eitaa logo
📢 English with professional
719 دنبال‌کننده
269 عکس
93 ویدیو
0 فایل
Let's learn English together effortlessly👌👌
مشاهده در ایتا
دانلود
If you ask a hundred people What is the opposite of success? Most of them say failure. But this is a big mistake; The opposite of the word success, It is not trying💥 اگر از صد نفر بپرسید متضاد کلمه موفقیت چیست اکثرشان می‌گویند شکست. اما این اشتباهی بزرگ است؛ متضاد کلمه موفقیت ، تلاش نکردن است💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 A series of short and interesting stories سری داستان های کوتاه و جالب ⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
The lump of gold Paul wss a very rich man, but he never spent any of his money. He was scared that someone would steal it. He pretended to be poor and wore dirty old clothes. People laughed at him, but he didn’t care. He only cared about his money. One day, he bought a big lump of gold. He hid it in a hole by a tree. Every night, he went to the hole to look at his treasure. He sat and he looked. ‘No one will ever find my gold!’ he said. But one night, a thief saw Paul looking at his gold. And when Paul went home, the thief picked up the lump of gold, slipped it into his bag and ran away! The next day, Paul went to look at his gold, but it wasn’t there. It had disappeared! Paul cried and cried! He cried so loud that a wise old man heard him. He came to help. Paul told him the sad tale of the stolen lump of gold. ‘Don’t worry,’ he said. ‘Get a big stone and put it in the hole by the tree.’ ‘What?’ said Paul. ‘Why?’ ‘What did you do with your lump of gold?’ ‘I sat and looked at it every day,’ said Paul. ‘Exactly,’ said the wise old man. ‘You can do exactly the same with a stone.’ Paul listened, thought for a moment and then said, ‘Yes, you’re right. I’ve been very silly. I don’t need a lump of gold to be happy!’ تکه ي طلا پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچوقت از پولهایش خرج نمی‌کرد. او میترسید کـه کسی ان را بدزدد. وانمود می کرد فقیر اسـت و لباس هاي کثیف و کهنه می‌پوشید. مردم بـه او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد. او فقط بـه پولهایش اهمیت می داد. روزی یک تکه بزرگ طلا خرید. ان را در چاله اي نزدیک یک درخت مخفی کرد. هر شب کنار چاله می رفت تا بـه گنجش نگاه کند. می نشست و نگاه می کرد. میگفت: «هیچ کس نمی تونه طلای منو پیدا کنه!» اما یک شب دزدی پاول را هنگام نگاه بـه طلایش دید. و وقتی پاول بـه خانه رفت دزد تکه ي طلا را برداشت، ان را درون کیسه اش انداخت و فرار کرد! روزبعد، پاول رفت تا طلایش را نگاه کند اما طلا آنجا نبود. ناپدید شده بود! پاول شروع بـه داد و بیداد و گریه و زاری کرد! صدایش آن قدر بلند بود کـه پیرمرد دانایی ان را شنید. او برای کمک آمد. پاول ماجرای غم انگیز تکه طلای بـه سرقت رفته را برایش تعریف کرد. او گفت: «نگران نباش.» «سنگ بزرگی بیار و توی چاله ي نزدیک درخت بذار.» پاول گفت: «چی؟» «چرا؟» «با تیکه طلات چیکار میکردی؟» پاول گفت: «هرروز میشستم و نیگاش می‌کردم.» پیرمرد دانا گفت: «دقیقا». «می تونی دقیقا همین کارو با یه سنگ هم بکنی.» پاول گوش داد و کمی فکر کرد و بعد گفت: «آره راست میگی. چقدر نادون بودم. من واسه خوشحال بودن نیازی بـه تیکه طلا ندارم کـه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 Salt and water One day the disciple of an old Hindu monk asked him to teach him a memorable lesson. The monk asked his disciple to bring the bag of salt to him. Then he poured a handful of salt into the half-full glass and asked him to drink all that water. The student could only take a small sip of the water in the glass, and that too with difficulty. "How did it taste?" asked the master. The student replied: "It is very salty and spicy, you can't eat it at all." Old Hindu asked his student to take a handful of salt and accompany him. They went until they reached the lakeside. The master asked him to pour the salts into the lake. Then he took a glass of water from the lake and gave it to the student and asked him to drink it. The student easily drank all the water in the glass. This time, the teacher asked him the taste of the water in the glass. "It was perfectly normal," replied the student. Pir Hindu said: "The sufferings and hardships that a person faces during his life are like a handful of salt, but it is the spirit and the power of acceptance of a person that the bigger and wider it becomes, it can easily bear the burden of all that pain and sorrow." Withstand. So try to be a sea rather than a glass of water. ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, 🔴نمک و آب روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.» پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.» پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.» ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در یک باغ وحش انگلیس مجبور شدن ۵ تا طوطی رو از هم جدا کنن (ببرن جاهای مختلف باغ وحش) چون به بازدیدکننده‌ها فحش می‌دادن و بعد با هم میخندیدن. ‌ 😁😁😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا