eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎🌠
1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ @Kanal8080 ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴یادمه 🏴صدای گریه ها 🏴یادمه 🏴آتیش خیمه ها 🏴یادمه 🏴سرِ خونِ خدا 🏴یادمه 🏴به روی نیزه ها 🏴یادمه 🏴لباس خواهرام 🏴یادمه 🏴شبا و ناله ها 🏴یادمه سر برادرام 🏴سلام بر آقایی که آب می دید به فکر فرو میرفت نوزاد می دید اشک میریخت طفلان و کودکان را می دید ناله میکرد. 🏴شهادت جانسوز امام سجاد(علیه‌السلام) تسلیت باد🏴 @ya_aba_saleh_al_mahdi
Javad Moghadam - Mi Rese Boye Jenan.mp3
6.94M
♥️رو به تو می‌زنم ♥️همیشه هربار حسین ♥️منو خارم نکن ♥️ای گلِ بی‌خار #حسین ♦️ #محرم #عاشورا ♦️ #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🎤 #جواد_مقدم @ya_aba_saleh_al_mahdi
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم 💞قسمت 1⃣ 💞قصد ازدواج ندارم 💠در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟‌ گفتم:‌ «فعلاً نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم!» ‌💠تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌ اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج!‌ مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید. 💠اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...» 👈🏻ادامه دارد... ♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران به صورت قسمتی گذاشته می‌شود. 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
💠 : 🌹کجا یک رو به خاطر روی گُلِ مهدیِ زهرا (علیهما السلام)، ترک کردی و کردی؟؟؟ @ya_aba_saleh_al_mahdi
وقتی شهادت‌هسٺ مُردن بی‌وفایی‌ست دل رهروِ راه شهیــدان خدایی‌ست شب هاے‌جمعہ هرڪه‌باشد باشهیدان درهرڪجا باشد یقیناً ڪربلایی‌سٺ 🌹 #یاد_شهدا_باصلوات 🌹 #صلی_‌الله_‌علیک_‌یااباعبدالله 🌹 #شب_جمعه #کربلا 🌹 #شب_زیارتی_ارباب 🌹 #محرم #عاشورا #شهادت @ya_aba_saleh_al_mahdi
✨تو ✨تنها حضور همیشه حاضری ✨که حتی ✨لحظه ای رهایمان نکرده ای ✨و ما...سالهاست ✨که به غفلت از حضورت ✨خو گرفته ایم!! 🌙 #سلام_تنها_حضور_غایب_زمین 🌙 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌙 #امام_زمان #محرم @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 1⃣ 💞قصد ازدواج ندارم 💠در رشته آمادگی جسمانی
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 2⃣ 💞جلسه خواستگاری 💠با ساده‌ترین لباس به خواستگاری آمد؛ پیراهن آبی آسمانی ساده، شلوار طوسی با جوراب طوسی و ته ریش آنکارد شده. یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ هم با خودش آورده بود با یک جعبه شیرینی خیلی بزرگ! 💠هیچ وقت فراموش نمی‌کنم همان جلسه اول با پدرم سر صحبت را درباره شهدا باز کرد. پدرم هم رزمنده بود و انگار با این حرف‌ها به هم نزدیک‌تر شده بودند. بعدها درباره این حرف‌های روز خواستگاری از او پرسیدم. با خنده گفت «نمی‌دانم چه شد که حرف‌هایمان اینطور پیش رفت.» گفتم «اتفاقاً آن روز حس کردم خشک مذهبی هستی!‌» 💠اما واقعاً انگار وقتی فهمید پدرم اهل جبهه بوده به نوعی حرف دلش را زده بود. اصلاً گویا بنای آشنایی‌مان با شهادت پا گرفت. حتی پدرم به او گفت «تو بچه‌ امروز و این زمونه‌ای. چیزی از شهدا ندیدی!‌ چطور این همه از شهدا حرف می‌زنی؟» گفت «حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند. علاقه خاصی به شهدا دارم...» آن روز با خودم فکر می‌کردم این جلسه چه شباهتی به خواستگاری دارد آخه! 💠مادرش گفت «از این حرف‌ها بگذریم، ما برای موضوع دیگری اینجا آمده‌ایم... » مادرم که پذیرایی کرد هم هیچ‌چیز برنداشت!‌ فقط یک چای تلخ!‌ گفت رژیم‌ام!‌ ( همه می‌خندیم) آن روز صحبت خصوصی نداشتیم. فقط قرار بود همدیگر را ببینیم و بپسندیم. که دیدیم و پسندیدیم... آن‌هم چه پسندی... با رضایت طرفین قرار های بعدی گذاشته شد. 👈ادامه دارد... ♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران گذاشته می‌شود.  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 2⃣ 💞جلسه خواستگاری 💠با ساده‌ترین لباس به خواست
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم 💞قسمت3⃣ 💞مرد شیرین زبان من وقتی آمد آنقدر شیرین زبان بود و خوب حرف می‌زد که به راحتی آدم را وابسته خودش می‌کرد... همیشه فکر می‌کردم با سخت گیری خاصی که من  دارم به این راحتی به هر کسی جواب مثبت نمی‌دهم. چون خودم در ورزشهای رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار می کردم علاقه داشتم همسرم هم رزمی کار باشد. ‌هر رشته‌ای را اسم می‌بردم، امین تا انتهای آن را رفته بود! در 4 رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ  مقام کشوری داشت، آن‌ هم مقام اول یا دوم!این جلسه، اولین جلسه‌ای بود که ما تنها صحبت کردیم. خصوصیات اخلاقی‌مان شباهت زیادی به هم داشت هر دو فروردینی بودیم؛‌امین یکم فروردین 65 و من بیستم فروردین 70. همان جلسه اول گفت رشته ورزشی شما به نوعی برای خانم‌‌ها مناسب نیست و حتی پیشنهاد جایگزین‌هایی داد! گویا مقالاتی در این زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی را ابداع کرده بود... امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می‌داد. قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش، فکر می‌کردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشته‌های ورزشی چیزی از زن‌ها نمی‌داند! اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌همه زمختی به زن و زندگی فکر کند. ‌اما گفت «زندگی شخصی و رابطه‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته‌ام و مقالاتی هم نوشته‌ام.» واقعاً بهت زده شده بودم... با خودم می‌‌گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار می‌دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد. 👈🏻ادامه دارد...  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت3⃣ 💞مرد شیرین زبان من وقتی آمد آنقدر شیرین زبان
