eitaa logo
اورژانـس مـشاوره خـانواده
1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
974 ویدیو
0 فایل
🟩هاجر صادقی کارشناس ارشد روانشناسی مشاوره :(حضوری _تلفنی_مجازی) ✅خانواده ✅تعارضات زوجی ✅پیش از ازدواج ✅بلوغ ✅طلاق ✅خیانت ✅صمیمیت زوجین ❤زندگی همراه با آرامش حق شماست . ارتباط با ادمین 👇🏻👇🏻 @Hamrah_hs
مشاهده در ایتا
دانلود
➖♦️♦️➖ ✍در دانشگاهی در کانادا مُد شده بود دخترها وقتی به دستشویی می رفتند ، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند‼️ مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود😮‍💨 به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایده‌ای نداشت‼️ 🔸موضوع را با رییس دانشگاه در میان می‌گذارند. فردای آن روز، رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می‌کند جلوی در دستشویی و می‌گوید: ➖کسانی که که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند... حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چقدر سخت است، مستخدم یک بار جلوی شما سعی می‌کند جای رژ لب روی آیینه را پاک کند👌 ➖مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال را فرو کرد توی آب توالت و بعد که دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آیینه🤢 از آن به بعد در دانشگاه دیگر هیچ کس آیینه‌ها رو نبوسید😳😖😵‍💫😂 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ ✓ثروتمندترین مرد لبنانی به نام (ایمیل البستانی) قبری رابرای خودش تهیه دید که در بهترین جای لبنان و بسیار باصفا و مشرف برشهر زیبای بیروت بود.تا پس از مرگش در آنجا دفن شود‼️ این شخص صاحب هواپیمای شخصی بود و با همان هواپیما به دریا سقوط کرد❗️ اطرافیانش میلیون ها هزینه کردند تا جسدش را از دریا بیرون کشیده و در اینجا دفن کنند.هرچه گشتند لاشه هواپیما پیدا شد اما جسد آقای ثروتمند لبنانی (البستانی) هرگزپیدا نشد که نشد‼️ ✓ثروتمندترین مردانگلیسی یک یهودی بود به نام (رودتشلد) به خاطر ثروت فراوانش به دولت انگلیس هم قرض می داد‼️ این آقای بسیار غنی گاوصندوقی داشت بسیاربزرگ به اندازه یک اطاق بزرگ.... یک روز وارد این خزانه پولی خود شد و به صورت اتفاقی درب این گاو صندوق بسته شد❗️ هرچه با صدای بلند داد و فریادکرد به خاطربزرگ بودن کاخش کسی صدایش را نشنید.چون عادت داشت همیشه ازخانه و خانواده به مدت طولانی دور می شد .این بار هم خانواده فکر کردند چون طولانی شده حتما به مسافرت رفته❗️ این مرد آن قدرفریاد زد که احساس کرد خیلی گرسنه وتشنه هست .... یکی از انگشتان خود را زخمی کرد و با خون آن روی دیوار نوشت: ثروتمندترین انسان در جهان از شدت گرسنگی و تشنگی مرد ‼️ ✅ فکر نکنیم : ثروت تنها چیزیه که تمام خواسته های ما را برآورده می‌کند.... 👌 💚در زندگی به دنبال آرامش باشید... 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ ضرب المثل: «دزد باش ولی مرد باش‼️» در یکی از شهرهای بزرگ ایران کاروانسرایی معروف وجود داشت که دلیل شهرتش دیوارهای بلند و در بزرگ آهنی‌اش بود که از ورود هرگونه دزد و راهزن جلوگیری می‌کرد. ➖سه دزد که آوازه این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد آن شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند🚫 این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی‌توان از آن بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است. شروع به کندن زمین کردند❗️ پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و  از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند... آن سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند❗️ صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در بین مردم پیچید و به قصر حاکم رسید. حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند.... به همین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند.... مأموران هر چه گشتند نشانه‌ای پیدا نکردند❗️ ➖ حاکم گفت: چون هیچ نشانه‌ای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است‼️ دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است. و هنگامی که دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه شده‌اند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند‼️ پس رفت و گفت: نزنید این دزدی کار من است‼️ من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم.... حاکم خودش سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ می‌گویید ‼️ دزد گفت: یک نفر را با طناب به داخل چاه بفرستید تا حفره‌ای میانه‌ی چاه  را بتواند ببیند.... هیچ کس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می‌شود، بیرون بیاید.... مردِ دزد ، که دید هیچ کس این کار را نمی‌کند خودش جلوی چشم همه از دهانه‌ی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد❗️ مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به راحتی از راه تونل فرار کرده بود... همه فهمیدند که دزد راست گفته💯 حاکم مجبور شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند... در همان موقع یکی از تاجران که اموالش به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد‼️ دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمه‌ی نگهبان بی‌گناه را نتواند طاقت بیاورد و خود را به خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود اموال دزدی نوش جانش‼️ 🔰از آن به بعد برای کسی که کار اشتباهی می کند ولی اصول انسانیت را رعایت می کند این را به کار می برند. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ پادشاهي قصد کشتن اسيري کرد‼️ اسير در آن حالت نااميدي شاه را دشنام داد❗️ شاه به يکي از وزراي خود گفت: او چه مي گويد⁉️ وزير گفت: به جان شما دعا مي کند❗️ شاه اسير را بخشيد. .... 👌 وزير ديگري که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: اي پادشاه آن اسير به شما دشنام داد... پادشاه گفت: تو راست مي گويي.... اما دروغ آن وزير که جان انساني را نجات مي دهد ، بهتر از راست توست که باعث مرگ انساني مي شود👌 "جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت" «گلستان سعدي» ‌🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ راننده گفت: این چراغ لعنتی چقد دیر سبز میشه⁉️ در همین زمان… دخترک گل فروش به دوستش گفت: سارا بیا الان سبز میشه❗️ سارا نگاهی به چراغ انداخت و گفت: آه این چراغ چرا اینقدر زود سبز میشه نمیذاره دو زار کاسبی کنیم…‼️ 👈این حکایت زندگی ماست که بخاطر سختی رانندگی از هوای بارانی شاکی هستیم و کشاورزی در دور دست بخاطر همین باران لبخند می‌زند. یادمان باشد…. خداوند✨ فقط خدای ما نیست 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🖤https://eitaa.com/ems_psy🖤
➖♦️♦️➖ سَم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید...🚌 او بسیار خسته بود و مجبور بود بیست دقیقه برای اتوبوس بعدی منتظر بماند. یک اتوبوس دو طبقه آمد. سَم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: «آه، می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.» ➖او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می‌رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: «بالا نرو، بسیار خطرناک است.»‼️ سم ایستاد.... از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی‌گوید...❗️ نیمه شب بود و حتماً پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود.😱 سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد... با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم‌تر بود... او روز بعد هم دیر به خانه برمی‌گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود، متعجب شد❗️ پیرمرد با دیدن او گفت: «پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.»⚠️ سم در پایین پله‌ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می‌رسید...😱 دوباره در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد و نشست... شب‌های بعدی هم که سم دیر به ایستگاه می‌رسید همین اتفاق تکرار می‌شد❗️ ➖یک شب پسری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می‌رفت که پیرمرد به او گفت: «پسرم بالا نرو، خطرناک است.»❗️ پسر پرسید: «چرا⁉️» پیرمرد گفت: «مگر نمی‌بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد❗️» 😂 پسر در حالی که بلند می‌خندید به طبقه بالا رفت.... 😅 ✅ هیچ وقت ، بدون دلیل و سؤال کردن، چیزی را قبول نکنید.... چه بسیارند کارهایی که با دانستن علت آن، از انجام دادن یا ندادن آنها پشیمان می‌شوید.👌 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ پادشاهی بود که یک چشم و یک پا نداشت.... پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک نقاشی زیبا از او بکشند...👌 اما هیچ‌کدام نتوانستند‼️ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پایِ پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند⁉️ سرانجام یکی از نقاشان گفت که : می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد... نقاشی او فوق‌العاده بود ‼️ و همه را غافلگیر کرد... او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده‼️ 🔰 چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم⁉️ چنین برداشت‌هایی از دیگران داشته باشیم که پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان باشد✔️ ✅ اهل فکر شدن به انسان چنین قوتی می‌دهد که ، توانایی دیدن نقاط قوت دیگران را داشته باشد و نقص‌هایشان را مخفی کند. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است....🦻 ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد... ❗️ آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود... مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است.... بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید.... این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم⁉️” و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ‼️“ 🔰گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است👌 ✔️اول به خودمان نگاه کنیم ... 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ خانم جواني در سالن انتظار فرودگاهي بزرگ منتظر اعلام براي سوار شدن به هواپيما بود...✈️ بايد ساعات زيادي رو براي سوار شدن به هواپيما سپري مي کرد و تا پرواز هواپيما مدت زيادي مونده بود، پس تصميم گرفت يه کتاب بخره و با مطالعه اين مدت رو بگذرونه... اون همين طور يه پاکت شيريني خريد …اون خانم نشست رو يه صندلي راحتي در قسمتي که مخصوص افراد مهم بود تا هم با خيال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه کنار دستش. ... اون جايي که پاکت شيريني اش بود .