eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... |♥️🌱| ولی‌حقیقتا، برای‌این‌‌خنده‌باس‌جون‌داد… @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... - اون عکس هایی که توی اردوی دانشجويی انداخته مثلاً با من، از دفتر دانشکده بپرس. من اصلاً يک بار هم اردوی مختلط دانشجويی نرفتم. حتی مشهد هم اگر دخترها و پسرها رو بردند من نرفتم. چون هميشه دلم می خواسته ذهنم آزاد باشه نه درگير اتوبوس قبلی و بعدی. ليلا من هيچ وقت توی اتاق استاد عکس ننداختم. استاد نيستم تا اتاق داشته باشم. فقط گاهی به جاي استاد می رم تمرين حل می کنم. نفس عميقی می کشد. نفسم گير می کند، چون يک لحظه می خواهم اختيار نفس کشيدنم با خودم باشد. قدرت تفکر و خيال بر اختيارم غلبه می کند و نفسم بين رفتن و آمدن متحير می شود. چند ثانيه طول می کشد که دوباره بی خيال اختيار مزخرفم شوم. توی دلم از اين تجربه تلخ غوغا می شود. کاش اختيار فکر و خيالم، تصميم هايم، خواب و بيداری ام را هم داده بودم دست خدا. ديگر آنقدر سردرگم و پر اشتباه نمی شدم. اما حالا مانده ام در گِلی که شيطان شيرين مقابل زندگی ام ريخته است. يا نبايد پا می گذاشتم يا حالا که گير افتاده ام بايد رد کنم. - من اصلاً نگران خودم نيستم ليلا. نگران تمام اعتمادی هستم که در وجودت ترک برداشته و کی می خواهد ترميم بشود؟ غصه قصه شيرينی رو می خورم که با اميد شروع کردی و حالا داره صحنه های تلخش رو می آد، ولی باور کن که اين رنجی که اون می خواهد به زندگيمون بزنه از حسادته. از حسرت خواسته ايه که بهِش نرسيده و نمی خواد دست کس ديگه هم ببينه. مامان امروز می خواست دوباره بره سراغش؛ اما من نگذاشتم. دلم می خواست که فکر کنه شما نشکستی. مقاوم تر شدی و موندی. و الا اگه احساس کنه که توی اين قصه می تونه هر بار زخمی بزنه، کارش رو ادامه می ده. همراهت رو هم روشن کردم تا فکر نکنه از ترس خاموش کردی. حالا من نه! اما تو مقاومتت رو شکستنی نشون نده. مصطفی جمله آخرش را با شکستی که توی صدايش می افتد، می گويد و سکوت می کند؛ يعنی تمام حرف ها دروغ است؟ اين زمزمه ذهن خسته ام است. همراهش زنگ می خورد. بر می دارد و روی بلندگو می گذارد. صدای علی است که احوال من را می پرسد. پدر گوشی را می گيرد و احوال مصطفی را می پرسد و مادر که حالش از صدايش مشخص است. مصطفی چشمانش را بسته و سر به ديوار تکيه داده، جواب همه را با محبت می دهد. پدر طلب می کند که با من گفت و گو کند. می ترسم و با سر جواب رد می دهم. مصطفی با مهارت خودش جواب می دهد و قطع می کند. نگاهم می کند. - ليلا با من حرف بزن. بايد حرف بزنم. بايد حرف هايی که ذهن و دلم را مشغول کرده برايش بگويم؛ چرا نمی توانم اين سکوت را بشکنم! چادر و مقنعه ام را می آورد. سر می کنم؛ و مثل يک عروسک کوکی همراهش می شوم. از در خانه بيرون می رويم. فضای طالقان آرامش بخش است. اصلاً برای اينکه مصطفی را داشته باشم، قيد همه چيز را می زنم. چه عيبی دارد در همين جا ساکن شويم، اما دلمان خوش باشد. مصطفی دستم را می گيرد و به سمتی که خودش می داند می برد. دست دلم را دراز می کنم سمت خدا و می گويم: - من به راه بلدی تو اطمينان دارم. بيا خودت ببر به هرطرفی که می دانی. همان قدر که مطمئن دارم به دنبال مصطفی می روم، احمق باشم اگر به تو که خالق زير و بم جهانی اعتماد نکنم. هرکجا که بکشی دنبالت می آيم. خسته شدم بس که فکر نکرده، دستم را دادم به ديگران و دنبالشان راه افتادم. به هيچ جا نرسيدم. @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... دلم بارانِ سردِ صبحِ پاییزی هوس دارد؛ که نم نم می رسد از راه و عاشق می شود شهری...!♥️🍂(: @Shahidzadeh
6.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 🎥تنها مسیر ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌ عالے|°•✓ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... أَنْ تَقُول نَفْسٌ يا حَسْرَتي عَلي ما فَرَّطْت ُ |كاش بيشتر دوستت داشتم... بيشتر... خيلی بیشتر....|🍃 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ‌-بھ قول‌حاج‌حیدرخمسه : من‌ گفتم‌ میزنی‌ بزن اما با "هیئت " نزن میزنی بزن اما با "ڪربلا " نَھ ..!💔 :) @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... گفتم‌ـو‌بار‌دگر‌مے‌گویم... • • • ٺو‌چہ‌ڪردے‌ڪہ‌دݪم‌ ایݩ‌همہ‌خواهانت‌شد؟! @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ..🌈✨🌱.. تو دانے ڪھ مݧ دوستدار توام ❤️ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... وهل أخبرتك أن الصباح بك أجمل؟ تاحالا بهت گفتم که صبحم با وجود تو قشنگ‌تره؟😌 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... موفقــــیّت🤩 یڪ‌قدمِـ‌بزرگ‌درآینده‌دورنیسٺ!!!👀 بݪڪہ‌‌یڪ‌قـدمـِ‌ڪوچڪ‌اسٺ‌ڪھ👣 همیݩ‌ݪحظہ‌برمیدارے، قدم کوچڪ را بردار...💗👌🏻 @Shahidzadeh