💞خاطرات همسر 💞قسمت 4⃣ 💞فقط 14 روز! هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد. این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد. به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم... مقابل امین حرفی برایم نمانده بود... همه چیز به سرعت پیش ‌رفت، آنقدر که مدت زمان بین آشنایی و جشن نامزدی فقط 14 روز طول کشید!‌ با سخت‌گیری که داشتم، برنامه همیشگی‌ام برای عقد دائم حداقل یک سال، یک سال و نیم بود. این مدت زمان را برای این می‌خواستم که حتماً با فرد مقابلم به‌طور کامل آشنا ‌شوم. بعد از چندین جلسه توافق بر این شد که مراسم نامزدی برگزار گردد. 29بهمن صیغه محرمیت خوانده شد. ‌اولین جایی که بعد محرمیت رفتیم لواسان بود. بعد از آن با خنده و شوخی به امین گفتم «شما هر جا خواستگاری رفتید دسته گل به این بزرگی می‌بردی که جواب مثبت بشنوی؟» گفت «من اولین‌بار است به خواستگاری آمده‌ام!» 👈🏻ادامه دارد...  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 4⃣ 💞فقط 14 روز! هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت ف
💞خاطرات همسر (مدافع حرم) 💞قسمت 5⃣ 💞چله زیارت عاشورا 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠راست می‌‌گفت،هم امین و هم من به نحوی با خدا معامله کرده بودیم! هر کس را که به امین معرفی می‌کردند نمی‌پذیرفت. جالب اینجاست که هر دومان حداقل 8 سال در بلوک‌های روبه‌روی هم زندگی می‌کردیم اما اصلاً یکدیگر را ندیده بودیم. حتی آنقدر امین سخت‌‌گیر بود که وقتی هم قرار شد به خواستگاری بیایند خواهر امین گفته بود داداش با این همه سخت‌گیری ممکن است دختر را نپسندد که در این صورت خیلی بد می‌شود! با این حال این امین مغرور و سخت‌گیر، بعد خواستگاری دائم به مادرش می‌گفت تماس بگیرد تا از جواب مطمئن شود! 💠امین قبل خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله)رفته بود. آنجا گفته بود «خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است. کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...» بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود«خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله) باشد.» امین می‌گفت «هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود. تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم!‌به خواستگاری برویم! می‌گفت «با حضرت معصومه معامله کرده‌ام.» 💠من هم قبل ازدواج، هر خواستگاری می‌‌آمد به دلم نمی‌نشست! برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده‌ام خیلی مهم بود. دلم می‌‌خواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف... می‌دانستم مؤمن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است. 💠شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت می‌دهد این چله را آیت‌الله حق‌شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام! کار سختی بود! اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین‌ها، سختی بکشم. آن‌هم برای من که همیشه دوست داشتم از هر چیز بهترین آن را داشته باشم... 💠چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم. 4-3 روز بعد از اتمام چله، خواب شهیدی را دیدم... چهره‌اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روی سنگ مزار خودش نشسته بود. دیدم همه مردم به سر مزار او می‌روند و حاجت می‌خواهند اما به جز من هیچ‌کس او را نمی بیند که او روی مزار نشسته... شهید یک تسبیح سبز به من داد و گفت حاجتت را گرفتی! هیچ‌کس از چله من خبر نداشت... به فاصله چند روز بعد از آن خواب امین به خواستگاری‌ام آمد، شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود! 👈🏻ادامه دارد... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی (مدافع حرم) 💞قسمت 5⃣ 💞چله زیارت عاشورا 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠راست می‌‌گفت،هم امین
💞خاطرات همسر 💞قسمت6⃣ 💞راز تسبیح سبز 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاور. برای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت «حالا برو آن جعبه را بیار!» 💠یک تسبیح سبز به من داد... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...»گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت «خب گرون که هست اما مخصوصه‌ها... این تسبیح به همه جا تبرک شده ... و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام... این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ...بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.. تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود... 💠طور خاصی امین را دوست داشتم.. خیلی خاص ... همیشه به مادرم می‌گفتم «من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!» 💠عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... عروسی‌مان 28 دی سال 92. 💠تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم. در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید. اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود. هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد. با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم... فقط دلم می‌خواست حرف بزند... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @ya_aba_saleh_al_mahdi
هشتادیای انقلابی😎🌠
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی 💞قسمت6⃣ 💞راز تسبیح سبز 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت
💞خاطرات همسر 💞قسمت7⃣ 💞خیلی اهل ذوق بود 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. 💠روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌« گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شد...خیلی اهل ذوق بود... 💠سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده. واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌ام، او بیشتر ذوق داشت. 💠خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد! من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 💠یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید. چادر را که سرم کردم، پدرم گفت «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!» امین سریع گفت «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین خانمی همسرم شده!» ‌حسابی شوخ طبع بود... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @ya_aba_saleh_al_mahdi