eitaa logo
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
247 فایل
🔻 با ما همراه باشید با 🔻 🔸بشارت های آخرالزمانی و مهدوی 🔸تحلیل های سیاسی و منطقه ای ارتباط با خادم کانال : به صورت ناشناس 👇👇 payamenashenas.ir/Entezar313 به صورت مستقیم 👇👇 @Sarbaze_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
4_310226054725763808.mp3
3.91M
#نماز_سکوی_پرتاب 10 طوفانی ترین روزها می تونن به بهترین روزها تبدیل بشن به شرطی که يه ابزار قدرتمند،برای دویدن به آغوش خدا دردست داشته باشیم @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 #داستان_ظهور 🕋🕊☀️ #قسمت4⃣1⃣ گروهى از بانوان
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣1⃣ ما هنوز از شهر مكّه فاصله زيادى نگرفته ايم كه خبر ناگوارى از آن شهر به ما مى رسد. به امام خبر مى رسد مردم مكّه شورش و انقلاب كرده اند و فرماندار شهر را به قتل رسانده اند.124 اكنون امام دستور مى دهد تا لشكر به سوى مكّه باز گردد. خبر به مردم مكّه مى رسد. آنها مى دانند كه نمى توانند با اين لشكر مقابله كنند، بنابراين با گريه، خدمت امام مى رسند و مى گويند: "اى مهدى آل محمّد، توبه ما را بپذير".125 شما فكر مى كنيد آيا امام توبه آنها را مى پذيرد؟ آرى درست حدس زده ايد، او فرزند همان كسى است كه وقتى نگاهش به "ابن مُلجَم" افتاد به پسرش، امام حسن(ع) فرمود: "پسرم با او مهربان باش و در حقّ او احسان كن، مبادا او گرسنه بماند".126 على(ع) در حالى كه فرقش با شمشير ابن ملجم شكافته شده بود، سفارش قاتل خويش را به فرزندش مى كرد ! امام زمان فرزند همان على(ع) است. او تمام مردم مكّه را مى بخشد! به راستى، كدامين حكومت است كه چنين عطوفت و مهربانى داشته باشد؟ آيا تا به حال شنيده اى كه مردم شهرى قيام كنند و فرماندار را كه نماينده حكومت است به قتل برسانند; امّا آن حكومت همه مردم را ببخشد؟ آنانى كه مردم را از امام زمان و دوران ظهور مى ترسانند، ندانسته آب به آسياب دشمن مى ريزند. چرا ما ندانسته، چنين عمل مى كنيم؟ چرا به جاى آنكه شوق و اشتياق مردم را به ظهور زياد كنيم، آنان را بيشتر مى ترسانيم، اين همان چيزى است كه دشمنان مكتب تشيّع مى خواهند. امام زمان ما، مظهر رحمت و مهربانى خداوند است. او مى آيد تا مردم دنيا، مهر و محبّت را در وجود او بيابند.127 به هر حال امام، تمام مردم مكّه را مى بخشد; فرماندارى جديد براى شهر مشخص و سپس به سوى مدينه حركت مى كند.128 هنوز چند منزل از مكّه دور نشده ايم كه خبر جديدى مى رسد: مردم مكّه بار ديگر انقلاب كرده و فرماندار جديد را هم كشته اند. امام اين بار تصميم مى گيرد تا شهر مكّه را از وجود آن ظالم ها پاك كند. او گروهى از ياران خود را به مكّه می فرستد تا آرامش و امنیت را در شهر برقرار کنند. .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
4_5882170918343541971.mp3
2.57M
هدف اصلی عزاداری رو یادمون نره! موضوع برنامه #زمزمه_های_ظهور : چرا امام زمانو نمی بینم؟ جزیره خضراء؟! @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
4_6048754811216594103.mp3
3.97M
🔊 #صوت_مهدوی ( #پادکست) 📝 موضوع: #دولت_کریمه_امام_عصر 📌 #قسمت_دوازدهم 👤 استاد دکتر #شجاعی 📜 #سلسله_مباحث_مهدویت @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_قسمت_پنجم #نفس_فاطمه #زینب_نوشت -مامان جان اونا
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ قدم هایم را باسختی برمیداشتم٬سخت بود نبود فاطمه٬رفته رفته این محبت الهی در وجودم وسیع تر میشد و قلبم را تسخیر میکرد؛پشت شیشه فاطمه ام را میدیدم٬خنده هایش را به یاد آوردم ٬لبخندی کج و کوله گوشه لب هایم نقش بست.ارام نفس میکشید٬معصومانه چشم هایش را روی هم گذاشته بود٬او به خاطر من خودش را جلوی کامیون انداخته بود ٬چه زیبا شده بود با آن چادر رنگی اما وقت نشد به او بگویم... صورتش خراشیده شده بود٬سرش را باند پیچی کرده بودند٬لوله ای در دهانش گذاشته بودند احساس میکنم اذیتش میکند اه چقدر بیرحمند٬دست هایم روی شیشه بود خودم را گناهکار میدانستم و به ماشینم لعنت میفرستادم٬دو هفته گذشته بود و هنوز فاطمه ام چشم باز نکرده بود٬خانواده اش وقتی امدند به جای پرسیدن حال دخترشان مامور اورده بودندو پدر فاطمه مرا به لگد بست ومن دم نزدم حتی از خود دفاع هم نکردم چون من مقصر بودم...به ماشین که رسیدم لگدی محکم به اندامش انداختم درش را که باز کردم بوی فاطمه ام را میداد ٬بغضم سرباز کرد و سرم را روی فرمان گذاشتم نمیدانستم انقدر دوستش دارم٬اما هنوز به او نگفته بودم.. لعنت به من.گلی که برایش خریده بودم روی صندلی بود.