🌸امام صادق (علیه السلام) :🌸
+ کسی که ده مرتبه «یا الله» بگوید ، به او خطاب شود :
لبیک بنده ی من! حاجتت را بخواه تا اجابت کنم...
{وسائل الشیعه، ج۷، ص۸۷}
↷''✿°ツ
@entezaro
#سخنبزگان✨♥️🌸
#امامزمان
درقَلـ❤️ـب هاے
شُماسٺ...
×مواظبباشید
بیرونش
نڪنید ...
#آیٺاللهبهجٺ
عآشِقآݩ مُدآفِعآݩ حرݥ🌸🕊
#سلامبابا(^^♥️
أَللّٰهُــــــ🤲ــــــمَّ ارْزُقْنـــَـــاشَهَــ😍ــادَةً فِيْ سَبِیْــلك🤩
↷''✿°ツ
@entezaro
چه کشته شوید 💀
چه بکشید پیروزید...😍
#شهید_نادر_مهدوی 😇
#ما_ملت_امام_حسینیم 🙃
#محرم 🖤
↷''✿°ツ
@entezaro
عادتِماشیعہهاست
وقتۍآبمیخوریممیگیم
سَلامبرحُسین
اما↓
اینروزابخاطربیمارۍ؛هرآبیو
ڪہمیبینیمونمیخوریم !
بگیم#سَلآمبرعباس💔(:"
🚩 به دنبال پخش پوستر از گرسنگی مردم یمن، دوستان زیادی سوال کردند که چطور میشه به این انسانهای مظلوم، به این مسلمانان هم کیش مان کمک کنیم👇
بهترین راه را خدمتتون معرفی میکنیم👇
✅از طریق سایت دفتر مقام معظم رهبری✅
روی این لینک بزنید👇
http://www.leader.ir/fa/monies
بخش های مهم مثل نام و شماره تماس را وارد کنید
در بخش بعدی #۱ از منوی بازشوند گزینه {کمک ها} را بزنید . در کادر بعدی از میان گزینه ها بخش ” مردم مظلوم یمن ” را انتخاب کنید . در بخش های بعدی مبلغ و… را وارد کنید و پرداخت را تکمیل فرمایید.
این پوستر را برای هر کس که فکر میکنید، وجدان دارد، انسانیت دارد، مهربانی دارد و مسلمان است بفرستید🙏
این کمترین کاری است که میتوانیم انجام دهیم. یا علی 🙏
↷''✿°ツ
@entezaro
#چادرانه💋
تۅصیف کَردَنشـ سـخت است🗣😩
مثل بـــ🌧ــاریدن باران 😍
بر کویــرے خشک ☀️😁
باتو سخن میگویم خواهرم 🧕🏻
چادرۍ کہ بَرسر دارے حُرمَتشـ زیباست🥰
حـــ🍃ـرمتش ارزشی دارَد کہ🤗
ٺۅ را از حمله در بــرابر 😎
گــرگانی که دندان تیز کرده اند 😥
محافظت میکند✌🏻😚
بہ قول امروزے ها تکہ پارچه سیاهۍ😏
همین پـ🏴ـارچہ سیاه سپر بلاۍ توست 🥳
حُرمَتَش را نگہ دار...
#راز_درخـٺ_کـاج🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هفتم
مینا و مهری در دبیرستان سپهر، که اسمش بعد از اتقلاب "صدیقه رضایی" شده بود، درس میخواندند.
آنها چندسال بزرگتر از زینب بودند و به همین نسبت، آزادی بیشتری داشتند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمیدادم دخترها تنها جایی بروند. زمستان ها برای مینا و مهری سرویس میگرفتم که مدرسه بروند.
شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها میبردیم و میآوردیم. قبل از انقلاب، به جامعه و به محیط اعتماد نداشتم.
همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند، با نامحرم حرف نزنند.
امام که آمد و همهچیز عوض شد، من خیالم راحت شد و دیگر جلوی بچهها را نمیگرفتم.
دلم میخواست بچهها به راه خدا بروند.
در دبیرستان سپهر، سه تا از دانشجوهای دانشکده ی نفت آبادان، به اسم های علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر، کلاس تفسیر قرآن و کلاس سیاسی و کلاس اخلاق گذاشته بودند.
مینا و مهری به این کلاس ها میرفتند، اما از همه ی کلاسها بیشتر به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه داشتند.
