فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ژنرال خر دوست!
نمونه ای از بی ادبی و خود برتر بینی شاه خبیث
بانو حمیده نانکلی خواهر شهید مراد نانکلی است که زیر شکنجه «حسینی» بازجوی معروف کمیته مشترک به شهادت رسید. او نیز در پی همکاری با برادر دستگیر و مدتها حضور در کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و زندان را تجربه کرد. او در گفت و شنودی که پیش روی دارید، از خاطرات مبارزه و زندان خویش گفته است.
*سرکار عالی از چه مقطعی و چگونه با عالم سیاست و مبارزات سیاسی آشنا شدید؟ این آشنایی را چه کسانی در شما ایجاد کردند؟
خانواده ما کانون بحثهای سیاسی بود و پدر و مادرم و خود من با مسائل سیاسی کم و بیش آشنایی داشتیم، اما فعالترین عضو خانواده برادرم مراد نانکلی بود. خود من قبل از دستگیری او در جلسات شرکت میکردم، ولی شخصاً وارد مبارزه نشده بودم، اما پس از دستگیری او هنگامی که برای ملاقات با او میرفتم ،با بقیه مبارزان آشنا شدم و مبارزه سیاسی را شروع کردم.
*این فعالیتها عمدتاً به چه شکل بود؟
تلاش میکردیم پیامهایی را به داخل زندان بفرستیم یا از زندان بیرون ببریم. گاهی پیش میآمد خانوادههایی شش ماه و یک سال از فرزندان خود بیخبر بودند! در اینگونه مواقع، ما خانوادهها جمع میشدیم و مقابل جاهایی مثل مجلس تظاهرات میکردیم و میگفتیم: از بستگان خودمان خبر نداریم! و یا دسته جمعی به مشهد میرفتیم و در حرم شعار میدادیم. برادرها از دور مراقبت میکردند و به ما خبر میدادند که مثلاً مأموران تا کجا آمدهاند یا کجا هستند، ولی خودشان با ما قاتی نمیشدند. هر وقت فردی از زندانیان سیاسی را اعدام میکردند، ما مخفیانه برایاش مجلس ترحیم میگرفتیم و به هر وسیلهای که میشد، دیگران را خبر میکردیم. البته ...
البته این کارها را با رعایت تمام نکات امنیتی انجام میدادیم و موضوع را هم فقط به آدمهای مطمئن میگفتیم.
*برای این کار،افراد مطمئن را چگونه پیدا میکردید؟
بیشتر در مواقعی که برای دیدن فردی که در زندان داشتیم، به ملاقات او میرفتیم. در آنجا همدیگر را بهتر میشناختیم و همگی هم سعی زیادی میکردیم آدمهای مطمئن را با خودمان ببریم. به همین دلیل، فقط یک بار مجلس سالگردی که میخواستیم در خانه رضاییها برگزار کنیم، لو رفت!
*آیا خبر داشتید برادرتان در زمینه مبارزات مسلحانه فعالیت میکند؟
موقعی که برادرم را دستگیر کردند، سیزده چهارده ساله بودم. گاهی میدیدم کاغذهایی را لوله و در وسایل جاسازی میکند. یک بار نتوانستم جلوی کنجکاویام را بگیرم و یکی از آنها را برداشتم و خواندم و متوجه شدم اعلامیهای است که بعد از ترور شعبان بیمخ دادهاند و موضوع برایام جالب شد. نمیدانستم اعلامیهها از کجا و چگونه به دستاش میرسید، ولی هر وقت میآورد، آنها را میخواندم. گاهی هم مادرم اعلامیهها را میآورد و چون سواد نداشت، به من میگفت برایاش بخوانم. بعد از آنکه مراد را دستگیر کردند، به شکل جدیتر و هوشیارانهتری وارد فعالیتهای مبارزاتی شدم.
