eitaa logo
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
247 فایل
🔻 با ما همراه باشید با 🔻 🔸بشارت های آخرالزمانی و مهدوی 🔸تحلیل های سیاسی و منطقه ای ارتباط با خادم کانال : به صورت ناشناس 👇👇 payamenashenas.ir/Entezar313 به صورت مستقیم 👇👇 @Sarbaze_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
namaaz-32.mp3
4.4M
#نماز_سکوی_پرتاب 32 ✍نماز یک وسیله است یا یک مرکب تیز پا که میشه باهاش تا خود خدا اوج گرفت! ⁉️اماچرا ما نمیتونیم سوار این مرکب بشیم و پرواز کنیم؟ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_3⃣1⃣ ــ مى
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 💖 4⃣1⃣ ــ خديجه! سريع آماده شو! ــ هاله! مگر قرار است جايى برويم؟ ــ آرى، مى خواهيم براى طواف كعبه برويم. ــ چشم. الآن آماده مى شوم. بعد از دقايقى، خديجه همراه هاله به سوى كعبه حركت مى كنند. آن كوه را مى بينى! آنجا را كوه صفا مى گويند. آنجا را نگاه كن! آنجا دو نفر را مى بينى كه بالاى كوه صفا نشسته اند. چهره يكى از آنها آشنا به نظر مى رسد. او محمّد(ص)است كه با دوستش عمّار در بالاى كوه نشسته اند. نشستن روى كوه صفا ثواب زيادى دارد، كوه صفا همان جايى است كه وقتى آدم(ع) از بهشت رانده شد در بالاى آن قرار گرفت. آدم(ع) آن قدر بالاى اين كوه گريه كرد تا خدا گناه او را بخشيد. كوه صفا مكان بسيار مقدّسى است.45 هاله از خديجه مى خواهد تا لحظه اى در گوشه اى صبر كند. هاله خودش به سوى كوه صفا مى رود. او به عمّار اشاره مى كند تا از كوه پايين بيايد. نگاه خديجه به بالاى كوه صفا مى افتد، محمّد(ص) را مى بيند كه در آنجا نشسته است. گويى همه هستيش در آنجاست. قلبش تند تند مى زند. او سريع نگاه خود را از محمّد(ص) مى گيرد، نجابتش مانع مى شود تا به محمّد(ص) خيره بماند. عمّار از كوه پايين مى آيد. هاله به او چنين مى گويد: ــ عمّار! من مى خواستم مطلب مهمّى را به تو بگويم. ــ چه مطلبى؟ ــ شنيده ام كه ابوطالب به دنبال همسرى خوب و نجيب براى محمّد است. ــ آرى، من خودم پيشنهاد چند مورد را به آنها داده ام. ــ خوب، نتيجه چه شده است؟ ــ تو كه مى دانى مردم امروز فقط به پول و ثروت دنيا فكر مى كنند. ــ اى عمّار! من همسرى براى محمّد سراغ دارم كه اين گونه فكر نمى كند. ــ هاله! حتماً مى دانى كه هر كسى شايستگى ازدواج با محمّد را ندارد. محمّد به دنبال همسرى مى گردد كه نجيب باشد. ــ من قول مى دهم كه بهترين گزينه را براى محمّد پيدا كرده باشم. ــ نامش چيست؟ ــ خديجه! ــ خواهرت را مى گويى؟ ــ آرى.46 عَمّار نمى داند چه بگويد، او خيلى تعجّب كرده است، چگونه زيباترين و ثروتمندترين بانوى عرب حاضر شده است با محمّد(ص) ازدواج كند؟ اين با عقل جور در نمى آيد.47 هاله بار ديگر عمّار را صدا مى زند و مى گويد: از تو مى خواهم تا با محمّد(ص)درباره اين موضوع سخن بگويى. عمّار باز هم سكوت مى كند. او هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. چه شده است كه خديجه، شاه يمن را جواب كرده و حالا مى خواهد همسر محمّد(ص)بشود؟ اى عمّار! زياد فكر نكن! هيچ كس نمى تواند پاسخ اين سؤال را بدهد! خدا هم امروز به خديجه افتخار كرد. اى عمّار! خديجه مى خواهد در اوجِ سياهى ها همچون خورشيدى بدرخشد. در روزگارى كه همه ارزش ها فراموش شده اند خديجه، چه انتخاب زيبايى كرد. هنر اين است كه در اوج سياهى ها بدرخشى، وقتى كه همه مردم خوب هستند، خوب بودن هنر نيست!! هاله با عمّار خداحافظى مى كند و براى طواف مى رود، او در جستجوى خواهرش است و خواهرش را كنار كعبه مى يابد در حالى كه پرده كعبه را گرفته است و آرام آرام گريه مى كند و با خداى خود سخن مى گويد: خدايا! ... فقط به خاطر تو! من از ميان همه، محمّد(ص) را انتخاب كردم; و همه آداب و رسوم را كنار گذاشتم و براى او پيام فرستادم.48 من آماده ام تا همه وجود و همه ثروتم را به پاى او بريزم; من كنيز او مى شوم و هستىِ خود را فدايش مى كنم. من همه اين كارها را فقط به خاطر تو انجام مى دهم. و تو چه مى دانى كه خدا چه جوابى به خديجه مى دهد، بگذار اين قلم چنين بنويسد: اى خديجه! اى فرشته زيباى من! تو از همه چيز خود به خاطر من گذشتى، تو كنيز دوست من شدى! تو به خاطر من، همه وجود و ثروت خود را به پاى محمّد(ص) مى ريزى. من هم به خاطر تو، گل زيباى خود را به تو مى دهم. من فقط به خاطر تو، به تو فاطمه مى دهم. تو چه مى دانى فاطمه كيست. فاطمه، گل سرسبد هستى من است. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
5_610778795128913975.mp3
2.99M
┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅ #کلیپ_صوتی🎤❣🎤❣🎤 👤 #سید_حسن_آیت ‌ موضــوع؛ ⁉️ 🔊 🔴👈 #تهـــــران در #اخـرالـزمـان چگـــــونہ خـــــواهـد بـــــود👇🔴 ⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 ┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅ #کلـیپ_تصـــویری 💽 👤 #استــادپنــاهیـــان 😊 ✅ بعضیا منتظرن مهدی فاطمه(عج) بیاد، بعدش تازه تربیت بشن❗️😳 📌 همین الان گناه نکن تا آقا نیومده عوض شودیگه بعدش فایده نداره ها😕 ⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 ┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #ادامه - خوشوقتم زینب جان، من فاطمه پایدار هستم, - چه اسم زیبایی داری فاط
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ بعد از آن همه نبودن های علی،خودش آمد و گفت برای رفتن به سوریه ثبت نام کرده،تمام بالا دستی هایش به او میگویند که سید معطل چه هستی؟زمانی که به خانه آمد هیچ چیزی نگفت،اما مشخص بود فکرش آشفته است، به پیشنهاد علی آبگوشتی را که درست کرده بودم در حیاط خوردیم، هنوز غذا تمام نشده بود که گفت: - فاطمه؟ نگاهش رنگ عجیبی داشته، دلم سوخت،برای خودم و خودش - جانم؟ سرش را پاین انداخت و دستی به موهایش کشید و گفت: - جانت سلامت، ام یه چیزیو باید بهت بگم، یادته قول دادیم همیشه حرف دلمونو بهم بزنیم تا اروم شیم؟ حالا میخوام بهت بگم چی تو دلمه؛ منتظر نگاهش میکردم، انگار میدانستم میخواهد چه حرفی بزند... - ببین خانومم یه مدت نمیتونیم همو ببینیم،البته بگما میشه باهات تلفنی صحبت میکنم، یه ماموریته،یه ماموریت واجب دینیه، الان به من نیازه خانوم، هم برای مهارتای رزمی هم برای اطلاعات ؛ میدونی که چی میگم؟؟ همانطور بی حرف نگاهش کردم، ارام،بی روح و نگران. - فاطمه جان، این یه کاریه که کسایی که میتونن باید انجام بدن و جلو بیان عزیز دلم؛ خب؟ سکوت... - فاطمه تروخداااا اینطور نباش،تو اگر راضی نباشی من قدم از قدم بر نمیدارم زهرای من؛ خودتم خوب میدونی چقدر برام سخته، اما ما با توکل به خدا و شهدا و ایمه زندگیمونو شروع کردیم, حالا هم باید خدمت کنیم بهشون،فاطمه ی من؟ لحظه ای فکر نبود علی اتش جانم شد که لب باز کردم و گفتم: - علی، من بدون تو چی کنم؟ - فاطمه .. من هستم فقط.. -فقط چیییییییییییییییی علی؟؟؟؟؟ فقط باید تو خونه منتظر بمونم تا یه خبر بد بهم برسه؟خبر برسه تمام زندگیم رفته؟ هاااااااا علی چیکار میکنی با دل من؟بخدا طاقت ندارم علی،بخدا.. داد میزدم و جملاتم را میگفتم، هق هقم سر گرفته بود،قاشقم را که هنوز در دستم مانده بود در بشقاب رها کردم و دستانم را روی صورتم گذاشتم و شانه هایم میلرزید، دستی را روی شانه ام احساس کردم،علی کنارم نشست و سرم را در اغوش گرفت و نوازش کرد و هیچ نگفت،عادتش بود هیچ چیز نمیگفت تا آرام شوم بعد صحبت کند، کم کم گریه ام بند امد و سرم را از دستان قدرتمندش بیرون اوردم،با آن چشم های عسلی مرا نگاه کرد،نگاهی پر از خواهش و رضایت برای رفتن، برای نبودنش،برای نشنیدن صدایش، برای درآغوش نکشیدنش،برای همه نبودش... لیوانی اب به دستم داد و همانطور منتظر نگاهم میکرد،نگاهش کردم،فکری به ذهنم رسید و گفتم: -علی؟ -جان؟ - یه شرط داره،باید امشب بریم مزار همون شهید گمنام،همون جا که باعث وصالمون شد،اگر استخاره گرفتم و ... سرم را پایین انداختم بازهم بغض به گلویم چنگ انداخت ،با زحمت گفتم: اگر بر رفتن بود، خودش باعث دوریمون بشه.... بدون هیچ حرفی زیر نگاه پرنفوذ علی ایستادم ،لحظه ای سرم گیج رفت و تعادلم را از دست داد، خواستم زمین بیفم که علی از بازوانم گرفت و نگران پرسید:چیزی شد فاطمه؟ - نه،خوبمونمیخوری دیگه سفره رو جمع کنم؟ - خانوم مگه چیزیم مونده از دستپخت خوشمزون که بخوریم؟ به سفره نگاه کردم، هیچ چیز نمانده بود، لحظه ای لبخند زدم اما آن را جمع و جور کردم، با شیطنت نگاهم میکرد اما تمام قدرتم را جمع کردم تا سرسنگین بشوم،نمیدانم چرا انقدر کودکانه رفتار میکردم،اما سخت بود، باورکنید سخت بود...دست بردم و کاسه هارا دوتا یکی کردم و به سمت آشپزخانه رفتم،پشت سرم علی را دیدم که مثل همیشه کمکم میکند، خدایا چرا اینطور سخت مرا امتحان میکنی چرااااا؟ از بغض و فشار دست هایم سِر شد و کاسه ها از دستم افتاد ،خودم هم به کابینت خوردم و گردنم رگ به رگ شد، علی نگران گفت: - تکون نخور همونجا وایسا تا اینا رو جمع کنم، بیا این دمپایی هارو بپوش بیا اینور. طبق گفته هیش عمل کردم، با ضعف شدید به آنور اشپزخانه رفتم و علی زیر بغلم را گرفت و به اتاق برد،دراز کشیدم و نگاهش کردم،همانطور نگران نگاهم میکرد که گفت: - تو همه ی وجود منی،چرا با وجودم این کارو میکنی؟دلت برام نمیسوزه؟ با شنیدن حرفش دوباره گریه کردم، که این بار صدایش بالا رفت و داد زد: - فاطمه تروخدااااا بس کن فاطمه،من طاقت اشکاتو ندارم بسسسسسسسس کن. گریه ام متوقف شد اما اینبار خودش کنار تخت زانو زد و دستانش را روی تخت گذاشت و شانه هایش شروع به لرزیدن کرد،دستانم را روی شانه هایش گذاشتم و گفتم:علی ببخشید،علی جان اروم باش ببخشید جون فاطمه.. همین را که گفتم سرش را بالا اورد و با چشمان سرخش نگاهم کرد،لحظه ای نفسم رفت،این حق ما بود؟؟ خدایا... چرا؟چرا من؟ بعد سوالم را در ذهنم تکرار کردم و گفتم: چرا یکی دیگه؟؟ بعد از گریه های طولانی خوابم برد تا دیدار عاشقی و گمنام... ❗️ ☺️/ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأ
✨ 🌸پیامبر ص 🍃ازدواج را آشکار برگزار کنید و خواستگاری را پنهان 📚کنزالعمال،ج۱۶،ص۲۹۱،ح۴۴۵۳۲ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
💖 عشق رازیست ڪه تنها به خــ 💖ــدا باید گفت... چـه سخـن‌ها ڪه خُــ💖ـدا با من تنها دارد... 🍃🌸 با خُـدا حرف بزݩ...💖 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
آرزو میکنم⭐️ در اين شب زمستانی مهر ، بركت ، عشق⭐️ محبت ، سلامتى همنشین شما دوستان عزیزم باشند⭐️ ⭐️ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
صبح یعنے یک سبد لبخنـد صبح یعنے یک بغل شادے صبح یعنے یک دنیا عشق صبح یعنے خندیـدن از اعماق وجود به شکرانه داشتن نفسے دوباره💜🍃 #سلام_صبحتون_پر_از_لبخنـد وشـادے...💜🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
دل ❤️ می کنم از اهل جهان یکسره آقا🌤 تا اینکه هوادار ت🌬 پریشان تو باشم☀️ در لحظه مرگم به خدا حاجتم 🙏 این است☀️ لبیک به لب؛ دست به دامان🙌 تو باشم🌤 🌼🍃او خواهد آمد.. تعجیل در ظهور پنج #صلوات @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
Nimeshaban1397-A126(1).mp3
6.38M
بیا نگار آشنا،🌙شب غمم سحر نما... تویی امید ما همه، قرارِ جانِ فاطمه 🎤 #علی_فانی تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلوات #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🎄میلاد پیام آور توحید 🎈صلح و مهربانی 🎄سمبل صبر و شکیبایی 🎈پیامبر اولوالعزم 🎄حضرت عیسی مسیح (ع) 🎈بر تمامی 🎄موحدین جهان تهنیت باد @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
تصویر دیده شود 👆 همه دعوتید به دومین یادواره مردمی شهید ابراهیم هادی
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
تصویر دیده شود 👆 همه دعوتید به دومین یادواره مردمی شهید ابراهیم هادی
👆👆👆👆👆 با سلام لطفا هرکس ، هرچقدر در توان داره برای شهید ابراهیم هادی کمک کنه . ما مدیون خون شهدا هستیم .
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 36 چرا باید نماز رو همیشه بخونیم؟! استاد پناهیان: در حرم مطهر زیارت میکنید یکی از آداب زیارت سفارشی است که فرموده اند : زیارت کن و زود برگرد... اگر میبینی زیاد بمونی تو حرم حال و هوای حرم برات کم میشه برو خونتون! برو هتل. برو محل استقرار خودت. چند روز برای زیارت بمون برگرد. بزار "ابهت و عظمت و حلاوت شیرینی حرم" برات از بین نره! یجایی داشته باشی که وقتی اومدی دلت اباد بشه... در و دیوار حرم، ضریح منور و گنبد نورانی حضرت برات از تازگی نیفته.. اینجا خانه ی امید معنوی تو باشه. تا اومدی در و دیوار تو رو بحالت معنوی بکشونند به ما سفارش فرمودند: که زیاد احیانا حرم نمونید که از چشمتون بیافته! خب این یک سفارشی برای آدمای ضعیف مثل من هست. درسته این سفارش رو که برای آدمای ضعیف داریم اما برای نماز نمیشه اجرا کرد! چون من بارها بخدا گفتم خدایا بزار من "گاهی" نماز بخونم! عوضش نماز پیشم شیرین باشه میفرماید نمیخواد!! نماز اونیه که باید همیشه بخونی 😒 ✅دنبال شیرینیش نباش. دنبال "عوض کردن خودت باش " خیلی مهم!👆 حرم رو که مجبور نکرده که خدا همیشه بری! اما نماز رو مجبور کرده که همیشه بخونی! نماز رو چون همیشه میخونیم "شیرینیش از ما گرفته میشه " خدا هم میدونه که شیرینیش گرفته میشه ؛ شیرینیش گرفته میشه چیش باقی میمونه «« ادبش می مونه» ... 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌹🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨
namaaz33.mp3
3.83M
#نماز_سکوی_پرتاب 33 ⁉️برای ياد گرفتن رانندگی چقدر انرژی گذاشتی؟ 💢برای نمازی که قراره تا خودِ خدا بالا ببردت چی؟ 👈 هنوزم دیر نشده! بجنب @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_ 4⃣1⃣ ــ خ
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣1⃣ تنگ غروب عمّار در خانه نشسته است و با خود فكر مى كند. آيا موافقى نزد او برويم و قدرى با او سخن بگوييم؟ ــ به چه فكر مى كنى؟ عمّار! ــ آرى، من بايد پيام خديجه را به محمّد برسانم; امّا نمى دانم چگونه؟ ــ همين امشب نزد محمّد برو و ماجرا را بگو. ــ تو كه نويسنده هستى، نمى شود يك متنى را براى من بنويسى؟ ــ براى چه؟ ــ تا من آن را بخوانم و پيام خديجه را اين گونه برسانم. ــ من خود نيز در نوشتن اين كتاب، بارها ماندم چه بنويسم و آرزو كردم كاش اين كتاب را يك نويسنده زن مى نوشت، ما مردها هر كارى هم بكنيم نمى توانيم احساسات نجيبانه يك زن را بيان كنيم! ــ پس مى گويى چه كنم؟ چه بگويم؟ ــ توكّل به خدا داشته باش، خودش كمكت مى كند. ساعتى از شب گذشته است. درِ خانه به صدا در مى آيد، محمّد(ص) برمى خيزد و درِ خانه را باز مى كند و عمّار را مى بيند. او را به داخل خانه دعوت مى كند. محمّد(ص) برايش نوشيدنىِ خنك مى آورد. عمّار مى گويد: ــ شنيدم كه عمويت، ابوطالب مى خواهد برايت زن بگيرد. ــ آرى، من ديگر بايد ازدواج كنم. ــ بگو بدانم خودت كسى را هم در نظر دارى؟ ــ من اين كار را به عمويم ابوطالب و عمّه ام صَفيّه سپردم. ــ من براى تو يك همسر خوب سراغ دارم. ــ خوب، برو به عمو و عمّه ام بگو، اگر آنها پسند كردند به خواستگاريش مى رويم. عمّار به صورت پاك و نورانى محمّد(ص) نگاه مى كند لبخند شادمانى مى زند و مى گويد: ــ اين كسى را كه من مى گويم آنها حتماً مى پسندند، مهم اين است كه تو بخواهى با او ازدواج كنى. ــ چه كسى را مى خواهى معرّفى كنى؟ ــ خديجه. عمّار خيلى خوشحال است كه توانست وظيفه خود را انجام بدهد. او با محمّد(ص) خداحافظى مى كند و به خانه خود مى رود. او وقتى به خانه مى رسد از خودههه سؤال مى كند: آيا محمّد(ص) به خواستگارى خديجه خواهد رفت؟ حتماً محمّد(ص) مى داند كه خديجه خواستگاران زيادى دارد. خديجه زيباترين و ثروتمندترين زن عرب است، به همين دليل، شاه يمن به خواستگارى او آمده است. ثروتمندان مكّه نيز به خواستگارى او آمده اند; امّا خديجه همه آنها را نااميد كرده است. بايد امشب محمد(ص) تصميم خود را بگيرد، آيا او به خواستگارى خديجه خواهد رفت؟ او به خوبى مى داند كه مردم مكّه فقط به يك بانو، "طاهره" مى گويند، آن هم خديجه است. طاهره يعنى پاكدامن! هيچ كس به پاكدامنى و نجابت خديجه نمى رسد، او از نسل ابراهيم(ع) است. خديجه دختر عموى اوست و محمّد(ص) به خوبى او را مى شناسد. خيلى ها آرزو دارند جاى او باشند، زيباترين و ثروتمندترين بانوى عرب شيفته او شده است. به راستى محمّد(ع) شيفته كدام خوبى خديجه مى شود؟ آيا او به زيبايى خديجه دل مى ببندد يا به ثروت خديجه؟ هرگز!! او مى خواهد سراغ خودِ خديجه برود، نه سراغ ثروت بى اندازه او و نه سراغ زيبايى او ! 49 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع کلیپ: #حضرت_مهدی_عج_و_پسر_جوان🌹 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ 👤استاد #رائفی_پور 📝 حفظ نظام یا حفظ جان امام زمان(عج) @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅شباهتهای منجی بنی اسرائیل (حضرت عیسی مسیح ع) با منجی بنی اسماعیل (حضرت مهدی عج) ...! 🎤 #استاد_رائفی_پور @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #از_من_تا_فاطمه #نفس_های_رفتن بعد از آن همه نبودن های علی،خود
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ 💟 😊😭 قرار بود لوازم مورد نیازت را از ستاد بگیری،امروز با آن ها به خانه برمیگردی،خانه ای که قرار است 45روز نبودت را تحمل کند،خانه ای که لحظه لحظه بودنت را خشت کرده و بر دیوار قلبم ریخته،اری قرار بر این است که نباشی که نبینمت که استشمامت نکنم که قلبم را بر پرتگاه ببرم و معلوم نیست چه زمان درون آن بیفتم و مرگ شیرین را با جان بچشم، مرگی از جنس انتظار، از جنس تنهایی و غربت، از جنس نبودن هایت ای همسفر کوته سفر... 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 روی صندلی آشپزخانه نشسته بودم و سالاد درست میکردم، زنگ در به صدا در آمد، زنگ رمزی که به این حالت بود، دینگ دینگ، دیرینگ دینگ. این نشان میداد که توهستی.طبق عادت همیشگی خودم را در اینه راهرو نگاه کردم و دستی به صورتم کشیدم، با لبخند در را باز کردم و کنار رفتم تا داخل بیاید، آن کیف سبز رنگِ در دستت تمام توانم را برای بستن در گرفت، ا فشار پا در را بستم و پشت سرت به راه افتادم، خوشحال بودی و لبخند بر لب داشتی،از اینهمه خوش حال بودنت لجم گرفته بود، به آشپزخانه رفتم تا سالادم را تکمیل کنم، برش هایم بزرگ شده بود، بی حوصله و خسته تمامش کردم، در چهار چوب درگاه ایستاده بودی و با لبخند نگاهم میکردی، سالاد را در یخچال گذاشتم که گفتی: - عه خانوم سالاد مارو چرا گذاشتی تو یخچال؟؟؟ با گوشه چشم نگاهت کردم و سالاد را روی میز گذشتم،روی صندلی نشستی و قاشق چنگال را در دوستت گرفتی و مثل بچه ها روی میز میکوبیدی و میگفتی: - خانوم غذا ،خانوم غذا ! از چهره نمکینت خنده ام گرفته بود،سرم را به طرفین تکان دادم و غذا را درون دیس کشیدم، با ولع شروع به خوردن کردی، دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و با حسرت نگاهت کردم، یک دل سیر به جای غذا نگاهت کردم تا در ذهنم حک شود غذا خوردنت، این روزها حتی راه رفتن را نگاه میکنم تا یادم نرود چطور راه میرفتی،اشک درون چشمانم حلقه میزند و جلوی دیدگانم تار میشوی سریع این اشک های داغ را کنار میزنم تا درست ببینمت، تا یوسفم را وضح ببینم... نگاهم میکنی، قاشق را کنار میگذاری و گردنت را کج میکنی، مظلومانه نگاهم میکنی، از این کارت اشک حلقه شدم جاری میشود، سریع دست میبرم که پاکش کنم تا زمانی ناراحت نشوی،صندلی ات را عقب میزنی و روی صندلی کناری من مینشینی، دستان سردم را میگیری، با تعجب نگاهم میکنی و برایم اب میریزی و به دستم میدهی،غمگیم نگاهم میکنی، خب چه کنم دست خودم نیست! تو کسی را شبیه خودت نداری که بدانی چه میکشم یوسفم! بلند میشوم تا سفره را جمع کنم، دستانم را میگیری و میگویی: - شما برو استراحت کن غذاهم عالی بود خانمم رنگت شبیه گچ شده، خدا منو ... نگذاشتم حرفش را بزند که گفتم: خدااانکنه علی خبب؟ سرم را پایین میندازم، دست خودم نیست ، از آشپزخانه بیرون میزنم، روی مبل مینشینم و چشمم به ساکت میخورد، صدای شستن ظرف ها می آید، کیف را باز میکنم،لباس های پَک شده با پوتین هایی سیاه و تمیز، فکر اینکه این پوتین ها قرار است درپای تو خاکی شوند قلبم گرفته میشود،کلاه و فاتسخه،قمقمه و قاشق و چنگال و چاقو همراه جوراب های ساق بلند ، دستکش و حوله و ... چشمم به سرشانه یا زهرا، میفتد بغض گلویم را چنگ میندازد، دست که میبرم، سربند یا زینب نمایان میشود، اشک قطره قطره روی سربند میفتد، شانه هایم میلرزد، سرم را روی لباست میگذارم و های های میمیرم، از آشپزخانه میایی ، قدم هایت را احساس میکنم مرد من، شانه هایم را میگیری و سرم را روی سینه ستبرت میگذاری، گریه ام شدت میگیرد،اما ارام میشوم، ارامِ ارام... سرم را بلند میکنم، چشم هایت به سرخی میزند، قرار است فردا بروی، باید آماده رفتنت شوم نباید با کوله بار غم بروی، نباید بگذارم نگران و اشفته از من بروی، باید سنگ صبورت باشم نه آینه دِقَّت.لبخند به لب میاورم و دست به اورکتت میکشم، میگویم: چه قدر این خوشگله علی بامهربانی و دلسوزی نگاهم میکنی و میگویی: نه به خوشگلی تو خانومم.. نگاهت میکنم و با خنده میگویم: ارزشش از من بیشتره، میفهمم علی،میفهمم. دیگر نمیکذارم ادمه دهی و صحبت را جمع میکنم، باید آماده شوی رزمنده من، عزیز دل فاطمه ات، باید بروی ، آری باید... چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمیدانم شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم.... ... 💟💟💟 💍💍💍 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
خوشبختی دیگران ازخوشبختی تو کم نمی‌کند ثروت آنان رزق تو را کم نمی‌کند صحت آنان هرگز نمی‌گیرد سلامتی تورا پس مهربان باش و آرزو کن برای دیگران آنچه آرزو می‌کنی برای خودت.. @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