eitaa logo
فرزندان انقلاب✌️
89 دنبال‌کننده
968 عکس
512 ویدیو
16 فایل
اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان آیدی جهت تبادل👇کانال غیر اخلاقی ممنوع❌❌❌❌ @hoojaajiii
مشاهده در ایتا
دانلود
: ♦️ما هر كداممان در هر جائی كه هستیم، باید برای سرنوشت كشور و برای آینده‌ی كشور، احساس مسئولیت و تعهد كنیم و بدانیم كه می‌توانیم نقش ایفا كنیم. ۱۳۸۷/۰۲/۱۱ ✔️@enghelabbii
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم(: سلاام‌رفقا! -اگه‌موافق‌باشین‌میخوایم ‌ختم ۱۴۰۰۰ هزار صلوات به نیت پیروزی در داشته باشیم♥️💣✌️🏽 لطف ڪنین و تعداد صلواتتون رو به این آیدی اعلام ڪنیدッ⇩ @Asimeh دم‌ همتون‌حیدرێ(:✨ | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام : شهید عباس بابایی تولد : 14 / آذر / 1329 محل تولد : قزوین شهادت : 15 / مرداد / 1366 محل شهادت : سردشت سن : 37 مزار : گلزار شهدای قزوین
خلاصه ای از زندگی : سلام ، عباس بابایی هستم . فرزند آقا اسماعیل بابایی . من دوره ی تحصیلات مدرسه را در قزوین گذراندم و در سال ۱۳۴۸با وجود قبولی در آزمون پزشکی به دلیل علاقه به خلبانی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی رفتم و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی ، برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شدم . طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شدم . آمریکایی ها ، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند ، اما واقعیت چیز دیگری بود . چون من در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می دادم و از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بودم ، هم اتاقی من گزارش هایی را علیه من برای دانشکده می فرستاد . بعد از بازگشت به ایران ، به اصفهان منتقل شدم . در سال 54 با دختردایی خود ، خانم ملیحه حکمت ازدواج کردم و صاحب یک دختر به نام سلما و دو پسر به نام های محمد و حسین شدم . با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی ، به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی ، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شدم . با پیروزی انقلاب اسلامی و در سال 60 به عنوان فرمانده ی پایگاه هشتم هوایی اصفهان انتخاب شدم . به هنگام فرماندهی پایگاه ، با استفاده از امکانات موجود آن ، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداختم و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی ، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا ، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی ، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام دادم . در سال 62 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب و به تهران منتقل شدم . بیشتر پروازهای من در نیروی هوایی ارتش شامل عملیات های جنگی بود و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده ، قسمت اعظم وقت خودم را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه‌ها و جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کردم . در 15 مرداد سال 66 به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات ، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف -۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدم و وارد آسمان عراق شدم . پس از انجام دادن مأموریت ، به هنگام بازگشت ، در آسمان خطوط مرزی ، هدف گلوله‌ های تیربار ضد هوایی قرار گرفتم و از ناحیه سر مجروح شدم و بلافاصله به شهادت رسیدم .
سخن شهید : دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود ، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود ، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند ، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده ، که یک ژنرال آمریکایی بود ، احضار شدم . ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد . او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد . احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم ، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم . در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود . او از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود . به ساعتم نگاه کردم ، وقت نماز ظهر بود . به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم . در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است . با خود گفتم چه کنم ؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم ؟ بالاخره گفتم ، نمازم را ادامه می دهم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . سرانجام نماز را تمام کردم ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟. گفتم : عبادت می کردم . گفت : بیشتر توضیح بده . گفتم : در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود ، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم . ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت : همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست ؟ پاسخ دادم : آری همین طور است . او لبخندی زد . با چهره ای بشاش پرونده ام را امضا کرد . سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت : به شما تبریک می گویم . شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود ، دو رکعت نماز شکر خواندم .
بخشی از وصیتنامه : خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله ان شاالله خلاصه مي کنم . خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده . خدايا ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم . خدايا ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست . پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم . 💌 نرم افزار هادیون 💌 ✔️@enghelabbii✔️