🔴چرا محسن رضایی از دولت استعفا کرد؟
🔹سخنگوی دولت:اخیرا رهبری در ساختار شورای هماهنگی سران قوا تغییراتی ایجاد کردند و ضروری بود بر دبیرخانه این شورا تمرکز بیشتری انجام شود.
🔹این دبیرخانه فراقوهای است و نیاز است فعالیتهایش بیشتر شود و استقلال بیشتری میطلبید به همین دلیل محسن رضایی از سمت معاونت اقتصادی دولت استعفا کردند و حکم جدیدی برای دبیرخانه برای وی صادر شد.
✅کانال اخبار 20:20👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍 اعتراف مهم اپوزسیون: ایران قویتر شده است!
🔹حرف خودشان است؛ در چند ماه اخیر ایران بجای اینکه ضعیف شود، قویتر شده است. راست میگویند، به هرحال چیزی که شما را نکشد، قویترتان میکند.
🔹نکته مهمی است؛ غربیها فهمیدهاند باید با لحن دیگری با ایران حرف بزنند.
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 علمالهدی، همسر رئیسجمهور در مصاحبه با رسانۀ ونزوئلایی: سن درختان دانشگاه شهید بهشتی که در آن تدریس میکنم بیشتر از سن آمریکاست؛ برای همین ایرانیان از تلاشهای آمریکا خندهشون میگیره.
.💥جنگ نرم ودشمن شناسی
به کانال خودتان بپیوندید
👇
https://eitaa.com/joinchat/1676804212C6788504d95
🔷 روایت تصویری کاربر عراقی از فرق میان فطرت سالم و فطرت بیمار، رئیس جمهور کشور شیطان بزرگ (آمریکا) در میان همجنس بازان و نوادگان قوم لوط و رهبر معظم انقلاب در میان مادران آینده ای که فرزانداشان را به کاروان عاشورا می رسانند.
♦️شهید آوینی: «نماز پیوند بین ملک و ملکوت و زمین و آسمان است. نماز سفر آسمان است و اگر سفر زمین را با پا می رویم سفر آسمان را باید با دل برویم...»
#روایت_فتح_عضو_شوید 👇
@ravayatefathavini
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️اعترافوتوصیه مجیدرضا رهنورد
+ اصرار به مجازات سریعتر
📍محتوایی که باید چندین بار دید و بطور مداوم در شبکههای اجتماعی و صداوسیما تکرار شود
✍اگر میخواهید انتهای مسیر جنگ شناختی را درک کنید، این کلیپ را تا انتها ببینید؛ جنگی که دستگاه محاسباتی انسانی را مختل کرده و میتواند از قربانیاناش، زامبیسازی کند...
🤲لعنت خدا بر شیطان و بوقهای سمیاش که در این جنگ شناختی تمامعیار و اتفاق تلخ، دو جوان پاک بسیجی را به مسلخ شهادت و جوان فریبخوردهای را به چوبهی دار کشاند!
✍محمد جوانی
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
⭕️این تصویر مجمع وزاری ادوار مختلف ایران است. در این مجمع آقایان غلامرضا شافعی، محمدرضا عارف، سید مصطفی هاشمی طبا، عبدالحسین وهاجی و محسن مهرعلیزاده با کسب اکثریت آرای اعضای مجمع ادوار به عنوان اعضای اصلی هیات مدیره انتخاب شدند.
🔺به تصاویر و اعضای هیات مدیره مجمع خوب دقت کنید، در تصاویر اکثرا اصلاحطلبان هستند و اعضای هیات مدیره نیز تماما اصلاحطلب!
🔻یعنی؛ اکثریت قاطع دولتهای بعد از انقلاب در دست اصلاحطلبان بوده است، همانهایی که بیشترین بهرهمندی از امکانات و ثروتهای کشور در اختیارشان بوده است و اتفاقا بیشتر از همه هم شاکی و منتقد هستند!
پینوشت: آن شخصی که توسط برادر هاشمی رفسنجانی بغل و سرش توسط یونسی، وزیر اطلاعات خاتمی، ماچ شده است بهزاد نبوی است؛ از مظنونین ردیف اول انفجار دفتر نخستوزیری!
✅ کانال پاسداری از انقلاب 👇
@passdar
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
رئیسی۱.۶ میلیارد دلار دیگر از بدهی های روحانی را تسویه کرد.
⭕️ میدانید اگر این پول خرج مردم میشد چقدر از مشکلات را حل میکرد؟
⭕️ رئیسی رئیس جمهور دو کشور است؛ یکی کشورِ بدهی های روحانی و دیگری مملکت ایران!
یکی از دلایلی که اثر کارهای خوب دولت سر سفرههای مردم نمیاد، همین جبران گندکاریهای دولت قبل هست😔
چمران از زبان غاده
بسم رب الشهدا
عشق یعنی ع و ش و ق
عین ان عقلی که ثمرش عشق میشود راه را روشن میکند
شین ان شور و شعفی که هیچ مانعی دلیل ایست ان بشود نیست نمیگذارند و نمیشود ندارد
قاف ان قدرتی که غیر ممکن را ممکن و کوه را جا بجا میکند
عقل و عشق با هم ادمی را به خلیفه اللهی میرسانند
عقل نور میباراند و عشق حرکت ایجاد میکند
یک روز عصر که مصطفی آمده بود دیدنم گفت: اینجا دیگر چکار داری؟ وسایلت را بردار برویم خانه خودمان. گفتم: چشم! مسواک وشانه و... گذاشتم داخل یک نایلون و به مادرم گفتم: من دارم میروم. مامان گفت: کجا؟ گفتم: خانه شوهرم، به همین سادگی میخواستم بروم خانه شوهرم. اصلاً متوجه نبودم مسائل اعتبار را. مادرم فکر کرد شوخی میکنم. من اما ادامه دادم؛ فردا میآیم بقیه وسایلم را میبرم. مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی! تو دخترم را جادو کردی! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین. مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش. مادر همانطور دست و پایش میلرزید و شوکه شده بود که چی دارد میگذرد. من هم دنبال او ودست پاچه. مادرم میگفت: دخترم را دیوانه کردی! همین الان طلاقش بده. دخترم را از جادویی که کردی آزاد کن.
حرفهایی که میزد دست خودش نبود. خود ما هم شوکه شده بودیم. انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم. مصطفی هر چه میخواست آرامش کند بدتر میشد و دوباره شروع میکرد. بالاخره مصطفی گفت: باشد من طلاقش میدهم. مادرم گفت: همین الان! مصطفی گفت: همین الان طلاقش میدهم. مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول میدهی؟ مصطفی گفت قول میدهم الان طلاقش بدهم، به یک شرط! من خیلی ترسیدم، داشت به طلاق میکشید. مادرم حالش بد بود. مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش میدهم. من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید
مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق میخواهم. گفتم: باشه مامان! فردا میروم طلاق میگیرم. آن شب با مصطفی نرفتم. مادرم آرام شد و دوروز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود. مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت ما طلاق گیری نداریم. در عین حال خودتان میخواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر میخواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله! من همه این شرط را پذیرفتهام. بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید.
چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه میرفت را نگاه کرد. فکر کرد مصطفی ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرفها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر میآورد. بابا که بیشتر وقتها مسافرت است.
صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمیآیم. سعی کن محبت مادر را جلب کنی، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب میآیم دنبالتان.
آن شب حال مادر خیلی بد شد. ناراحتم، مصطفی که آمد دنبالم، مامان حالش بد است، ناراحتم، نمیتوانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان، دید چه قدر درد میکشد، اشکهایش سرازیر شد. دست مامانم را میبوسید و میگفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقتها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران میکرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من میبرمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد. من هم راه افتادم رفتیم بیروت. مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید، ولش نکنید حتی شبها. مامان هر وقت بیدار میشد و میدید مصطفی آنجا است میگفت: تو تنهایی، چرا غاده را اینجا گذاشتی؟ ببرش! من مراقب خودم هستم. مصطفی میگفت: نه، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم میمانم. و دست مادرم میبوسید و اشک میریخت، مصطفی خیلی اشک میریخت. مادرم تعجب کرد. شرمنده شده بود از این همه محبت.
مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آنکه ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همان طور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب، اینکه من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این همه کارها میکنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید.
گفتم: مصطفی بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید میگویید؟ گفت: آنها که کردند حق داشتند، چون شما را دوست دارند، من را نمیشناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری میخواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم. بعد از این جریان مادرم منقلب شد.
با چمران تا 31 خرداد 10
بسم الله الرحمن الرحیم
جمران با امامش
بعد از قضیهی پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توی جلسهای که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت (بازرگان) گزارش میداد که بین اینها هم از قدیم یک رابطهی عاطفیای وجود داشت. مرحوم چمران توی آن جلسه اینجوری گفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کأنه برای ما همهی آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهی خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقهی محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همهی این را به امام مستند میکنی!؟ یعنی هیچ ملاحظه نمیکرد؛ منصف بود. بااینکه میدانست که این حرف گلهمندی ایجاد خواهد کرد، اما حرفش را گفت امام خامنه ای
ماه های اول جنگ بود بنی صدر بشدت شرارت میکرد و منافقین او را حلقه کرده بودند این تعریف و تمجیدهای منافقین باعث توهم او شده بود
شهیدان چمران و محلاتی و باقری برای ارائه گزراش وگرفتن دستور برای تحویل اسلحه و مهمات از ارتش به پایگاه وحدتی دزفول سراغ بنی صدر رفتن
گزراش وضعیت جبهه ها را شهید باقری مفصل دادند و نیاز به اسلحه و مهمات را هم گفتند بنی صدر رو کرد به چمران گفت تو با من هستی یا با خمینی (امام خمینی )
چمران نگاهی به بنی صدر کرد بدون اینکه پاسخی بدهد اتاق را ترک کرد
این یعنی .....
ان روزها ارتش بدون اجازه بنی صدر نمیتوانست مهمات و سلاح به سپاه و نیروهای مردمی بدهد بنی صدر هم نمیخواست بجز ارتش کسی در جنگ باشد لذا مهمات و اسلحه نمی داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 پاسخ علامه جوادی آملی به پریشانگویی محمد خاتمی :
«لااکراه فیالدین» به معنی بیحجابی و بی حیایی در جامعه نیست! این تفکر اباحیگری است.
🆔 @Shobhe_Shenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار#مفخمی همان حرف حضرت #امام_خمینی را تکرار کرد.
🔻 امام خمینی: اسلام پوست تان را میکند. مردم پوستتان رامیکنند که بخواهید بی حجاب کنار دریا بروید.
🔻 سردار مفخمی: طبق قانون گردنشان را بشکنید. ( استعاره از جدیت و شدت در برخورد با متمردان از قانون)
این چند ثانیه رو بفرستید اون مذهبی های صورتی احمقی که جلوتر از معاندان به پلیس و اقتدار پلیس هجمه وارد می کنند ببینند. البته این جماعت کج فهم الان امام راحل را هم تکفیر میکنند.
#اقتدار_فراجا
#حجاب
🇮🇷ایران نیوز🇮🇷
کانال ایتا
https://eitaa.com/joinchat/897187868Ca9340c3257
#یادواره_شهید_دکتر_چمران_و_شهدای_کوی_شهید_مطهری
✅ یادواره شهید عارف و مجاهد دکتر مصطفی چمران
✅ و شهدای والا مقام کوی شهید مطهری(ره)
🎤 با روایتگری راوی کشوری:
حجتالاسلام والمسلمین داوود هاشم پور
(اعزامیازقم)
🎤 با نوای:
کربلائی ایمان شریفات
کربلائی امیرحسین اشرفیان
📆 زمان:
چهارشنبه ۳۱ خردادماه
ساعت ۲۰:۳۰🕤
مکان:
امیدیه کوی شهید مطهری
خیابان شهریور۲
مسجد المهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ستاد یادواره سالگرد شهادتشهیدچمران وشهدایکویشهیدمطهری
🕯شهادت جانسوز حضرت جواد الائمه، امام محمد بن علی التقی علیهما السلام را به محضر حضرت حجت بن الحسن ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و تمامی شیعیان و محبین اهل بیت تسلیت عرض میکنیم
✨اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْکِیَاءِ وَ خَلِیفَةِ الْأَوْصِیَاءِ وَ أَمِینِکَ عَلَى وَحْیِکَ اللهُمَّ فَکَمَا هَدَیْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَیْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَکَّیْتَ بِهِ مَنْ تَزَکَّى فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ وَ بَقِیَّةِ أَوْصِیَائِکَ إِنَّکَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.
🏴🏴 🏴🏴
مداحی_آنلاین_ناح_الحمام_ملاباسم_کربلائی.mp3
16.97M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴ناح الحمام لشباب الايمه
🌴ناشر جناحه ويحوم اعله جسمه
🎙 #ملا_باسم_کربلائی
⏯ #عربی
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
مداحی آنلاین - نماهنگ یا جوادالائمه - بنی فاطمه.mp3
4.2M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴مثل شب های قدرِ
🌴بس که امشب مهمه
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #استودیویی
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
با چمران تا 31 خرداد 11
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید چمران
1-یک استاد داشتیم، مهندس گوهریان، که به کراوات خیلی حساس بود. وقت امتحان شفاهی میگفت: باید حتماً همه کراوات بزنید بیاید درس جواب بدهید. مصطفی نمیزد. نه آن جا نه هیچ جای دیگر. حتی آمریکا هم ندیدم کراوات بزند. استادمون بهش برخورد. گفت: چرا کراوات نزدی؟ همه مطمئن بودیم که مصطفی از این درس هم نمره 20 میگیرد. اما گفت: به هم داده 18!
2-نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟
3-یکی از مشکلات دانش اموزان حتی دانشجویان درس ریاضی است مصطفی در رابطه با درس ریاضی نه تنها برترین بود بلکه توان تدریس هم داشت
ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق و این تا مدیریتش در جبل عامل ادامه داشت .
برای هر کاری وارد میشد برترین میشد
4-مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و بهش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند.
البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکترمجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
مدیون نمیماند
5-برای کارشناسی ارشد بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد کارهای سیاسی مذهبی را ادامه داد. خبر کارهایش به ایران رسید. ساواک پدر را خواست و بهش گفتند "ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبارزه کند." پدر گفت "مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم" بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد مصطفی درس خواند وکار کرد و با بالاترین نمره ارشد خود را گرفت .
موسس انجمن اسلامی دانشجویان در امریکا
6-ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. با خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. موضوع را پیگیری کردیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی ما را راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
زندگی چمران در لبنان
چمران از زبان غاده 11
بسم رب الشهدا
عشق یک پدیده مقدس است
در واقع رنج و بلایا از جانب معشوق آزمونی است برای عاشق:
این است که عاشق باید از شمشیر غم او رقص کنان استقبال کند:
و در راه عشق تا وصل جانان صبر و استقامت از کف ندهد و تا پای جان پایداری کند:
بر سالک راه عشق رموزی منکشف می شود و به حقایقی دست می یابد، اما باید لب فروبندد و سری فاش نسازد:
و اصلاً عشق قابل شرح بیان نیست و اگر چیزی گفته شود، پرده از حقیقت عشق برنمی دارد
جمال یار آن چنان جذاب و دلربا است که عاشق از خود بی خود می شود و دچار مستی و صعق می شود
———————————————
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما میدانید با چه کسی ازدواج کردهاید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کردهاید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را میدانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما میبینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس میخورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمیکنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش میدانند و فقیر و بیکس بودنش. امام موسی میگفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.
من آن وقت نمیفهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی میافتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا میکرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند: ما نمیتوانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟ مصطفی میگفت: من به کسی نمیگویم اینجا بماند. هر کسی میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نماندهام. تا بتوانم، میجنگم و از این پایگاه دفاع میکنم، ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند. آنقدر این حرفها را با طمأنینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.
مصطفی کمی دیگر برای بچهها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریهاش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از اینکه با بچهها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند.
گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است! و شروع کرد به شرح، و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو چی داری میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کردند، عدهای در پناهگاهها نشستهاند و شما همه اینها را زیبا میبینید؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست دادهاند وخیلی خون ریخته، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست!؟ حتی وقتی توپها میآمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت: ببین چه زیباست! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال میبینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادهاند، زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه میکنید.
این همه اتفاقات که افتاده، عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمیآورد، در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. و اصلاً او از مرگ ترسی نداشت. در نوشتههایش هست که: من به ملکه مرگ حمله میکنم تا اورا در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است. هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود. میگفتم: خب حالا که محافظ نمیبرید، من میآیم و محافظ شما میشوم. کلاشینکف را آماده میگذارم، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم. میگفت: نه! محافظ من خدااست. نه من، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمیتوانید آن را تغییر دهید. در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم.
یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید. خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده. خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند.
با چمران تا 31 خرداد 12
بِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن:
مناجات با زبان شهید چمران
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد
چمران از زبان غاده 12
بسم رب الشهدا
عشق یک پدیده مقدس است
در واقع رنج و بلایا از جانب معشوق آزمونی است برای عاشق:
این است که عاشق باید از شمشیر غم او رقص کنان استقبال کند:
و در راه عشق تا وصل جانان صبر و استقامت از کف ندهد و تا پای جان پایداری کند:
بر سالک راه عشق رموزی منکشف می شود و به حقایقی دست می یابد، اما باید لب فروبندد و سری فاش نسازد:
و اصلاً عشق قابل شرح بیان نیست و اگر چیزی گفته شود، پرده از حقیقت عشق برنمی دارد
جمال یار آن چنان جذاب و دلربا است که عاشق از خود بی خود می شود و دچار مستی و صعق می شود
------------+++------+
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما میدانید با چه کسی ازدواج کردهاید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کردهاید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را میدانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما میبینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس میخورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمیکنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش میدانند و فقیر و بیکس بودنش. امام موسی میگفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.
من آن وقت نمیفهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی میافتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا میکرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند: ما نمیتوانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟ مصطفی میگفت: من به کسی نمیگویم اینجا بماند. هر کسی میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نماندهام. تا بتوانم، میجنگم و از این پایگاه دفاع میکنم، ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند. آنقدر این حرفها را با طمأنینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.
مصطفی کمی دیگر برای بچهها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریهاش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از اینکه با بچهها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند.
گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است! و شروع کرد به شرح، و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو چی داری میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کردند، عدهای در پناهگاهها نشستهاند و شما همه اینها را زیبا میبینید؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست دادهاند وخیلی خون ریخته، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست!؟ حتی وقتی توپها میآمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت: ببین چه زیباست! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال میبینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادهاند، زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه میکنید.
این همه اتفاقات که افتاده، عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمیآورد، در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. و اصلاً او از مرگ ترسی نداشت. در نوشتههایش هست که: من به ملکه مرگ حمله میکنم تا اورا در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است. هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود. میگفتم: خب حالا که محافظ نمیبرید، من میآیم و محافظ شما میشوم. کلاشینکف را آماده میگذارم، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم. میگفت: نه! محافظ من خدااست.
#یادواره_شهید_دکتر_چمران_و_شهدای_کوی_شهید_مطهری
✅ یادواره شهید عارف و مجاهد دکتر مصطفی چمران
✅ و شهدای والا مقام کوی شهید مطهری(ره)
🎤 با روایتگری راوی کشوری:
حجتالاسلام والمسلمین داوود هاشم پور
(اعزامیازقم)
🎤 با نوای:
کربلائی ایمان شریفات
کربلائی امیرحسین اشرفیان
📆 زمان:
چهارشنبه ۳۱ خردادماه
ساعت ۲۰:۳۰🕤
مکان:
امیدیه کوی شهید مطهری
خیابان شهریور۲
مسجد المهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ستاد یادواره سالگرد شهادتشهیدچمران وشهدایکویشهیدمطهری
چمران از زبان غاده 12
بسم رب الشهدا
چون جلوه ای از حسن یار بر عاشق منجلی می گردد، او را می سوزاند و دل و جانش می گدازد و دردی عمیق و اندوهی جانکاه بر قلب او می نشاند.
این است که اگر عاشق چشم بر رخ او دوزد و آتش عشق او بر خرمن جانش افتد، از غیر او حتی عاشق، حور و فردوس را به هوای کوی یار از یاد می برد:
عاشق در این مرتبه جانان را بر جان خود نیز برمی گزیند:
———————————
مصطفی الان کجا است؟ زیر همین آسمان، اما دور، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد؟ آن وقت او چه کار کند؟ چه طور جبل عامل را ترک کند؟ چطور دریای صور را بگذارد و برود؟
آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی میکردم، اشک میریختم. برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد. آیا میتوانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم؟ آن شب خیلی سخت بود. البته از روز اول که ازدواج کردم، انقلاب و آمدن به ایران را میدانستم، ولی این برایم یک خواب طولانی بود. فکر نمیکردم بشود. خیلی شخصیتها میآمدند لبنان به موسسه، شهید بهشتی، سید احمد خمینی، بچههای ایرانی میآمدند و در موسسه تعلیمات نظامی میدیدند. میدانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است.
یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم و حتی میگفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر اینکه مصطفی برگردد ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمیدانستم نتیجهاش چیست، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم میرویم ایران. با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید؟ گفت: نمیدانم! مصطفی رفت، آنها برگشتند و مصطفی بر نگشت. نامه فرستاد که: امام از من خواستهاند که بمانم و من میمانم. در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان. البته خیلی برایم ناراحت کننده بود.
هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران! در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران را نداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم. به مصطفی گفتم مسئولیتش در لبنان چه میشود؟ و تصمیم گرفتیم که مصطفی در ایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود در لبنان بمانم و کارهای مصطفی را ادامه بدهم. میگفت: نمیخواهم بچهها فکر کنند من و شما رفتهایم ایران و آنها را ول کردهایم. در طول این مدت، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه میشود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا میکند؟
تا اینکه جنگ کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است. آن شب تلویزیون که تماشا میکردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد میآمد. فارسی بلد نبودم. فقط چند کلمه و متوجه نمیشدم، دیگران هم نمیگفتند. خیلی ناراحت شدم، احساس میکردم مسئلهای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست، مصطفی بر میگردد. هیچ کس به حرف من گوش نمیکرد. مثل دیوانهها بودم ودلم پر از آشوب بود.روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان. آنجا فهمیدم خبری است، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند. پاوه محاصره بود. به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی. به دیگران هر چه میگویم گوش نمیدهند. نمیگذارند من بروم.
فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته غاده بیاید. غاده گل از گلش شکفت. از اول میدانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید، حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که «محسن الهی» را دنبال او فرستاده، محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید، میشناخت.
البته من وقتی رسیدم پاوه، آنجا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود. او را روز بعد دیدم. وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود، یاد لبنان افتادم. من فکر میکردم کلاشینکف و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد، ولی دیدم همان طور است، لبنانی دیگر. مصطفی به من گفت: میخواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامههای کشورهای عرب. مصطفی میگفت و من مینوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم، از پاوه به سقز، از سقز به میاندوآب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات، تنها. زبان که بلد نبودم. قدم میزدم تا بیاید. گاهی با خلبانان صحبت میکردم، چون انگلیسی بلد بودند.
با چمران تا 31 خرداد 13
بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت سالروز شهادت #چمران
🌴#چمران فعال و متواضع
🔹شهید چمران چهره ناب دفاع مقدس، دارای تفکر انقلابی و روحیه جهادی، الگوی کارآمد و بروز، برای نسل جوان کنونی است.
شاخصه های زیادی در شخصیت و زندگی ایشان می توان یافت.
در این نوشتار به دو شاخصه منفعل نبودن و مغرور نشدن ایشان اشاره می شود.
◀️منفعل نبودن
خستگی ناپذیری، تلاش مضاعف، اول و ممتاز بودن، اثر بخشی در محیط، ابتکار و خلاقیت و بن بست شکنی نشانه هایی از منفعل نبودن او است.
ممتاز در دبیرستان، دانشکده فنی تهران و دانشگاه برکلی آمریکا، اقامه نماز در دانشگاه تهران، تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا، حضور در مصر و آموزش جنگ های چریکی و حمایت از یتیمان شیعه در لبنان و حمایت از تشکیل حزب امل و حضور در عرصه های مختلف پس از پیروزی انقلاب همه و همه نشانه های کوچکی از فعال بودن و بن بست شکنی او است.
◀️مغرور نبودن
درد دین داشتن تا لحظات آخر عمر، فراموش نکردن گذشته، استقامت و تلاش برای افزایش بار مبنای معنویت تواضع او را نشان می دهد.
همسرش می گوید: وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد من طاقت نمی آوردم و می گفتم بس است! چقدر نماز می خوانی؟ استراحت کن خسته می شوی. مصطفی گفت تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست می شود. باید سود ببرد تا زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست معنوی می شویم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍فیلم جدید از نفله شدن و به ترتر افتادن اسقاطی کمپ اشرف 😂😂😂
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از مرثیه سرایی اینترنشنال برای منافقین تا عصبانیت این شبکه از نفوذ ایران در کشورهای اروپایی!
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
#یادواره_شهید_دکتر_چمران_و_شهدای_کوی_شهید_مطهری
✅ یادواره شهید عارف و مجاهد دکتر مصطفی چمران
✅ و شهدای والا مقام کوی شهید مطهری(ره)
🎤 با روایتگری راوی کشوری:
حجتالاسلام والمسلمین داوود هاشم پور
(اعزامیازقم)
🎤 با نوای:
کربلائی ایمان شریفات
کربلائی امیرحسین اشرفیان
📆 زمان:
چهارشنبه ۳۱ خردادماه
ساعت ۲۰:۳۰🕤
مکان:
امیدیه کوی شهید مطهری
خیابان شهریور۲
مسجد المهدی
(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ستاد یادواره سالگرد شهادتشهیدچمران وشهدایکویشهیدمطهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مثل چمران بمیرید ...
در این دنیا شرف را بیمه کرد.
صحبتهای امام خمینی درباره شهید چمران