاره ای چون لیلۀ مبارک قدری نهان زچشم خود جلوه ای بما بنما کن نظاره ای گرقدر هم بود همه از تار و پودتوست ای شام قدر را تو ضیاء کن نظاره ای از کثرت گناه شده قلبها مریض یابد مگر مریض شفا کن نظاره ای برآستان لطف تو از بهر مغفرت  ناورده ایم غیر خطا کن نظاره ای خواهیم از تو در سحر قدر وصل تو حاجات ما نما تو روا کن نظاره ای بر ما قسم به خاک مصلای مرتضی کامشب به خون گرفته حنا کن نظاره ای مولا به نخلهای بلندی که دیده اند  جدّ تورا به سوز دعا کن نظاره ای توی محراب پر از خون علی دست وپا میزد علی دست وپا میزد فاطمه شو صدا میزد آسمون کوفه هم زغصّه نالله می کنه غم عالمو برا زینب قباله میکنه  زینبین وحسنینش دیگه بی بابا شدن دوباره عزادار مادر شون زهرا شدن اینو که من می خونم از زبون حال علیست غصّه های دلشه گویای احوال علیست عمریه منتظر شمشیر زهر آلوده ام به خدا چشم انتظار همچه روزی بوده ام علی رو توکوفه نه تو مدینه کشته بودن وقتیکه فاطمه مو بخونش آغشته بودن من شهید وقتی ام که در نیم سوخته دیدم نالۀ فاطمه مو از پشت اون در شنیدم وقتیکه تو مدینه لگد به پهلوش خورده بود همراه محسن ششماهه علی جون داده بود من از اون موقعی مردم صدای سیلی اومد فاطمه دست به کمر با صورت نیلی اومد  به من از کوچه واز سیلی چیزی نگفته بود همه ی غصّه هاشو توی دلش نهفته بود من از اون موقی ُمردم  فاطمه ام رو میگرفت وقتی راه می رفت یه دستشو به پهلو می گرفت روزی که فاطمه مو اون بی حیا ها میزدند  با غلاف تیغ به بازوهای زهرا می زدند همونائی که دو دستای منو بسته بودند پهلوی فاطمه مو زکینه بشکسته بودند من همون جا مرده بودم مرده بودم بخدا  که شده دستای فاطم
ه زدامنم جدا خیلی سخته زن و پیش چشم مردش بزنن پیش چشمش استخون پهلو هاشو بشکنن ضربت تیغ مرادی بر من بهانه شد که علی به جانب دار بقا روانه شد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  هم ناشناس آمد وهم ناشناس رفت عالم نیافت یک نفس از عالم علی   تیغ ای تیغ زتو ممنونم         که برون ریختی از دل خونم ضربت تو به سرم چون آمیخت خون دلهای من از فرقم ریخت به خدا راحت وآسوده شدم تا به خون سرم آلوده شدم می روم در بر  زهرابه جنان گویمش فاطمه جان فاطمه جان دشمنان گر بدنت را خستند حالیا فرق مرا بشکستند میروم در بر زهرا ای تیغ راز دل را کنم افشا ای تیغ  نیست لازم که سر چاه روم با دوصد سوز دل و آه روم بودم از بسکه غریب وتنها دور از چشم همه در شبها از غم فاطمه می نالیدم ناله می کردم ومی گرییدم حال ای تیغ جفا خوش بینم می روم فاطمه را می بینم کوفه ای کوفه علی رفت زدست در تو ارکان هدایت بشکست  کوفه ای کوفه علی راحت شد دگر آسوده ازاین امّت شد بسکه ای کوفه جفاها دیدم طعنه وزخم زبان بشنیدم گوفه گر نام تو بر لب دارم نگرانی پی زینب دارم بس بود آنچه که آمد سر من نکنی ظلم تو با دختر من زینبم هست کنون دخت امیر روزی آید که شود در تو اسیر کوفه بر دامن خود ننگ مزن برسر زینب من سنگ مزن  ای تیغ زهر الوده ممنون تو هستم چشم انتظارت هر شب