نام: بابک
نام خانوادگی :نوری هریس
نام پدر:محمد
تاریخ ولادت:21 مهر 1371
محل ولادت:شهر رشت
تاریخ شهادت:28 آبان 1396
محل شهادت :بوکمال سوریه
نحوه شهادت:اصابت خمپاره
میزان تحصیلات:کارشناسی
وضعیت تاهل:مجرد
درجه :بسیجی
ملیت:ایرانی
دین:اسلام
مزار شهید:گلزار شهدای رشت
برگرفته شده از وبلاگ یا کانال ویکی شهدا
روایت زندگی از زبان پدر شهید:
❓آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟
واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.
❓فرزند چندمتان بود؟
بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم.
❓متولد چه سالی بود؟
بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و 28 آبان 96 هم شهید شد.
چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟
نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه.
ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن وسالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت
یعنی دوست باشگاهی داشت دانشگاهی مسجدی و هیئتی
از فعالین هلال احمر و بسیج فعال بود در کارهای خیر بهزیستی شرکت می کرد حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یاد بودشهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ماآمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟
من اینجاتازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا بابک به مسئولان گفته بود که چه شمابودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر و برکت است که این بنای یاد بود ساخته می شود و بعدا شماحسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید.
بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود.
ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد
❓دانشجوی چه رشته ای بود؟
بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.
❓خب این اتفاق چطور افتاد؟
به خاطر اعتقاداتش.
بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم.
امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما.
من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم.
گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و ... فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...
حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد.
به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است.
الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم.
❓شما از ماجرای اعزامش به سوریه خبر داشتید؟
به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید.
تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور.
آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.
❓چرا آلمان؟
چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی کرد برود.
آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرار های ما جواب داده و بابک راضی شده به آلمان برود.
❓اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد؟
بله همین طور است...بابک همه را شوکه کرد.
❓کی اعزام شد؟
همان اوائل آبان. فکر می کنم دوم یا سوم بود.
❓یعنی فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود؟
بله ...
می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این پسر آنقدر با همه وجودش شهادت را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت.
❓در آخرین مکالمه چه چیزهایی به همدیگر گفتید؟
آن روز وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد.
بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی.
من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی
... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک.
نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند .
دیدم بابک با دوستان من همجوار شده. همان موقع به او گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...
خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.
❓بعد از شهادت هم چهره بابک را دیدید؟
بله در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم.
بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت زیبایی هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد.
باور کنید با اینکه جانی در بدنش نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود، صورتش جوری آرام بود که انگار خوابیده باشد.
حتی من وقتی صورتش را بوسیدم احساس کردم لب هایش هنوز گرم است.
❓یک روز بعد از شهادت بابک، خبر پیروزی جبهه مقاومت در رسانه ها منتشر شد، از شنیدن این خبر چه احساسی داشتید؟
من واقعا خوشحال شدم...
خوشحال شدم که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد.
الان هم به عنوان پدر شهیدی که جوان ترین شهید مدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه مسلمانان تبریک می گویم.
برگرفته شده از وبلاگ یا کانال ویکی شهدا
خاطرات خدمت✨
پدر:از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه اومد بهم گفت بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری گفتم:پسرم برات ابلاغیه اومدهقطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی گفت:نه بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم...
مادر: بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:جای دوستانم که مرخصی رفته ان موندم بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز خدمت میکرده
برادر شهید:سپاه رفتن بابک یک دگرگونی در زندگیش ایجاد کرد...
دوست شهید:بابک بعد سپاه مسیر و هدف زندگیش و دیدش عوض شد بهش میگفتیمبابک چطوری اینقدر تغییر کردی؟؟؟میگفت راهم رو پیدا کردم... توی خدمت کلا اعتقادات بابک خیلی قوی شده بود انگار زندگیه دنیایی براش مهم نبود روی گناه نکردن خیلی حساس شده بود بعد
خدمت یه کارایی که قبلا انجام میداد دیگه انجام نمیداد بابک پتانسیل این اعتقاد و دفاعرو داشت و از زمانیکه به خدمت رفت این پتانسیل به عمل تبدیل شد بابک آدمی نبود کهیه شبه انقلاب درونی درش ایجاد بشه بابک در طول زمان تغییر کرد ...
حاج آقا:موقعی که بابک سرباز بود توی برنامهفصل شیدایی شرکت کرده بود و اونجا بهش نقش شهید دادن و من شنیدم این تغییر از اونجا نشات میگیره...
برگرفته شده از وبلاگ یا کانال ویکی شهدا
🥀خاطرات رزم🥀
پدر شهید نوری سفارش کرده بودن هرگز نذارید بابک بیاد جلو دو نفر اونجا بودن آقای حسن قلی زاده و داوود مهر ورز که تاکید فراوان داشتن که پدر بابک سفارش کرده ایشون رو جلو نیارید بابک همراه شهید نظری و شهید کاید خورده و یکنفر دیگه قسمت موشکی بودن اینارو از ما دور کردن مارو
بردن جلو بابک اومد گریه میکرد میگفت مگه من دل ندارم منم دوست دارم جلو باشم و خواست خدا بود که ایشونم آوردن جلو و بازهم نه اون جلویی که ما بودیم یه مقدار فاصله داشتن و لیاقت شهادتی که نصیبشون شد واقعا عجیب بود..