*از برادرتان بگویید. چه خصال و ویژگیهایی را در شخصیت او دیدید؟
مراد در کارخانه شوفاژسازی تراشکاری میکرد و پوکه نارنجک درست میکرد و میداد آن را پر کنند! چیزی که خیلی از او یادم هست، این است که هر کاری که میکرد میگفت: «فی سبیل الله!» میگفت هر کاری که برای خدا بکنی، به نتیجه درست میرسد و اگر غیر از این باشد فایده ندارد. مادرم همیشه نگران بود و میگفت: پسرجان! تو را میگیرند و میبرند و شکنجه میدهند و مراد هم جواب میداد: «اگر کار برای خدا باشد، طاقتاش را هم میدهد.» مراد تنها پسر خانواده بود که آن هم بعد از 30 سال به دنیا آمده بود، بنابراین کاملاً مشخص است دستگیری و شهادت او چقدر برای پدر و مادرم سنگین بود، ولی از آنجا که آدمهای مؤمنی بودند خوب طاقت میآوردند. مراد هیچوقت به ما نمیگفت کجا یا برای چه کاری میرود، فقط گاهی اسم آقای عزتشاهی، شهید کچویی و علیاکبر مهدوی را میآورد. گاهی میگفت: میروم هیئت منزل آقای مهدوی. کسی از دوستان او را ندیدم، ولی اسم آنها را میدانستم. برای همین هر وقت برای ملاقات میرفتم و مثلاً میگفتند: ایشان خانم مهدوی است، یادم میآید و ایشان را میشناختم.
گاهی مراد به شهرهای مختلف از جمله تویسرکان میرفت و ما تصور میکردیم میرود به اقوام سر بزند و بعد متوجه میشدیم مأموریت داشت و اعلامیه یا وسایلی را میبرد و میآورد....
*ظاهراً یک بار پیام ترور دو تن از عمال رژیم توسط شما به بیرون زندان فرستاده شد. آن ماجرا را تعریف میکنید؟
خود من هم تا مدتها نمیدانستم قضیه از چه قرار بود! وقتی برای ملاقات میرفتیم، بعد از آن به خانوادههای زندانیها سر میزدیم. هر بار هم یکی میرفت که گیر نیفتیم. یک بار خود من در زندان بودم و به کسی که داشت آزاد میشد آدرس دادم که به منزل آقای احمد احمد برود. میدانستم کل خانواده ایشان تحت نظر هستند، ولی آن خانم رفت و پیام را رساند و بعد که برای ملاقات آمد به من گفت: این کار را انجام داده است. انگار ساواکیها کر و کور شده بودند. همهاش خواست خدا بود.
در مواقعی که بیرون بودم و برای ملاقات میرفتم ،یک بار نامهای را که برای عزتشاهی نوشته بودند به من دادند که به فردی برسانم. نامه وسط لباس چرکها بود. آن کسی که باید نامه را میگرفت دم در خانه ما آمد. همانجا نامه را خواند و دو باره آن را برگرداند و به من گفت: این را برگردان و بگو کسی که میگفتید نیامد! البته فقط این نامه نبود. آنها از چند طریق نامه میدادند و واقعاً نمیدانم کدامیک لو رفت.
*چه شد که دستگیر شدید؟ بهانه این دستگیری چه بود؟
کارم بردن و آوردن این نامهها بود و واقعاً نمیدانم چه کسی مرا لو داد. موقع بازجویی هم از من پرسیدند: نامهها را به چه کسی دادهای؟ چند بار هم مرا با آقای عزتشاهی و علیاکبر مهدوی روبهرو کردند. بعد عکس محسن فاضل را به من نشان دادند. او را میشناختم، چون به جلوی در خانهمان میآمد و روزی هم که دستگیر شدم، قرار بود فردای آن روز او را ببینم. هر روز مرا از زندان کمیته به خانه میبردند و غروب برمیگرداندند. دو هفته تمام این کار را کردند که محسن فاضل بیاید و او را بگیرند، اما موفق نشدند، چون برایاش «علامت سلامت» نزده بودم و فهمیده بود نباید بیاید. خوشبختانه تلفن نداشتیم، والا قطعاً در طول آن دو هفته زنگ میزد و ردش را میگرفتند.
*محتوای نامه چه بود که اینقدر برای ساواک اهمیت داشت؟
محتوای یکی از نامهها، ترور سرگرد زمانی بود. البته از محتوای نامه خبر نداشتم و بعدها فهمیدم.