این جا می نشستم با نخلهای خشک بی جان گریه کردم من نیز همپای یتیمان گریه کردم ای تیغ شبها درد دل با چاه کردم تناهی تنها گفتگو با ماه کردم یک مرحمی قلب کبابم را ندادند کردم سلام امّا جوابم را نداند  ای تیغ زهر آگین مرا دلگیر کردی چون دیر کردی وعلی را پیر کردی ای تیغ دارم داغ زخمی را به سینه از کوچه های خالی از مهر مدینه آنجا که از غمها گریبان چاک کردم بادست خود تنها گلم را خاک کردم آنجاکه از انبوه غمها خسته بودم  زهرا کتک می خورد ومن لب بسته بودم  توای دشمن که با شمشیر خود غوغا به پا کردی به وقت سجده  با یکتا تو فرقم را دو تا کردی چرا مهلت ندادی تا که سر از سجده بر دارم نمیدانی توای از حق جدا  با حق چها کردی  زبعد فاطمه در انتظار این سحر بودم تو پایان انتظارم امشب ای خصم خدا کردی نمیدانی تو ای ظالم چه کردی با من مظلوم که دیگر استخوان مانده در حلقم رها کردی علی از بعد زهرا مرده بود وکس نمی دانست به عالم این معمارا تو امشب بر ملا کردی سلام ما به علی ونماز آخر او به حال راز ونیاز وبه دیدۀ تر او سلام ما به علی وبه عدل وایمانش سلام ما به پیام وکلام ومنبر او سلام ما به سجودش که رنگ خون دارد  سلام ما به رخ غرقه خون اطهراو  سلام ما به پریشانی حسین وحسن سلام ما به دل پر زآه دختر او سلام ما به نفس های نفس پیغمبر سلام ما به فروغ نگاه آخر او سلام ما به غمی کز مدینه دارد او سلام ما به ملاقات او وهمسر او   چوخاک اوست سزای ابوذر ومقداد   فتاده است وفائی به خاک قنبر او زده اتش به جان من برادر جان نوای تو دگر کوفه نمی باشد نه جای من نه جای تو تمام خشت خشت خانه ما گشته غمخانه زیکسو گریه زینب  زیکسو ناله های تو پس از مرگ پدر ای روح غربت، زینب خسته فقط مانه به عشق آنکه باشد در لوای تو بیا تقسیم کار خانه بین هم کنیم امشب تمام کارها با من فقط زینب برای تو بگو در سینه خود ناله هایش را نگهدارد  که لازم می شود این ناله هادر کربلای تو پاسخ مردم واطعام یتیمان با من ای برادر تو فقط دور وبر زینب باش من نگویم تو مزن ناله زهجران پدر گریه کن لیک تو دور از نظر زینب باش امشب علی با فرق تا ابرو دریده می سوزد همچون لالۀ در خون طپیده امشب علی در حال اغماء ناله دارد گوئی که یاد از یار هجده ساله دارد امشب حسن آئینه دار رنج وغمهاست  با سوز دل مرثیه خوان داغ باباست امشب حسین از غم گریبان چاک سازد خونابه از رخسار با با پاک سازد امشب چونی کلثوم او فریاد دار د فریاد از بیرحمی صیاد دارد امشب به لحظه لحظه غمخواری زینب  تصویب شد حکم پرستاری زینب امشب سفارش می کند مولا به زینب از کربلا گوید برایش راز ومطلب گوید به زینب دخترم آرام جانم کم ناله کن ای محرم راز نهانم هر چند بهر من تو قلب ریش داری  صبری نما چون گریه ها در پیش داری چشم تو دیده مادر پهلو شکسته دست پدر را با طناب کینه بسته چشم تو دیده سینۀ مجروح مادر  پرواز روحانی مرغ روح مادر چشم تو دیده نیمه شب با حال خسته خوانده نماز خویش را زهرا نشسته از بعد او داغ پدرباید ببینی طشت پر از لخت جگر باید ببینی آری دلت را داغ روی داغ باید هفتاد ودو داغ از خزان باغ باید  باید حسینت را ببینی پاره پاره بیرون کشی تیر از گلوی شیر خواره امشب کند مولا به عبّاسش سفارش بنماید از نور دو چشم خویش خواهش گوید که ای سرو چمن ای نور عینم  در کربلا جان تو جان حسینم  روزی که جز او رهبری دیگر نداری  عباس من