يه آقايي نشست روي صندلي کنارش و شروع کرد به خوندن مجله اي که با خودش آورده بود. وقتي خانومه اولين شيريني رو از تو پاکت برداشت، آقاهه هم يه دونه برداشت❗️ خانومه عصباني شد ولي به روش نياورد، فقط پيش خودش فکر کرد اين يارو عجب رويي داره، اگه حال و حوصله داشتم حسابي حالشو مي گرفتم .... هر يه دونه شيريني که خانومه بر ميداشت، آقاهه هم يکي بر مي داشت‼️ ديگه خانومه داشت راستي راستي جوش مي آورد ولي نمي خواست باعث مشاجره بشه وقتي فقط يه دونه شيريني ته پاکت مونده بود، خانومه فکر کرد، اه حالا اين آقاي پر رو و سو استفاده چي. چه عکس العملي نشون ميده..هان ⁉️؟آقاهه هم با کمال خونسردي شيريني آخري رو ور داشت، دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه و صف ديگه شو خودش خورد … اين ديگه خيلي رو ميخواد.... خانومه ديگه از عصبانيت کارد مي زدي خونش در نميومد.... در حالي که حسابي قاطي کرده بود؛ بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت و عصباني رفت براي سوار شدن به هواپيما وقتي نشست سر جاي خودش تو هواپيما. يه نگاهي توي کيفش کرد تا عينکش رو بر داره. که يک دفعه غافلگير شد، چرا ⁉️ براي اين که ديد که پاکت شيريني که خريده بود توي کيفش هست‼️ دست نخورده و باز نشده فهميد که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد... اون يادش رفته بود که پاکت شيريني رو وقتي خريده بود تو کيفش گذاشته بود اون آقا بدون ناراحتي و اوقات تلخي شيريني هاشو با او تقسيم کرده بود در زماني که اون عصباني بود و فکر مي کرد که در واقع اونه که داره شيريني هاشو آقاهه ميخوره و حالا حتي فرصتي نه تنها براي توجيه کار خودش بلکه براي عذر خواهي از اون آقا هم نداره ..... 🔰 چهار چيز هست که غير قابل جبران و برگشت ناپذير هست: سنگ، بعد از اين که پرتاب شد.... دشنام، بعد از اين که گفته شد.... موقعيت، بعد از اين که از دست رفت.. و زمان، بعد از اين که گذشت و سپري شد...     🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ 🦋 شادی و غم مردی که شهر خود را ترک کرده بود، برمی‌گردد و متوجه می‌شود که خانه‌اش در آتش است. آن خانه یکی از زیباترین خانه‌های شهر بود و آن مرد خانه را بیشتر از هرچیزی دوست داشت! خیلی‌ها حاضر بودند برای خانه قیمت دو برابر پیشنهاد بدهند، اما او هرگز با هیچ قیمتی موافقت نکرده بود و حالا خانه جلوی چشمانش در حال سوختن است. ... هزاران نفر جمع شده‌اند، اما کاری نمی‌توان کرد، آتش چنان گسترش یافته است که حتی اگر سعی کنید آن را خاموش کنید، چیزی نجات پیدا نخواهد کرد (همه چیز سوخته بود).. بنابراین او بسیار غمگین شد.... پسرش دوان دوان می‌آید و چیزی در گوشش زمزمه می‌کند: «نگران نباش. دیروز فروختمش با قیمت خیلی خوب. پیشنهاد خیلی خوب بود، نمی‌توانستم منتظرت بمانم. من را ببخش.» پدر گفت: «خدا را شکر، الان مال ما نیست❗️» سپس آرام شد و مانند 1000 ناظر دیگر به عنوان یک ناظر ساکت ایستاد❗️ سپس پسر دوم دوان دوان می‌آید و به پدر می‌گوید: «داری چه کار می‌کنی؟ خانه در آتش است و تو فقط سوختن آن را تماشا می‌کنی؟» پدر گفت: "مگر نمی‌دانی برادرت آن را فروخته است." او گفت: «ما فقط یک مبلغ پیش پرداخت گرفته‌ایم، نه اینکه به طور کامل تسویه شود. اکنون شک دارم که آن مرد قصد خرید آن را داشته باشد.»💯 اشکی که ناپدید شده بود دوباره به چشمان پدر آمد و قلبش تند تند تپید. و سپس پسر سوم می‌آید، و می‌گوید: «آن مرد مردی است که به قول خودش عمل می‌کند. من تازه از طرف او آمده‌ام.» گفت: «خانه سوخته یا نه مهم نیست، مال من است. و من بهایی را که با آن توافق کرده‌ام، پرداخت می‌کنم. نه تو می‌دانستی و نه من می‌دانستم که خانه قرار است آتش بگیرد.» سپس همه ایستادند و بدون نگرانی سوختن خانه را تماشا کردند.... ‼️ 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ 👌زندگی همچون کوهستان است.... جوانی با دوچرخه‌اش به پیرزنی برخورد کرد❗️ به‌جای عذرخواهی و کمک‌کردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخره‌کردن.... سپس راهش را ادامه داد و رفت.. ‼️ پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاد... ❗️ جوان به سرعت برگشت و شروع به جست‌وجو کرد..... پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی‌ات به زمین افتاد❗️ هرگز آن را نخواهی یافت‼️ زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد.... 👌 🔰 زندگی حکایت قدیمی کوهستان است صدا می‌کنی و می‌شنوی.... پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد.... 👌 ‌‌ 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜
➖♦️♦️➖ کشاورزی الاغ پیری داشت ... که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. ❗️ کشاورز هرچه سعی کرد ، نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند❗️ تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود‼️ مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند❗️ اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد..... روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...❗️ 👈مشکلات، مانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: ➖اول اینکه ، اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند... ✔️دوم اینکه، از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.... ✅ انتخاب با خودِ توست.... 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 💜https://eitaa.com/ems_psy💜