*چطور و کی دستگیر شدید؟....
*چطور و کی دستگیر شدید؟
انتظار نداشتم دستگیر شوم، چون فکرش را هم نمیکردم لو بروم. 5 آذر سال 1353 ساعت یک بعد از نصف شب بود که در حیاط را زدند. زمستان بسیار سختی بود. پدرم رفت و در را باز کرد. مأمورها ریختند و قبل از هر چیزی به سراغ کتابها و وسایل برادرم رفتند. بعد هم مرا با خود بردند و گفتند: فقط دو سه تا سئوال میپرسند و برمیگردانند!سه ماشین و چند مأمور سر کوچه بودند. مرا بردند و شش ماه و نیم در کمیته مشترک نگه داشتند و بعد به زندان قصر بردند.
*چند سال داشتید و چه رفتاری با شما کردند؟
پانزده ساله بودم. اساساً کسی را که به زندان کمیته مشترک میبردند با سیلی، لگد و کابل پذیرایی میکردند. از در اتاق افسر نگهبان که وارد شدم و پلاک هلالی آهنی روی سینهاش را دیدم، وحشت کردم، چون نمیدانستم چه سرنوشتی در انتظارم هست. کسی هم برایام از شکنجههای آنجا حرفی نزده بود. اول مرا به رختکن بردند و لباسام را عوض کردند. بعد به طبقه سوم و اتاق محمدی بردند و دستبند قپانی به دستام زدند و با چشمهای بسته به من گفتند: از صندلی بالا بروم. بعد دستبند را به میلههای بالای سرم بستند و صندلی را از زیر پایام برداشتند! بعد هم با کابل و شلاق حسابی از من پذیرایی کردند. تنها کاری که میکردم گفتن نام فاطمهزهرا و پنج تن بود. اذان صبح بود که مرا پایین آوردند. شش ماه و خردهای در کمیته مشترک بودم، دو سال در زندان قصر و یک ماه در اوین.
*در زندان قصر چه میکردید؟
در آنجا درس خواندم. زندان سیاسی پر از معلم بود! در آنجا متفرقه امتحان دادم. اول خرداد 1356 که آزاد شدم، رفتم و کلاس سوم دبیرستان را خواندم. بعد هم به تظاهرات و راهپیماییها خورد و دیگر پی درس را نگرفتم.
*از نحوه شهادت برادرتان بگویید؟....
*از نحوه شهادت برادرتان بگویید؟
بار اول که مراد را دستگیر کردند، دو ماه در زندان کمیته بود و چیزی لو نرفت و فقط در حد همان کتابهایی بود که از او گرفتند و او را همراه فردی به نام عبدالله به دو سال حبس محکوم کردند و به زندان قصر بردند. شش ماه مانده بود که آزاد شوند که گروهی در همدان دستگیر شدند و موضوع رد و بدل شدن اسلحه را لو دادند، در نتیجه مراد را به کمیته مشترک برگرداندند و تازه فهمیده بودند چهره مهمی بود و از دستشان در رفته است! در اینجا بود که انواع و اقسام شکنجهها را روی او پیاده کردند و او مقاومت کرد و زیر شکنجه شهید شد. قبل از اینکه دستگیر شوم، با خواندن اعلامیهای از شهادت او در کمیته مشترک باخبر شدم. البته چون گاهی این نوع شایعهها را پخش میکردند همرزمان شهید حساب کار دستشان بیاید، این حرف را باور نکردم تا وقتی که خودم دستگیر شدم و در آنجا از طریق افرادی که در کمیته مشترک بودند، مطمئن شدم خبر درست است. بعضیها میگفتند یکمرتبه دیدیم اوضاع کمیته به هم ریخت و همه بازجوها به اتاق حسینی رفتند. مراد را به بیمارستان بردند و سعی کردند باز هم از او حرف بکشند، ولی او شهید شد.
*شما به خانواده خبر دادید؟
خیر، چون تا وقتی که انقلاب شد، باز هم مطمئن نبودیم. اواسط اسفند سال 1357 به بهشتزهرا رفتیم و در آنجا لیستی از شهدا را پیدا کردیم که در آن فقط نوشته شده بود مراد. جنازه مراد چهار ماه و نیم در پزشکی قانونی مانده بود. شاهدان عینی میگفتند مراد در اوایل شهریور به شهادت رسید، ولی در لیست بهشتزهرا 13 آذر خورده بود.
*برخی میگویند در بیان شکنجهها گاهی اغراق شده است. شما که در کمیته مشترک بودید چه برداشتی دارید؟
بستگی دارد فرد کی دستگیر شده باشد. در فاصله سالهای 1353 تا 1355 فشار شکنجه خیلی زیاد بود، ولی از اواخر سال 1356 حتی کسانی که اسلحه هم داشتند خیلی شکنجه نشدند. در فاصله سالهای 1351 تا 1353 حتی سیلی هم نمیخوردند. آن اواخر حتی در سلولها هم باز بود و زندانیها راحت همدیگر را میدیدند. نوع پرونده هم مهم بود، کما اینکه هنوز روی بدن بعضی از افراد آثار ته سیگار و یا مثل من روی مچ دستها آثار دستبند قپانی هست. کسانی که خیلی در باره شکنجهها اغراق میکنند، مطمئن باشید خیلی شکنجه نشدهاند، چون کسی که شکنجه شده است راحت نمیتواند در بارهاش حرف بزند.
خاطرات احمد احمد.pdf
1.49M
📚عنوان : خاطرات احمد احمد
✍️نویسنده : محسن کاظمی
📖موضوع : خاطرات
شکنجههای ساواک از شکنجه های گوانتانامو بدتر بود/ بیش از ۱۰ بار دستگیر و ۱۲ نوع شکنجه شدم
یک شب به دستور ارتشبد نصیری خبیث، رئیس ساواک ۱۸ نفر از مجاهدین اسلام که زنده، مرده، زخمی یا نیمه جان بودند با بالگرد به بالای دریاچه نمک قم برده شدند و پیکر آن ها را در آن دریاچه ریختند و همان زمان چشم مرا باز کردند و گفتند “اگر با ما همکاری نکنی چنین سرنوشتی خواهی داشت”
جناب آقای موسوی خودتان را معرفی نمایید و بفرمائید که از چه زمانی مبارزه علیه رژیم طاغوت را شروع کردید؟
سید محمود موسوی فرزند حاج سید رحیم موسوی و متولد سال ۱۳۱۴ هستم که شناسنامه ام در سال ۱۳۱۶ صادر شد، پسر اولم سردار شهید سید محسن موسوی بود که در جنگ تحمیلی شهید شد و دخترم نیز در بیمارستان بر اثر بیماری خونی یا دسیسه دشمن فوت شد و غیر از آن دو سه پسر و یک دختر دیگر نیز دارم و دخترم حافظ قرآن است. در زمان رژیم ستم شاهی بازاری بودم و تحصیلات حوزوی دارم. مبارزات سیاسی خود را همزمان با نهضت فدائیان اسلام به رهبری شهید سید مجتبی نواب صفوی و بیعت با آیت الله کاشانی در سال ۳۱ یا ۳۲ شروع کردم. پس از قیام خونین آن ها به خاطر اختلافاتی که بریتانیا با شعار “تفرقه بینداز و حکومت کن” بین روحانیون و سیاسیون انداخت کودتای ننگین ۲۸ مرداد شکل گرفت و مصدق از آیت الله کاشانی جدا شد و پس از آن شاه به همت انگلیس و آمریکا و برخی اراذل و اوباش جنوب شهر که در راس آنها شعبان بی مُخ بود، به کشور بازگشت. طی این کودتا جمعی از مبارزان شهید، جمعی زندانی، جمعی خانه نشین و جمعی تبعبد شدند. من دو انقلاب را پشت سر گذاشتم و ...