دست از حسینم بر نداری    نو حه (۲)امشب ، کوفه غوغا میشود (2)  خونین ،فرق مولا میشود مولا ،  یا علی مولا علی(3) امشب ،  ابن ملجم از جفا             سازد ،  فرق حیدر را دوتا مولا  ،  یا علی مولا علی(3) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  امشب است آنشب که ارکان هدی ویران شود در یم خون غرقه رخسار شۀ مردان شود امشب است آنشب که می لرزدزمین وآسمان حامل وحی خدا جبریل هم گریان شود امشب ، میشود محشر بپا             کوفه ، میشود ماتمسرا مولای یاعلی مولا علی (3) امشب است آنشب که در محراب هنگام نماز شیر حق در لُجّۀ خون قامتش غلطان شود  ابن ملجم می نماید فرق حیدر را دوتا زین جفا وزین ستم عرش خدا لرزان شود امشب، باغم ورنج ومحن               بیند فرق خونین را حسن مولای یاعلی مولا علی (3) امشب است آنشب که حیدرمیشود راحت زغم میرود تا نزد زهرا  در جنان مهمان شود امشب است آنشب که دشمن می کند شق القمر مرتضی راحت زدست امّت نادان شود امشب ، مرتضی بازمزمه               گوید ، فاطمه یا فاطمه مولای یاعلی مولا علی (3) امشب است آنشب که در باغ جنان خیر البشر شال غم بر گردن از این ظلم بی پایان شود امشب است آنشب که می پیچد صدای قدقتل جاری اشک غم زچشمان خدا جویان شود امشب ،اشک چشمان حسین        جاری،می شود ازهردوعین مولای یاعلی مولا علی (3) امشب است آنشب که زهرااشک ریزد بر علی یاد دست بسته افتد باز هم نالان شود خون دلهائی که حیدر خورد بعد از مصطفی امشب از فرق سرش بیرون غم پنهان شود زهرا ،در بهشت منجلی                    باشد، منتظر بهر علی مولای یاعلی مولا علی (3) امشب است آنشب که زینب می شودازکین یتیم دیدۀ غمناکش از این داغ اشک افشان شود باز امشب بهرزینب داغ مادر تازه شد لعنت حق شامل احوال کین توزان شود  امشب، زینب خونین جگر              گرید، دائم از بهر پدر مولای یاعلی مولا علی (3) اولین مظلوم شود جان لحظه لحظه از تن مولا جدا امشب کسی دیگر نیارد شیر بر شیر خدا امشب طبیبا زخم مولا را گشودی نسخه ننویسی چه گفتی مخفی از زینب به گوش آشنا امشب طبیبا همتی کن بلکه مولا باز بر خیزد برد یکبار دیگر بر یتیمانش غذا امشب دل خلق جهان گردد به گرد بستر مولا  دل مولا بود در گوشۀ ویرانه ها امشب مزن اینقدر سوسو ای چراغ مسجد کوفه که مولایت نمی آید به محراب دعا امشب نسیم ساکت کوفه برو با چاه ها بر گو  که مهمان شما افتاده در بستر زپا امشب مداوا نیست حاجت اوّلین مظلوم عالم را که از شمشیر زهر آلوده می گیرد شفا امشب زدوران جوانی سیر بود از عمربی زهرا علی ای اهل عالم میشود از غم رها امشب زاشک دیده شسته دامن ویرانه را طفلی گرفته بر پدر در دامن مادر عزا امشب صدای واعلیا  بگیرای