آقای مطهر برای آنها حرفهای قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال خودسازی اخلاقی بروند.
زینب که آن زمان در دوره ی راهنمایی بود، به مینا میگفت"همه ی درسها و حرفهای آقای مطهر را برای من بگو که من هم رعایت کنم."
زینب بعد از انقلاب بهخاطر حرف حضرت امام، هر هفته دوسنبه و پنجشنبه روزه بود.
خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود، ولی دلش میخواست توصیه های آقای مطهر را هم رعایت کند.
آقای مطهر به شاگردهایش برنامه ی خودسازی داده بود. از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند، بعد از نماز صبح نخوابند، زیاد به مرگ فکر کنند، پرخوری نکنند، روزه بگیرند، برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد.
وقتی مینا و مهری به خانه میآمدند، زینب روبهرویشان مینشست و به تعریف های آنها از کلاس مطهر گوش میکرد. زینب بعد از انجام برنامههای خودسازی آقای مطهر، به خودش نمره میداد و بعد یک نموداری میکشید تا ببیند در انجام برنامههای خودسازی سیر صعودی داشته یا نه.
بعضی مواقع مهری و مینا، زینب با با خودسان به جلیات یخنرانی میبردند.
خانواده ی کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت میکردند.
زهرا خانم مرتب به بچهها کتاب های دکتر شریعتی و مطهری را میداد. زینب هم با علاقه کتاب ها را میخواند.
من وقتی میدیدم بچههایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک میشوند، ذوق میکردم و به خاطر عشقی که به انقلاب و امام داشتم، همیشه از فعالیتهای دخترها حمایت میکردم.
گاهی بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد، ولی من جلوش میایستادم.
یادم هست که بعد از انقلاب، آبادان سیل آمد.
مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند. بابای مهران صدایش درآمد که"دخترهای من چهکارهاند که برای کمک به سیل زدهها میروند؟!"
او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم، و گفتم"دخترهایم برای خدا کار میکنند. تو حق نداری ناراحتشان کنی.کمک به روستاهای سیلزده ثواب دارد."
بعد از انقلاب در مدارس آبادان، معلم ها دودسته شده بودند.
گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند.
بعضی از معلم های مدرسه ی راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نکرده بودند و با انقلاب همراه نشده بودند، به امثال زینب نمره نمیدادند و آنها را اذیت میکردند.
زینب روسری و چادر میزد. شهلا هم در همان مدرسه بود.
شهلا یک روز برای ما تعریف کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواسته درس ستون فقرات را بدهد، دست روی کمر زینب گذاشته و درس را داده است.
زینب آنقدر لاغر بود که بچه های کلاسش میگفتند"از زینب میشود در کلاس درس علوم استفاده کرد."
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت برای ادامه ی تحصیل به حوزه ی علمیه برود و طلبه بشود. به رشته ی علوم انسانی، به درس های دینی، تاریخ، جغرافیا علاقه ی زیادی داشت.
او میگفت"ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم."
در آن زمان زینب دوازده سال داشت و نمیتوانست به حوزه ی علمیه برود.
قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه ی علمیه قم برود.
شاید یکی از علت های تصمیم زینب، وجود کمونیستها در آبادان بود.
بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده میکردند تا با آنها بحث کنند و از آنها کم نیاورند.
زینب به همه ی آدم های اطرافش علاقه داشت.
یکی از غصه هایش عوض کردن آدم های گمراه بود. بقیه ی دخترهایم به او میگفتند"تو خیلی خوشبین هستی. به همه اعتماد میکنی. فکر میکنی همه ی آدمها را میشود اصلاح کرد. "
اما این حرف ها روی زینب اثر نداشت.
↷''✿°ツ
@entezaro
_داࢪاییمہچشمِباࢪونیم
توڪھحالِمنومیدونے
چےمیشہیہشبِجمعه
منوحࢪمتبࢪسونے ..!_:)🍃
•||
#اࢪبابمحسین🧡✨
》🌿🌷
_ازسࢪگذشتن
سࢪگذشتِآنانےست
ڪھباحسین﴿؏﴾
معاملہڪࢪدهاند ..!_
.•○
#شھداےسࢪداࢪ🦋🌱
_خوابشࢪادیدوگفت:↻🍃
چگونھتوفیقِشھادتپیداڪࢪدے ؟!
گفت:↯
ازآنچھدلممےخواست،
گذشتم ..!_:)