من دو انقلاب را پشت سر گذاشتم و کسانی که در حال حاضر روایت گر انقلاب هستند تنها یک دوره را درک کرده اند. اولین دستگیری من در سال ۳۷ رقم خورد که در آن سال دوبار دستگیر شدم. پس ار آن در ۱۵ آبان ماه ۴۱ دستگیر شدم و این روند ادامه داشت تا سال ۵۷ که آخرین آن بود و پس از تحصن آیت الله خادمی در اصفهان یک ماه و نیم بازداشت و سپس آزاد شدم. طی این دوران حدود ۱۰ الی ۱۴ بار دستگیر شدم و بالغ بر ۱۰ سال زندانی سیاسی بودم تا اینکه خداوند یک ذخیره آسمانی به نام روح الله خمینی را از آستین بیرون آورد که مانند آتش زیر خاکستر فوران کرد و با الطاف الهی، پیوست مردم، تجربه از انقلاب های گذشته و تدبیر خودشان قیامی را به وجود اوردند و مشتی آهنین بر رژیم شاهنشاهی شدند.
از شکنجه های خود توسط ساواک برایمان بگویید؟
من شکنجه های قرون وسطایی در زندان های اصفهان، اوین و قصر را تجربه کردم و مجاهدین اسلام (نه مجاهدین التقاطی یا همان منافقین) چه رنج هایی کشیدند. برخی در سیاه چال ها و شکنجه گاه ها به شهادت رسیدند و جناره شان در مسگراباد قدیم و خیابان های اطراف تهران یا گورستان های متروکه چال می شد. یک شب به دستور ارتشبد نصیری خبیث، رئیس ساواک ۱۸ نفر از مجاهدین اسلام که زنده، مرده، زخمی یا نیمه جان بودند با بالگرد به بالای دریاچه نمک قم برده شدند و پیکر آن ها را در آن دریاچه ریختند و همان زمان چشم مرا باز کردند و گفتند “اگر با ما همکاری نکنی چنین سرنوشتی خواهی داشت”. شهدای جنگ تحمیلی با چه احترامی تشیع و تدفین شدند اما شهدای قبل از انقلاب غریبانه و مظلومانه در گورستان های متروکه چال می شدند و اثری از آثارشان نبود. در ۱۵ آذر ۴۱ که دستگیر شدم تا ۲ آذر ۴۲ زیر شکنجه بودم و پس از آن به تهران فرستاده شدم و به مدت ۱۰ سال محکوم به زندان شدم چون اثر انگشت من را در سال ۴۱ روی کُلت محمد بخارایی که منصور خبیث را ترور کرد مشاهده کرده بودند. در ان سال در نظر داشتیم با گروهمان شاه، علم، منصور و برخی ژنرال های شاه را ترور کنیم اما با دستگیر شدن مرحوم بخارایی ما بقی ترورها در نطفه خفه شد. به همین دلیل در ۲۳ اسفند سال ۴۳ دادستان نظامی برای من تقاضای اعدام کرد اما به لطف خدا از اعدام نجات یافتم آخرین زندانی من زمانی است که در راس گروه زیرزمینی چاپ و توزیع اعلامیه و سلاح در منزل آیت الله خادمی ۱۲ مرداد ۵۷ دستگیر شدم اما پس از ان از زندان فرار کردم و با یک نام مستعار به دست فروشی در خیابان ناصر خسرو تهران پرداختم و در همان زمان با شهید رجایی آشنا شدم. اسناد این خاطرات در کتاب “انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک استان اصفهان” موجود است.
شکنجه گر معروف ساواک با نام مستعار دکتر حسینی ( و نام اصلی محمدعلی شعبانی) بود که هر کس زیر شکنجه او می رفت سالم بر نمی گشت و شکنجه های او از شکنجه های زندان گوانتانامو بدتر بود. در هیچ کجای دنیا شکنجه های زمان شاه مشاهده نمی شود به عنوان مثال دست های مبارزان را به تخت می بستند و سیم برق را به پاهای برهنه آنها می گذاشتند یا دست ها را به سقف بسته و تا ۲۴ ساعت به پاها وزنه آویزان میکردند و شلاق می زدند یا جلوی مجاری ادار را می بستند تا بدن زندانیان باد کند. ناخن کشیدن عادی ترین روش شکنجه آنها بود و شکنجه های دیکری که در دنیا بی سابقه است و نمیتوان آن ها را بیان کرد. شکنجه گران از کاگبه روسیه، موساد و سازمان سیا آموزش دیده بودند. آن ها پس از هر شکنجه به درمان مبارزان می پرداختند و دوباره شکنجه می دادند تا بتوانند اعتراف بگیرند. من ۱۲ نوع شکنجه دیدم.