مرگ عالم را در آغوش          که از فرق علی خون می زند جوش متاب ای مه متاب  ای مه که امشب چراغ عمر مولا گشته خاموش به جز سجّاده ومحراب خونین به هر جا بنگرم باشد سیه پوش  در ودیوار مسجد را نشوئید مبادا تا شود این خون فراموش چسان باور کنم مرگ علی را گمانم باز مولا رفته از هوش سزای آن همه خوبی همین بود که خون در سجده ریزد از سر وروش کجا رفت آنکه رنج عالمی را       چو قوت مستمندان بر بر دوش صـــــدای واعلیــــا واعلیـــــــا  رسد امشب زهر  ویرانه بر گوش ممنون توأم  خسته از خویشم وممنون توأم به خدا تیــــــغ که مدیــون توأم گرچه ای تیغ دلم را خستی خــــــوب شد فــــرق مرا بشکستی باشد ای تیغ به لب زمــزمه ام شادمــــــانم که چنان فاطمه ام تا که با رخ به زمین افتادم بین دیـــــــــــوار ودر آمد یادم  تازه دانسته ام آن پاک سرشت زچـــه رو پشت در خانه نشست وای پا تا سر او سوخته بود تا نسوزم ، لب خود دوخته بود  مرگ زهرا من آن روزی دل از جان کنده بودم که بعد از مرگ زهرا زنده بودم به دست خود چو کندم قبر زهرا تو گوئی قبر خود را کنده بودم پس از سی سال در وقت شهادت هنوز از فاطمه شرمنده بودم تو ای قاتل مرا کشتی  به محراب که سر در پای عشق افکنده بودم کتاب عمر امشب کتاب عمر علی بسته می شود مرد خدا زدا م بلا رسته می شود  دستی که بر نوازش ایتام باز بود  افسوس در میان کفن بسته میشود احساس راحتی کند از تیغ جانگداز  از خلق روز گار زبس خسته می شود انگار عدل او نکند تا که هیچکس ُمهر عدالتش سر بشکسته می شود  اورا نکشت تیغ جفا، درد وداغ کشت عمرش ، به سر، زعقدۀ سر بسته می شود آن آرزوی مرگ که بعد از بتول داشت  امشب اجابت از سر بشکسته می شود طبیب طبیبا زخم مولا را دوا کن      طبیبا زخم او آهسته واکن مدارا کن به این فرق شکسته     که شمشیرش به پیشانی نشسته طبیبا قلب زینب را شکستی  تکلّم کن چـــــــرا ساکت نشستی سکوتت قلب زینب را زند نیش مسوزان سینۀ مارا از این بیش مگر در زخم بیمارت
چه دیدی چـــــــــرا دل از حیات او بریدی طبیبا کودکان چشم انتظارند به جـــــــــز بابای ما بابا ندارند طبیبا مستمندان بی غذایند همـــــه چشم انتظار مرتضـــــایند چرا گردیدی از گفتار خاموش  مگر خواهد شود زینب سیه پوش  تکلم کن زبیمارت سخن گو  ولــــی آهسته بر گوش حسن گو طبیب از دیدن زخم علی سوخت  نگه بر چشم گریان حسن دوخت  بگفت ای مصطفی را میوۀ دل  مرا از نسخه بنوشتن چه حاصل  زمام چاره دیگر دست من نیست دوائی بر علی غیر از کفن نیست  طبیب طبیبا وا مکن زخم سرم را مسوزان فلب زینب دخـــــترم را طبیبا کارم از درمان گذشته که آتش آب کـــــــرده پیکــرم را  طبیبا نسخه ننویسی  که باید اجل بـــــر چیند امشب بسترم را ببند آن گونه فرقم را که در قبر نبیند فاطمـــــه زخــــــم سرم را در ودیوار مسجد بود شاهد کــــه من گــــفتم اذان آخــــرم را  من آن یارم که شستم در دل شب تن خــــونین تنـــــها یــــاورم را  درود زندگی را گفتم آنروز  کـــــه زد در کوچه قنفذ همسرم را  شکاف زخم وضعف تن  