اما چه فایده او نیست که با لمس دستانش بر روی گلبرگ ها به انها زیبایی ببخشد اون نیست که با ذوق دخترانه اش عطر گل را با ولع ببوید٬او نیست که با چشم هایی که حتی به وضوح نمیدانستم قهوه ایست یا عسلی قدر دان به من نگاه کند.دلم تنگ است٬دلم تنگ است برای بودنش ٬برای آن چشم های قهوه ای عسلی؛آری فاطمه جان کجایی که علی بدون تو نفس کم اورده.. به خانه میروم ٬همان پیراهن و شلوار انتخاب فاطمه را میپوشم ریش هایم بلندتر شده اما رمقی برای مرتب کردنشان ندارم ٬چه بهتر..انگشتر عقیق که فاطمه ام برایم خریده بود به دست میکنم٬از عطری که او دوست داشت به ریش هایم کشیدم٬برای دیدنش اماده میشدم پس باید بهترین باشم٬پزشک معالج گفته بود که امروز میتوانیم ملاقاتش کنیم٬هوا رو به سرما میرفت؛سوار ماشین شدم و به سمت گل فروشی فرمان را کج کردم رفتم و برایش گل نرگس که عاشقش بود خریدم ٬به گل نرگس حسادت میکردم که فاطمه ام اینطور عاشقشان بود.راهم به سمت بیمارستان کشیده شد همه چی حاضر بود برای رؤیت ماهم.. -سلام زینب جان -سلام ٬ به به چه خوشتیپ کردی برادر -برای فاطمس.. زینب بغض گلویش را گرفت و چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد -گریه نکن خواهرم عه چرا اخه.من برم ببینمش با اجازه.. -داداش صب.. صدای پدر فاطمه راشنیدم که پشت سرم ایستاده بود٬عصبی نفس میکشید سلام مردم خواستم رد شوم که بازویم را محکم چشبید -کجا با این عجله؟ -میخوام فاطمه خانومو ببینم -د نه د نمیشه٬خیلی پررویی که فکر کردی اجازه میدم بهت.. -یعنی جی؟چرا اجازه نمیدید؟ -واسه این یک مشت حواله صورتم کرد اما اینبار تسلیم نمیشدم دلم ارام نداشت بازویم را محکم کشیدم وبه سمت اتاقش دویدم به پشت پنجره که رسیدم دایی فاطمه مرا محکم به دیوار کوبید لحظه ای نفسم رفت..دوباره به سمت اتاق دویدم در را باز کردم و فاطمه را صدا زدم با تمام وجودم از او میخواستم بلند شود ٬بلند شود و بگوید من حتی راضی نیستم خط کوچکی روی صورتت بیفتد بیدار شود و بگوید چقدر عاشقش هستم بگوید علی بی من میمرد بگویدددد.من را کشان کشان به بیرون میبردند و من دبوانه وار فاطمه را صدا میزدم که صدای دستگاه کنارش بلند شد پزشکان به سمت فاطمه دویدند دستان من رها شد اما اینبار حراست بیمارستان من را به بیرون کشیدند٬پشت شیشه میکوبیدم و ارام نداشتم.. به روی زمین افتادم و جدم را قسم دادم به بودن فاطمه به نفس کشیدنش ٬فاطمه زهرا را به حسینش قسم دادم به زینبش به حسنش .. درحالی که در راهرو سجده کرده بودم دستی روی شانه ام نشست سرم را که بلند کردم دکتر را دیدم که با لبخند مرا نگاه میکرد ... : بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
هفت چیز که پول هم نمی‌تواند آنها را بخرد خـــانواده شاد عشق واقـعی زمـــان اشتـیـاق و عـلاقه شدیـد دانـش احتــرام واقـعـی آرامش درون امیدوارم این هفت نصیبتان شود @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
🌟من ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ 🌸ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾــی ﭘﺮﻭﺍنــه 🌟ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ 🌸ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ 🌟ﺑﻪ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﯾﮏ ﭘﺪﺭ 🌸و ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ 🌟ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽﺳﺖ 🌸ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ قلب منوتو 🌟 #شبتون_بهشت @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_جهانی_معلولین روز پاس داشت ارزش هاست روز به اثبات رساندن خواستن توانستن است روزنشان دادن "مامیتوانیم است " #روز_جهانی_معلولین_گرامی_باد 🌺 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
خـ♡ـداے اطلسے ها با ٺو باشد پناه بےڪسے ها با ٺو باشد🌹🍃 ٺمام ‌لحظہ هاے خوب ‌یڪ‌ عمر بہ جزدلواپسےهاباتوباشد🌹🍃 #سلام😍✋ #روزتون_به_طراوت_وزيبايي_گلها🌹🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
💓یا صاحب الزمان عج 🍂بگو چگونه تو تدبیر می کنی آقا ؟ 🍂چرا در آمدنت دیر می کنی آقا ؟ 🍂دل تمامی عُشّٰاقِ دوره گَردَت را 🍂چقدر ساده غزل گیر می کنی آقا ؟ تعجیل درظهور پنج #صلوات 💓 اللهم عجل لولیک الفرج @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
1_10227812.mp3
14.06M
🎶 | اثـر: آقـای خـوبی‌هـا 🎤 | با نـوای: ڪربلایی مـحمـد نـوبـهـاری ♥️ | موضوع اثر: منـاجات با امـام‌زمـان «عج» 🎼 | استـدیـویی تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلوات @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