eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎🌠
1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ @Kanal8080 ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتادیای انقلابی😎🌠
❤️قسمت شانزده: توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت
❤️برای مطالعه قسمتهای قرار داده شده از مجموعه داستانی از زندگی جانباز شهید ایوب بلندی، از هشتگ ، استفاده کنید. ❤️ان‌شاءالله در روزهای آتی، ادامه‌ی قسمت‌ها نیز در این کانال، قرار داده می‌شود. @noore_quran
هشتادیای انقلابی😎🌠
❤️قسمت شانزده: توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت
❤️قسمت هفده: فردای بله‌برون که خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خریدهایمان را می‌کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه. ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره‌مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه‌ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه‌اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس می کردم صد تا چشم نگاهم می‌کند. از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می‌شدم؛ مردی که توی بی تکلفی کسی به پایش نمی‌رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی‌توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می‌زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.😕 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم.
هشتادیای انقلابی😎🌠
❤️قسمت هفده: فردای بله‌برون که خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. یک هفته تا عقد
❤️قسمت هجده: از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می‌گرفت. گفت: _ اگر مسجد را پیدا نکنم، همین جا می‌ایستم به نماز اطراف را نگاه کردم + اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: + زشت است مردم تماشایمان می‌کنند. نگاهم کرد _ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می‌آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟ 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹
هشتادیای انقلابی😎🌠
❤️قسمت هجده: از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را
❤️قسمت نوزده: آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می‌شناختیم. او هم ما و آقاجون را می‌شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: + مامان!....ما......رفتیم....موقتاً محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹
❤️شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه‌ما ❤️کِی قدم می‌نهی ای شاه به ویرانه‌ما ❤️ماهنوز ای‌نفست‌گرم،پراز تاب‌وتبیم ❤️سر وسامان‌بده براین دلِ‌دیوانه‌ما @noore_quran 🤚السلام علیک یااباصالح‌المهدی
@noore_quran ⚠️فقط یک دهه فرصت داریم. 📌 دکتر مریم اردبیلی، آینده‌پژوه و کارشناس حوزه جمعیت میگه از دهه ۸۰ پنجره جمعیتی کشور باز شده و حدود ۲۰ سال از آن سپری شده؛ در حالت خوشبینانه فقط یک دهه فرصت داریم و سیاست‌ها و فرهنگ‌سازی‌های جمعیتی باید در این یک دهه اتفاق بیفتند. 📌نسل‌های بعد (دهه ۷۰ و ۸۰) نسبت به دهه شصتی‌ها جمعیت کمتری دارند و باید نرخ باروری آنها برای رسیدن به نرخ جایگزینی بیش از ۳ فرزند باشد. ♥️ خانم دکتر اردبیلی، مادر پنج فرزند هستند.🙈😍 کانال 💕«دوتا کافی نیست»💕 😉👉 @dotakafinist1 👈😉
🌹در جریان تفحص یک شهید، خیلی گشته بودیم؛ نه پلاکی، نه کارتی، چیزی همراهش نبود...لباس فرم سپاه تنش بود...چیزی شبیه به دکمه پیراهن در جیبش، نظرم را جلب کرد...خوب که دقت کردم، دیدم که یک نگین عقیق است که انگار جمله‌ای بر روی آن حک شده است. 🌹خاک و گل‌ها را پاک کردم؛ دیگر نیازی نبود که دنبال پلاکش بگردیم...روی عقیق نوشته بود: "به یاد شهدای گمنام" 🌹یادمان باشد...تا ابد به آنان که پلاکشان را از گردن خود درآوردند تا مانند مادرشان، گمنام و بی‌مزار بمانند، مدیونیم... ♥️ @noore_quran