به من داد نـــــــوید وصل حــــی د اورم را از آن سوزم که امشب گوید آن پیر  کجــــا بــــرده فلک نان آورم را به میثم داده ام سوز و گدازی سخـــــنهای دل غمپــــرورم را طبیب را ببرید به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید  برای مرگ علی دست بر دعا ببرید نیاز نیست مداوا کنید  زخم مرا بر آن مریض خرابه نشین دوا ببرید اگر بناست تسلی دهید  بر دل من برای قاتل سنگین دلم دوا ببرید  دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده کمک کنید مرا در خرابه ها ببرید جنازۀ من مظلوم را چو مادرتان  شبانه مخفی وآرام وبی صدا ببرید سلام گرم مرا در خرابه ها دل شب  برآن یتیم که خوابیده بی غذا ببرید سلام من  به شما ای فرشتگان خدا  نبرد فاطمه  باخود، مرا ، شما ببرید به ملک خویش زبیگانگان غریب ترم  مرا به دیدن  یاران آشنا ببرید تمام عمر چو میثم علی علی گوئید رخ نیاز به درگاه مرتضی ببرید چشم به راه  خوب شد تیغ تو بشکافت سرم را دشمن  هم تو بر آرزوی خویش رسیدی هم من آمدی دیر چرا چشم براهت بودم از همان شب که تن فاطمه ام گشت کفن شادی ام بود همان دم که توأم تیغ زدی  عمر من بود سراسر همه اندوه ومحن  ریختی خون کسی را به روی خاک زمین  که دواریخت  تورا روز مریضی به دهن در همان لحظه  که شمشیر تو بالا می رفت نشنیدی به جنان فاطمه می گفت نزن رنگت از بیم پریده است چرا می لرزی ؟ تا منم زنده تو هستی به پناهم ایمن گر تو با دوست خود دشمنیت بود مدام  دوستی کرده  همه عمرعلی با دشمن میفرستم به برت سهم غذای خودرا  می کنم بر تو سفارش به حسین وبه حسن مسجد ومنبر و ویرانه و چاه وصحرا  هر کجا بود سخن بود زمظلومی من مسجد کوفه خموش است چراغش میثم کو علی تا که کند بیت خدارا روشن نمیگویم دوتا فرقش به محراب عبادت شد علی از استخوان مانده در حلقوم راحت شد  شب وصل است واورا خوشترین ساعات واو قات است طبیب عالمی مجروح وممنوع الملاقات است علی ساعت به ساعت میرود تا مرز بیهوشی چراغ عشق وایمان میگذارد روبه خاموشی صدای واعلیا تا به گردون میرود امشب  زچشم زینب وفرق علی خون میرود امشب  دگر بر دیدۀ محراب ومنبر پای مولا نیست دگر در سفرۀ ایتام کوفه نان وخرمانیست زفرقش خون دلهائی که مولا خورده بودآمد  زمانی را که عمری انتظارش برده بود آمد  تو کافر، زادۀ ملجم ،جهان زیروزبر کردی که بعد ازمصطفی با تیغ خود شق القمر کردی توای دنیا به زیرگل علی را با چه دل بردی تنی را، نه که دنیای فضیلت را به گل بردی  غم امشب از در ودیوارهای کوفه می بارد زمین راخاک بر سرشدزمان گم کرده ای دارد زبس درد دلش را جاه های کوفه بشنیدند  به آهش اشک باریدند تا آنجا که خشکیدند کمر از بهر جور او مبند ای آسمان دیگر  مبند آن آسمان را دستها در ریسمان دیگر علی دست خدا امشب به جنّت می نهد پارا  پیمبر آورد از بهر استقبال زهرا را  ملاقات علی وفاطمه باشد تماشائی زمظلومی کند مظلومه ای امشب پذیرائی  نشان هم دهند مخفی زاحمد دور وسر بسته علی فرق شکسته فاطمه پهلوی بشکسته سومین روز عزا سه روزه شهر کوفه شور