من بچه ی آستانه ام،بابک بچه رشت، تو آموزش ها باهم آشنا شدیم یادمه یکم آبان از رشت رفتیم تهران یک شب تهران موندیم...تو تهران یکی از
بچه ها یع برگه پیدا کرده بود آورد پیشمون وقتی برگه رو برگردوند دیدیم عکس سه تا شهید روش چاپ شده بابک برگه رو گرفت و کلی گریه کرد گفت:یعنی میشه منو هم بخرن؟؟؟ بهش گفتم:بابک ان شاءالله اول تو شهید بشی بعدم من الان که اون دوستمو میبینم میگم کاش دعا کرده بودم اول من شهید بشم بعد بابک...
برگرفته شده از وبلاگ یا کانال ویکی شهدا
وصیت نامه شهید📝
به تو حسادت میکنند ، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند ، آرام باش.
تو را میستایند ، فریب مخور.
تو را نکوهش میکنند ، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش...
آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت ( از امام پنجم )
خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناه های من را ببخش ، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.
تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
مادرم جانم به قربان پاهایت که بخاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده میشود ، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن.
من با خدای خود عهدی بسته ام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد.
مادرم برای من دعا کن ، ولی اشکهایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشکهایت نیستم.
خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده.
عزیزان من حالا دستهایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست.
امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم.
برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده ، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید . زیرا من عاشق خانواده ام ، اطرافیانم ، شهرم ، وطنم و... بوده ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر.
پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب های مملکت دفاع کردی ، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم...
برگرفته شده از وبلاگ یا کانال ویکی شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقايقی درباره حضرت خديجه "سلاماللهعلیها"
◽️ايشان مظلومه است؛ غريب است.
#وفات_حضرت_خدیجه_سلاماللهعلیها
#امّالمومنین
••※[🔹∷∷※∷∷🔹]※
🆔@enghelabbii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نفهمیدم حالا شوخی کرد یا شوخی نکرد😐😂
#گاندو_2
🆔@enghelabbii
#تدابیر_ماه_رمضان
ماه مبارک رمضان اغلب ما دچار مشکلات معده و کلیه میشویم😭 و برخی نیز دچار دردهای شدید پهلو میشوند که علت اصلی آن؛ خشکی بیش از حد کلیه میباشد. 😟
بیماران کلیوی درنظر داشته باشن در فاصله ی بین افطار تا سحر🌙 چای پررنگ بدترین خطر را برای بدن بهمراه دارد و مصرف طالبی شیرین که کمی به آن شکر پاشیده شود و سیب🍎🍏 یا آب سیب🥤بسیار برای انها مفیداست. همچنین در هنگان سحر لعابدارهایی چون بامیه، بارهنگ و خاکشیر مناسب آنهاست☺️.
هرگز از ادویه های گرم و خشک در زمان افطار و سحر استفاده نکنید چون درصورت استفاده درد و نشانه های سنگ در کلیه دور از انتظار نیست.
آبجوشیده ی ولرم شده را جدی بگیرید و از آب سرد به شدت دوری کنید.
🌼سلامتی حق شماست🌼
#ماه_مهمانی_خدا
#ماه_بندگی
#کلیه
#سنگ_کلیه
🌱@enghelabbii🌱
شیوه وعده ای یا تشویقی👏
در این روش برای تشویق و ترغیب فرد برای انجام خوبی ها یا ترک بدی ها، برای آنشخص متناسب با عملی که انجام میدهد تشویق قرار میدهیم. مثلا بگیم اگر این واجب رو انجام بدی و یا اگر این حرام رو ترک کنی، فلان پاداش رو بهت میدم.
یا مثلا در مقابل کار خوب یک نفر، گفتن "بارک الله"، "آفرین"، "احسنت" یا "خیلی کارتان قشنگ بود". طرف بال در میآورد، مخصوصاً اگر جلوی جمع تشویقش کنید. البته دچار افراط و تفریط نشویم و زیاده از حد تعریف نکنیم.
یا مثلا به بچه ای که نمازش را اول وقت می خواند، در جمع هم سالانش، هدیه بدیم و با تشویق او، دیگران را هم امر به معروف کنیم.
شیوه شخصیت دهی به گناهکار😊
در این روش به او می فهمانیم که این کار در شأنش نیست.
کسی که در خودش احساس بزرگی و عزت نفس، احساس شخصیت کند، احساس کند که آدم مهم و مؤثری است، دیگر به خیلی از گناهان تن نخواهد داد.
مثلا بگویید: «شما که عزیز ما هستید، شما که بین رفقا یک سر و گردن تو اخلاق و ادب از بقیه بالاتری، از شما انتظار نمی رود.» یا مثلا بگویید: « آقا! شما الگوی جوانان هستید، آخه این کار در شان شماست؟ شان شما خیلی بالاتره!» یا مثلا بگویید: «خواهرم این پوشش در شان شماست آخه؟ شان شما بیشتر از این چیزاست»
ادامه دارد...
🌱@enghelabbii🌱
من گرچه سیه روی و بدم یا الله 😞
از درگه خود مکن ردم یا الله 😭
گفتم که من و این همه عصیان چه کنم؟ 😔
گفتی که بیا من آمدم یا الله . . . 😇
#خداوند
#سایت_جام_جم_آنلاین
✨@enghelabbii✨