🔸آیت الله بهجت (ره): 🌸 یکی از چاره‌جویی‌های شرعی برای استجابت دعا و برآورده شدن حاجت خود، این است که شخصی که حاجت یا گرفتاری دارد، دعا کند و از خدا بخواهد که تمام گرفتاری‌های مشابه گرفتاری او را از تمام  مومنین و مومناتی که گرفتار هستند برطرف کند، و یا هرحاجتی نظیر حاجت او دارند برآورده شود؛ زیرا در این صورت ملک برای خود انسان دعا میکند و دعای ملک مستجاب می شود. این گونه دعا کردن در حقیقت دعای برای خود به طور معکوس است. 🌹همچنین می فرمودند: 🔸 خوب است انسان دعاها را به زبان همه ی اهل ایمان _احیا و اموات آنان_ بخواند و مضامین آنها را برای همه بخواهد. @noore_quran
💠استاد پناهیان: 🌹ادبِ دعا اقتضا می‌کند قبل از درخواست نداشته‌هایت، به‌خاطر داشته‌هایت از خدا تشکر کنی. 🌹حمد و شکر خدا-خصوصاً در آغاز دعا- ما را برای «مثبت‌بودن» و «روحیۀ خوب داشتن» تربیت می‌کند، چون با همۀ غصه‌ها و مشکلات و کمبودهایت، سرِ سجادۀ دعا داری از خدا تشکر می‌کنی. 🌹یک وجهِ حمد «راضی‌بودن به رضای خدا و مقدرات الهی» است. کسی که روحیه و نگاه منفی به عالم دارد، این‌قدر باید حمد و شکر را تکرار و تلقین کند تا از حالت منفی در بیاید و به حالت مثبت برسد و بعدش از خدا تقاضا کند. 🌹«لََئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» یعنی اگر شکر کنید، نعمت را بر شما زیاد می‌کنم. به‌معنای دقیق‌تر؛ وقتی شکر کنید خودتان بزرگ می‌شوید و سعۀ وجودی پیدا می‌کنید. @noore_quran
هدایت شده از نوای روضه
حجت الاسلام عالی کیفیت بالا.mp3
8.23M
💠 🎙 🎁 با 10 جایزه 300.000 تومانی لطفا با دقت صوت را گوش داده و در پایان پاسخ سوالات را به همراه بانکی و به آیدی @safineh_m در ایتا ارسال فرمایید. 🍃مهلت ارسال پاسخ: تا جمعه (31 مرداد) ساعت 18 عصر 🍃زمان اعلام نتایج: شنبه صبح ساعت 10 🍃برندگان در کانال @safineh_n در ایتا معرفی میگردند ❓: 1⃣ مراد امام صادق ع از فانی احب تلک المجالس (من این مجالس را دوست دارم) چه مجالسی است؟ 2⃣ اولین امامی که در منزل روضه خانگی گرفتند کدام امام بودند؟ 3⃣ آیت الله شیخ جعفر مجتهدی برای نورانی شدن منزل چه توصیه هایی کرده اند؟ 4⃣ سه آثار برگزاری روضه در منزل از زبان امیر المومنین و پیامبر اکرم صلی الله علیهما و الهما و سلم؟ 5⃣ امام باقر ع در هنگام حاجت چه کاری انجام میدادند؟ 6⃣ عهد آیت الله قاضی ره برای روضه های خانگی چه بود؟ ♻️ لطفا نشر دهید♻️ ┈┈••✾•🍃🌿•✾••┈┈ 🍁برگزاری رایگان روضه های خانگی در منازل شما👇 ╭┅─────────┅╮ ▶️ @safineh_n ◀️ ╰┅─────────┅╯
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.13M
تو دل غم مونده یه ماتم مونده یه‌چندشب‌دیگه‌تابه‌محرم‌مونده 🏴 منو باز زهرا به اینجا خونده رو دل ها مُهر عزا کوبونده تو راهِ درمونِ هر درمونده 🏴 داره صدای مادری میاد چه‌بی‌شکیبه بی‌یار و حبیبیه‌ پسرم‌غریبه  آی اهل عالم 🏴 داره‌یواش‌یواش‌خودِ بی‌بی سینه‌زناشو،گریه‌کناشو جمع‌میکنه کم‌کم برا محرم 🏴 @noore_quran
هشتادیای انقلابی😎🌠
❤️قسمت نوزده: آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب
❤️قسمت بیستم: دست مامان تو هوا خشک شد. + فکر کردم برادر بلندی که می‌خواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت می‌شوید، هم من معذبم. مامان گفت: آقا جونت را چه کار می‌کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان... + شما آقاجون را خوب می‌شناسی، خودت می‌دانی چطور به او بگویی. بی اجازه‌شان محرم نشده بودیم. اما بی‌خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت‌های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون این شد که آقاجون ما را تنبیه کرد، با قهر کردنش... مامان برای ایوب سنگ تمام می‌گذاشت. وقتی ایوب خانه‌ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می‌کرد. می‌خندید و می گفت: - الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه‌ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می‌خورد. فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می‌خورد. شبی نبود که ایوب خانه‌ی ما نماند. و صبح دور هم صبحانه نخوریم.☺️ 📝ادامه دارد... 📚برگرفته از جلد سوم از مجموعه کتاب "اینک‌شوکران"؛ زندگی جانباز به روایت همسرش، شهلا غیاثوند @noore_quran 💚با توکل به خداوند و با مدد از شهدا، قصد داریم داستان زندگی جانباز شهید ایوب بلندی را در کانال "رهروان راه قرآن" به صورت قسمتی قرار دهیم. امیدواریم که مورد لطف خداوند متعال و مورد عنایت این شهید گرانقدر قرار گیریم ان‌شاءالله🌹