وشینه عـــــــــزادار امــــــام عـــالمــــینه سه روزه کوفه گردیده سیه پوش چراغ عمر مولا گشته خاموش سه روزه ای خدا خیل یتیمان  زهجران پدر باچشم گریان سه روز آن مرد نان آور نیامد به محراب دعا حیدر نیامد سه روزه زینبش با حال افکار  مصیبت دیده وباشد عزادار سه روزه جای حیدر هست خالی به جنت  شد روان مولی الموالی علی که مظهر حیّ تعالاست سه روزه در جنان مهمان زهراست چه مهمانی که با فرق شکسته  کنـــــار همسرش زهـــــرا نشسته علی رفت ویتیمان بیقرارند کــه دیگـــر یــار ونان آور ندارند بگو ای کوفه با مولا چه کردی تــــــو با آن رهبر والا چه کردی بگو آن مهر وماه منجلی کو  امیــــرالمـــــؤم
نین یعنی علی کو چه کردی با علی ای کوفه برگو چـــه آوردی زکــــــینه بر سر او چه بوده جرم او غیر از عدالت کـــه اورا کشتی از روی ضلالت چه بود آن حجّت داور گناهش کــــه شد محراب مسجد قتلگاهش  علی را کشتی وشرمی نکردی  زآل الله آزرمــی نکــــــــردی           تو تار وپود عمرش را گسستی دل اهــــــل وعیالش را شکستی چه کــــردی کوفه تو با زینبینش چرا ننمــودهای شرم از حسینش حسن شال عـــــزا دارد به گردن شده کــارش دمادم غصّه خوردن به یاد آردچــــه دیده در مــــدینه  رخ نیلـــــی وداغ زخـــــم سینه  گهــــی یاد آورد از دست بستــه گهـــی نالــــد زپهلـــــوی شکسته غلاف تیـــــغ وبــــازو را نشانـــه کـــه بــــر جا مانـــده جای تازیانه الا کـــوفــــه علــــــی را در مدینه عدویش کشته بود از جور وکینه همان لحظه که زهرایش کتک خورد  علی از غصّه های فاطمه ُمرد نبود اورا نیاز تیغ دیگر که زد بر فرق او خصم بد اختر  اگر زد تیغ و خونی گشت جاری  ندیده کس زحیدر بیقراری علی خوشحال شد چون خون دل بود همی فزت ورب الکعبه فرمود همه خون دلش از فرق او ریخت به خاک مسجد کوفه در آمیخت بگفت ای تیغ ممنون تو هستم بسی چشم انتظار تو نشستم  چرا ای تیغ اینسان دیر کردی  مرا از داغ زهرا پیر کردی الا ای کوفه راحت گشت حیدر شدم مهمان زهرا وپیمبر به من ظلم وجفا کردی که کردی تو بامن غیر نامردی چه کردی مرا خونین جگر کردی زکینه امان از تو دو صد داد از مدینه الا ای کوفه حیدررا تو کشتی به نامت این جنایت را نوشتی ولیکن با حسینم مهربان باش پس از من یاور ما خاندان باش مبادا بشکنی قلب حسین را دهی آزار این نور دو عین را   اگر چه تو مرا دلگیر کردی  پذیرائی مرا با شیر کردی نخواهی داد حسینم را اگر شیر  ولی بر اصغرش از کین مزن تیر به جای آب وشیر ای کوفه آن روز میفکن سوی او تیر جگر سوز  اگر دیدی که زینب هست دلتنگ  حیا بنما مزن بر دخترم سنگ زبان حال زینب کبری(ع)  داداشای خوب من داداش حسین داداش حسن دل من لبا لب از رنجه و درده ومحن بابا داره جون میده الهی زینب بمیره  زینبش بمیره تا نباشه ماتم بگیره حال بابامون وخیمه داداشام کاری کنید بابای غریب و مجروح مرا یاری کنید ای خدا بابای مظلوم منو شفا بده طبیبش دوا نداده تو براش دوا بده مردمُ بگین برن که بابا خیلی ناخوشه انگاری نفسهای آخرو داره میکشه  بابا