حتی ﺧﺪﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻠﻘﺖ ﺗﻮ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﺩﺍﺷﺖ
ﺍﺳﭙﻨﺪ ﺭﺍ ﻧﺨﺴﺖ ، ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑﻌﺪﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ
-نواب قزلباش
۳ دی ۱۴۰۳
۳ دی ۱۴۰۳
چند روزی میشود که حوصله هیچکاری را ندارم. انگار سرنگی پر از کسالت و کرختی تزریق کردهام. دلم میخواهد فقط بخوابم ؛ زیر نورِ گرم آفتاب در خودم مچاله شوم و فکر و خیال کنم. هربار که پتو را تا چانهام بالا میکشم ، با خودم میگویم بیدار که شدم کارهایم را بالاخره شروع میکنم ، اتاقم را مرتب میکنم ، جزوهها را مینویسم ، درسها را میخوانم...
هربار که میخوابم امید دارم چشمهایم را که میبندم ،کرختی دست از سرم بردارد ، دمش را روی کولش بگذارد و برود. در همان خوابهای بی سروتهام جا بماند ! اما بیدار که میشوم میبینم زودتر از من لبِ تخت ایستاده و نیشخند میزند.
نمیدانم چهکنم! شاید باید دنبال چارهٔ دیگری باشم. شاید باید بیدار بمانم ، آنقدر بیدار بمانم تا کسالت از چشمهایم بیرون بریزد...!)
۵ دی ۱۴۰۳
۶ دی ۱۴۰۳
هرگز خواندن را دوست نداشتم تا اینکه متوجه شدم ممکن است آن را فراموش کنم. هیچ انسانی عاشق نفس کشیدن نیست.
[ کشتن مرغ مینا]
۶ دی ۱۴۰۳
۷ دی ۱۴۰۳
پیشرفت در مدرسه به شدت کند بود ، گویی بر روی یک تردمیل بودم و فقط پاهایم حرکت میکرد اما جلو نمیرفتم. درواقع ، احساس کردهبودم به نوعی فریب خوردهام ؛ اما چه چیزی مرا فریب دادهبود ، نمیدانستم. در هرحال باور نمیکردم آنچه دولت برایم در نظر گرفتهاست ، دوازدهسال بیحوصلگی تسکینناپذیر است که باید در کمال دقت تحمل میکردم.
[ کشتن مرغ مینا]
پن: بهترین جملات برای توصیف مدرسه:)
۷ دی ۱۴۰۳
سلام بهتون ! خوش اومدین به کنجِ قلبِ من
حرفی اگر هست من به جان میشنوم:
https://daigo.ir/secret/8810090500
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