جناب آقای موسوی شما روز ۲۲ بهمن ماه ۵۷ کجا بودید؟
یادم میاید که یک سری افرادی را از اصفهان به تهران برده بودیم که ابتدا در مهدیه تهران و سپس در حسینیه اصفهانی ها اسکان یافتیم و تدارکاتی تشکیل دادیم. امام می خواستند به میهن بازگردند اما بختیار فرودگاه ها را بسته بود. در هر صورت ما آن روز مسئولیت حسینیه و آن جمعیت را داشتیم که در همان اوضاع از روزنامه کیهان برای مصاحبه پیش من آمدند و گفتند اگر فرودگاه ها باز نشوند چه می کنید؟ و من در پاسخ آنها گفتم اگر روحانیت اجازه دهند ۱۵ هزار نفر دست به اسلحه می برند که در آن لحظه تسمه از کمر آنها کشیده شد و جا خوردند و فردای آن روز جمعیت چندین برابر شد. ممکن است این اغراق آمیز به نظر بیاید اما من به شخصه همیشه دست به اسلحه و از اعضای چریک بودم.
این سخنان باید از سینه من استخراج شود تا آیندگان بدانند این انقلاب با چه زحمات، شهامت ها، ایثارگری ها و جان فشانی ها به دست آن ها رسیده و جوانان امروز ما باید از این گوهر ناب به خوبی محافظت نمایند.
ZohurvaSoghout_jeld1.pdf
13.49M
ظهور و سقوط پهلوی جلد اول
( خاطرات فردوست)
jeld2_zohoe_va_soghot_pahlavi.pdf
16.96M
ظهور و سقوط پهلوی جلد دوم
( جستارهایی از تاریخ معاصر ایران)
✡️ اسرائیل و آموزش ساواک (١)
1️⃣ ارتشبد فردوست: دربارهٔ سطح نازل آموزش #ساواک در زمانیکه وارد این سازمان شدم، قبلاً توضیح دادهام.
2️⃣ از بدو ورود، طبق دستور محمدرضا نظرم بر این بود که ساواک را به عالیترین سطح ارتقاء دهم.
3️⃣ اشکال اساسی که با آن مواجه شدم این بود که اجرای وظایف ساواک در ایران هیچ سابقهای نداشت و این وظایف را قبلاً شهربانی و مدتی فرمانداری نظامی (بعد از ۲۸ مرداد) به سبک خود و بهوسیلهی افراد غیرمسلّط انجام میداد.
4️⃣ پس، لازم بود که این آموزش توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی یک کشور مسلّط و با تجربه داده شود. طی ۵ سالی که از تأسیس ساواک میگذشت، هیئت مستشاری #آمریکا آموزشهایی داده بود، که به هیچوجه کفایت نمیکرد و معلوم شد که بیش از این حاضر به همکاری نیستند (یعنی اجازه نداشتند و تعدادیشان نیز معلومات لازم را نداشتند).
5️⃣ آموزش خودِ من در دورهٔ «دفتر ویژه اطلاعات» در #انگلستان نیز هرچند بسیار عالی بود، ولی برای کار دیگری بود و نه برای ساواک. لذا تصمیم گرفتم که مجدداً از انگلیسیها کمک بگیرم.
✡️ اسرائیل و آموزش ساواک (٢)
1️⃣ ارتشبد فردوست: در آغاز خودم و سپس با صمدیانپور و ماهوتیان به لندن رفتم. ولی این آموزشها نیز نازل بود و معلوم بود که انگلیسیها رغبتی به آموزش جدّی #ساواک ندارند و صراحتاً گفتند که بیش از این برایمان میسّر نیست.