داره میمیره بذار اونو بغل کنم بغلش کنم باهاش یه خورده درد دل کنم به بابام بگم سلاممو به مادر برسون هم به مادر برسون هم به پیمبر برسون عرق مرگ ُ رو پیشونی بابام می بینم بذارید از گل رویش کل بوسه بچینم بابا جون فدات بشم فدای اون زخم سرت چشاتو وا کن بابا برات بمیره دخترت بابا جون نرو بابا نرو بمون کنار من بخدا با رفتن تو میره اقتدار من بابا جون زینبتم یه بار دیگه نگام بکن چشاتو وا کن و یک بار دیگه صدام بکن  از زبان حال امیرالمومنین ع دخترم زینب من عمر بابات سر اومده  برا استقبال من ببین که مادر اومده دخترم گریه نکن دل باباتو نسوزون پیش روی تو بود مصیبتای فراوُن دوباره تو مدینه یک غمه دیگه می بینی غم مادر ودیدی غم برادر می ببنی گریه هاتوداشته باش وقتی که ازداداش حسن  پاره های جگرش می شه سرازیر تو لگن گریه هاتو داشته باش که بعد داغ مجتبی  با داداش حسین باید بری برای کزبلا گریه هاتو داشته باش تاروز عاشورا بیاد روز هیچ کسی مثل روز  تو وحسین مباد دخترم تو کربلا وقتی که عاشورا میشه  داداشاتو می کشن حسین تو تنها میشه  دخترم به کربلا  از چشات الماس می رسزه  اشکاتو نیگه بدار تا واسه عباس بریزه  به تو و به داداشات تو کربلا جفا میشه  یه علیّ دیگه هم فرق سرش دوتا میشه  ارباً اربا میشه تو کرببلا تن علی  گوشت واستخون یکی میشه با پیرهن علی  گریه هاتو داشته باش وقتی که شمرروسیاه روی سینۀ حسین می نشینه تو قتلگاه با لب تشنه جدا می کنه از تن سرشو زیر سم اسبها می کوبونن پیکرشو عاقبت با لب تشنه می کشن حسین تو   قطعه قطعه می کنن پیکر نور عین تو     نـــــــــــــــوحـــــــــــــــه امشب امیرالمؤ منین مهما ن زهرا میشود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا میشود امشب زمین وآسمان گرید برای مرتضی اهل سما هستند یکسر داغدار مرتضی گردیده شهر کوفه از داغ علی ماتمسرا  مولی الموالی راحت از غمهای دنیا میشود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود زینب چه سازد ای خدا از داغ هجران پدر گاهی به سینه میزند گاهی زند از غم به سر گه یاد مادر می کند گه ضربت دیوار ودر امشب عزاداراز غم و هجران بابا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا می شود کلثوم همراه حسن اشک از بصر جاری کند امشب حسین بن علی بهر پدر زاری کند عبّـاس  با قلبی حزین امشب عزا داری کند بیت الولا از این الم غمخانه بر پا می شود از داغ فقدان علی در کوفه غوغا م
. زده  اتش به جان من برادر جان نوای تو دگر کوفه نمی باشد نه جای من نه جای تو تمام خشت خشت خانه ما گشته غمخانه زیکسو گریه زینب  زیکسو ناله های تو پس از مرگ پدر ای روح غربت، زینب خسته فقط مانه به عشق آنکه باشد در لوای تو بیا تقسیم کار خانه بین هم کنیم امشب تمام کارها با من فقط زینب برای تو بگو در سینه خود ناله هایش را نگهدارد  که لازم می شود این ناله هادر کربلای تو پاسخ مردم واطعام یتیمان با من ای برادر تو فقط دور وبر زینب باش من نگویم تو مزن ناله زهجران پدر گریه کن لیک تو دور از نظر زینب باش