😎 #زنگ_تفریح😎
پلیس جلوی راننده رو میگیره
راننده پیاده میشه میگه جناب سروان ننویس..
به قرآن ندیدم
به خدا ندیدم
به جون بچم ندیدم!!
پلیس میگه :
یعنی تو چراغ قرمز رو ندیدی؟؟؟!!
راننده میگه :
اونو دیدم
تو رو ندیدم.. 😐😄😳😜😂😂😂
شااااااااااااااادبااااااااااااااشین✋
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#کدبانوی_خانه☺️
✅اگر سینوزیت دارید در فصل تابستان رعایت کنید
🔸 طاقباز نخوابید
🔹 روبروی کولر ننشینید
🔸 در استخر شیرجه نزنید
🔹 نوشیدنیهای تگری نخورید
🔸 با هر غذایی ماست نخورید
🔹 بعد حمام سرتان راخشک کنید
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#لقمه_های_خواندنی
🎯توسل درست و حسابی...
🔻اگر انسان يك #توسل درست و حسابي به آقا اميرالمؤمنين علیه السلام داشته باشد امكان ندارد دست آدم خالي برگردد؛ منتهي ما در كيفيت توسل یک کم سست عمل می کنیم و الا آدم از آقا اميرالمؤمنين علیه السلام چيزي بخواهد و نگيرد امکان ندارد. دنيا و آخرت دست ایشان است.
🔹خدا رحمت کند مرحوم آیت الله کشمیری (سید عبد الکریم قدس سره) را می فرمودند:
هر حاجتي داشتم ميرفتم دَرب صحن اميرالمؤمنين عليهالسلام مي ايستادم و دستم را دراز مي كردم و ختم (#نادعليا_مظهر_العجائب) را می خواندم و مدح اميرالمؤمنين عليه السلام را می خواندم هنوز به خانه نرسيده بودم كه مشکلم حلّ شده بود.
✍حجت الاسلام حاج شیخ جعفر ناصری
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
التماس دعا🙏🙏🙏
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
꧁༼﷽༽꧂
❤️شبی یه #نکته❤️
📽#افسارزندگے شمادست ڪیه❓#تلنگر
💕#شما#مشڪلاتتون
چکارمیڪنید❓
👌حتمااااببینیدعالیییییه☝️
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از بانوان فاطمی
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠ #قسمت۱
#فصل_اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند،
که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود.
دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم.
بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
ادامه دارد...
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Narimani-Shab 11 Moharam1398-002.mp3
5.92M
تو سرنوشت نوکری😍💚
سرنوشت من الهی که بشه برات فدا شدن...
#رضا_نریمانی
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•