2️⃣ به هر حال تشکر کردم. سپس ۲-۳ دوره و در هر دوره ۵ یا ۶ نفر را برای آموزش به آمریکا فرستادم. در مراجعت مشخص شد که آمریکاییها چیز بهدرد بخوری آموزش ندادهاند.
3️⃣ در آن زمان ایران، #اسرائیل را بهطور #دوفاکتو بهرسمیّت شناخته بود و اسرائيل يک سفارتخانهٔ غیررسمی در تهران داشت و مسئول اطلاعات آن سرهنگدوم #يعقوب_نیمرودی بود، که با تأیید محمدرضا با ساواک رابطهٔ فعال داشت.
4️⃣ اطلاع داشتم که تشکیلات اطلاعاتی اسرائیل بسیار قوی است، زیرا برخی افراد #یهودی در کشورهای اروپا و آمریکایشمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بودهاند و این افراد پس از تشکیل کشور [!!] اسرائیل سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن را تشکیل دادهاند.
5️⃣ لذا به کمک نیمرودی آموزش ساواک را سازمان دادم، که منجر به تأسیس ادارهٔ کل آموزش شد و #سرتیپ_کیوانی ریاست آنرا بهعهده گرفت.
✡️ اسرائیل و آموزش ساواک (٣)
⁉️ فکر میکنید چرا سازمان سیا و ام.آی.۶ حاضر به آموزش ساواک نبودند؟!
✍️ پاسخ استاد #عبدالله_شهبازی:
1️⃣ عدم تمایل سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس به آموزش بیشترِ #ساواک، برنامهریزیِ هماهنگِ «سیا» و «ام. آی. ۶» برای سوق دادنِ ساواک بهسوی #اسرائیل و #نفوذ گام به گام #صهیونیستها در ایران و تبدیل #رژیم_پهلوی به نزدیکترین متحد اسرائیل در منطقه بوده است.
2️⃣ باید توجه داشت که رسوخ عناصر #یهودی صهیونیست در سطوح عالی #سرویسهای_اطلاعاتی غرب بسیار زیاد است، تا حدی که میتوان #صهیونیسم_جهانی را عامل هماهنگکنندهٔ این سرویسها دانست.
3️⃣ دربارهٔ نقش امپراتوری صهیونیستی #روچیلدها در سرویسهای غرب و نقش لرد #ویکتور_روچیلد در هدایت شاپور ریپورتر بزودی توضیح خواهیم داد.
📚 ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، خاطرات ارتشبد حسین فردوست، پاورقی ص۴۴٣
صحيفه امام خميني جلد ۱.pdf
5.76M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
1️⃣جلد اول
صحيفه امام خميني جلد ۲.pdf
5.69M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
2️⃣جلد دوم
صحيفه امام خميني جلد ۳.pdf
2.13M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
3️⃣جلد سوم
صحيفه امام خميني جلد ۴.pdf
2.34M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
4️⃣جلد چهارم
صحيفه امام خميني جلد ۵.pdf
2.42M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
5️⃣جلد پنجم
صحيفه امام خميني جلد ۶.pdf
2.25M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
6️⃣جلد ششم
صحيفه امام خميني جلد ۷.pdf
2.22M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
7️⃣جلد هفتم
صحيفه امام خميني جلد ۸.pdf
2.28M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
8️⃣جلد هشتم
صحيفه امام خميني جلد ۹.pdf
2.33M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
9️⃣جلد نهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۰.pdf
3.39M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
🔟جلد دهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۱.pdf
2.26M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
1️⃣1️⃣جلد یازدهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۲.pdf
3.17M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
2️⃣1️⃣جلد دوازدهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۳.pdf
2.37M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
3️⃣1️⃣سیزدهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۴.pdf
2.38M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
4️⃣1️⃣جلد چهاردهم
صحيفه امام خميني جلد ۱۵.pdf
2.11M
📚عنوان : صحیفه امام
📖موضوع : آثار امام خمینی ( ره)
📕 تعداد جلد : ۲۲ جلد
5️⃣1️⃣جلد پانزدهم